کتاب نادرشاه افشار (۶۴)

نوشته: دکتر محمد حسین میمندی نژاد

ورود نادر به قندهار

تشکیل جلسات محاکمه برای تنبیه خاطیان

امیرحسین خان غلجائی به اتفاق سرداران قندهاری و ریش سفیدان و بزرگان شهر برای این که از سپهسالار استقبال شایانی بعمل آورند از شهر خارج گردیدند. در داخل شهر قندهار غوغائی بر پا بود. تمام اهل شهر برای دیدن سپهسالار بزرگی که توانسته بود امیر اشرف را به زانو درآورد در مسیر نادر حاضر شده با بی صبری منتظر بودند. در چند نقطه شهر طاق های نصرت بر پا کردند، گاو و گوسفند و شتر برای قربانی کردن حاضر نمودند.

نادر با شکوه و جلال وارد شهر گردید، فریادهای زنده باد نادر از هر سو بلند بود. نادر با دست و سر به محبت های مردم جواب می داد و از آنان تشکر می کرد.

سپاهیان نادر در صفوف مرتب در عقب نادر وارد شهر گردیدند. در پشت سر سپاه، اشرف در حالی که دست ها و پاهایش را با زنجیر بسته بودند، با خفت و خواری از میان مردم عبور داده شد. اهال قندهار شنیده بودند اشرف پسر عمویش محمود را کشته و خود به جایش بر تخت سلطنت جلوس کرده است، همگی می دانستند در بسیاری از جنگ ها اشرف فاتح و پیروز بوده حتی عساکر ترک را شکست داده است، اینک که او را با آن حال و وضع می دیدند بیشتر به بزرگی و رشادت نادر پی می بردند و مقام و مرتبه سپهسالار در نظر آنان بزرگ می گردید.

مردمی که تا دیروز نام اشرف شاهنشاه بزرگ را با احترام یاد می کردند، کسانی که اشرف را نیرومند و بزرگ می دانستند و فخر می کردند یکی از غلجائیان فرمانروای مطلق می باشد و بر اریکه سلطنت تکیه زده است گذشته را فراموش کردند، نه تنها با نظر حقارت به اشرف می نگریستند بلکه با فریادهای ” مرده باد اشرف غاصب! ” مراتب انزجار خود را ابراز می داشتند.

چند نفر از سواران اشرف که سال ها در رکابش بودند، همین که متوجه شدند اشرف مرتباً شکست می خورد از سپاهیان او جدا شده راه قندهار را پیش گرفته بودند و اینک در صف پیشواز کنندگان ایستاده، سردار نام آور خود را در آن حال می دیدند، از صف مردم جدا شدند با انداختن تف به صورت اشرف و دشنام دادن به او منتهای نفرت خود را ابراز داشتند، این کسانی که نسبت به ولی نعمت خود، نسبت به کسی که جاه و مقام گذشته و ثروت خود را مدیون او بودند چنین رفتار می کردند، می خواستند نشان دهند از اشرف منزجر می باشند!

فرمانده قراولان و نگهبانان اشرف که توانسته بود نور امیدی در دل اشرف افکند، همین که متوجه رفتار مردم شد سر اسبش را برگرداند، برای این که نشان دهد قصد خدمت دارد به کسانی که نسبت به اسیرش چنین رفتاری می نمودند نهیب زد، دستور داد قراولان آنان را متفرق نمایند. این رفتار فرمانده قراولان محافظ، اشرف که از شدت خشم به حد جنون رسیده بود تسکین داد، به خاطرش رسید باید استقامت کند، سختی ها و شداید را تحمل نماید تا روزی انتقام بکشد.

اشرف را به حکومتی بردند و در اتاقی زندانی کردند، برای این که از گزند مردم محفوظ بماند بر شدت مراقبت افزودند.

آن شب در شهر قندهار غوغائی به راه بود، سربازان و فدائیان نادر از این که پیروز شده بودند، در اوج خوشی و سعادت در شهر گردش می کردند، از استراحتی که نصیبشان شده بود لذت می بردند.

مردم شهر نسبت به سربازان رشید نادر به منتها حد محبت می کردند. بزرگان شهر در حضور نادر مراتب عبودیت و بندگی خود را نسبت به او و شاهنشاه ابراز می داشتند.

امیرحسین خان غلجائی برادر محمود از رفتار پدر و برادرش اظهار تنفر نمود، از این که هیج کدامشان از کردار خود بهره ای نبردند خوشوقتی کرد، ضمناً به عرض نادر رساند: در موقعی که برادرش به دست اشرف کشته شد از او خواسته بوند به اصفهان برود ولی او چون رفتار پدرش میر ویس و برادرش محمود را خلاف می دانسته است زیر بار نرفته شهر قندهار را مطیع و منقاد، وفادار نسبت به ظل الله باقی نگاهداشته است.

نادر به وسیله سردارانی که همراهش بودند از کم و کیف اوضاع گذشته با خبر گردید. در قبال تمام این اظهار اطاعت ها و بندگی ها فکر می کرد: آن صفحات کانونی از آتش می باشد که هر لحظه ممکن است مشتعل گردد، تمام فکرش این بود طاغیان و گردن کشان و کسانی که در گذشته مزاحمت ایجاد کرده اند از آن صفحات دور باشند، خاطیان تنبیه شوند تا درس عبرتی برای دیگران شود، به این جهت دستور داد صورت کلیه کسانی که در سپاه محمود یا اشرف بودند و قبلاً به قندهار وارد شدند تهیه نمایند.

امیرحسین خان و ریش سفیدان قندهار که به خوبی این قبیل اشخاص را می شناختند و می دانستند چه کسانی دست خالی در رکاب محمود به اصفهان رفته، با مکنت زیاد پس از مدتی برگشته اند، صورت اسامی شان را به نادر دادند.

نادر به امیرحسین خان مأموریت داد شخصاً اقدام نماید و آن افراد را شبانه دستگیر نماید، صبح روز بعد در دیوانخانه گرد آورد تا تکلیفشان روشن سازد.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان