رجبعلی امیری – خواننده و موسیقیدان (۲)

نویسنده و پژوهشگر: علی تیموری

رجبعلی امیری، خواننده و موسیقیدان

هنگامیکه استاد کمالیان به خارج از کشور می رسند، همیشه سفارش مراقبت او را می کردند، چرا که پدر مانند یک کودک بهانه استاد را می گرفتند و تا آمدن استاد مخصوصا اگر از ایشان کمتر نامه ایی یا تلفن به دست می آوردند. سکوت اختیار می کردند وتا آمدن استاد، دوباره روحیۀ قبل را به دست می آوردند. در همان زمان آقایان عرفانیان، دکتر علی اکبر جلالی، دکتر بیژن نوابی و استاد سبزکار بدیدن این پیر هنرمند می آمدند و ما را از محبت های خود مستفیض می کردند. به خصوص دکتر جلالی و همسر محترم ایشان خانم مریم که هیچوقت او را تنها نمی گذاشتند، توسط همین عزیزان هنرمندان دیگری به جمع این خانواده هنرمند پیوستند. از جمله محسن آبفروش نوازنده تار و بهروز، الوندی نوازندۀ نی و احمد ناظمی سازنده ساز، ناگفته نماند که بیشتر از همه، آقای محمد رئوف قنبری مرتبا حال پدرم را جویا می شدند. یادم می آید وقتی ایشان برای ناراحتی قلبش در بیمارستان خوابیده بودند، آقای رامین جزایری به خانم زهره عبدالله زاده و خانم روشنک گفته بودند که چون وقت آزاد کم است، شماها زود به زود به دیدن استاد امیری بروید و نگذارید ایشان تنها بمانند و آنها هم به قول خودشان عمل کردند و در بیمارستان و حتی درخانه، پدر را تنها نگذاشتند.

درست به خاطر دارم درسال 1372 بوسیلۀ خانم طاهر بدیعی که مورد علاقۀ خانوادۀ ما بود با هنرمند گرامی خانم سیما بینا آشنا شدیم که آن شب، آشنایی بسیار خاطره انگیز بود و ایشان مهمانی معنوی و شعرخوانی کوچک و با صفایی برپا کردند. در همان مهمانی مادر خانم سیمابینا و خانم بدیعی (که خدا آنها را رحمت کند) زحمت بسیار زیادی کشیدند و در این میان، آمدن آقای علیرضا شجریان در این جمع هنرمندان بی تاثیر نبود و پدر را از آمدن خود سرشوق آورد. این استاد گرامی بعدها در جاهای دیگر ما را یاری دارند. همچنین، آقای علیرضا میرعلی و رضا مهدوی که می خواستند در تالار اندیشه برنامۀ هنری ترتیب بدهند که دست اجل این فرصت را از پدر گرفت. آقای مهدوی در منزل آقای محمد رئوف قنبری با آواز پدرم سنتوری به یاد ماندنی زدند که در رادیو اجرا شد.

بزرگداشتی به نام گلریزان در سال 72 برای پدر در منزل آقای مهندس موسوی برگزار شد که درآمد آن را آقای دکتر جلالی به احترام پدر خرج تجلیل از ایشان کردند و با آبرومندی هرچه تمام تر ایشان را به خاک سپردند. اکنون که سالها از مرگ پدر می گذرد، آقای دکتر جلالی، دکتر بیژن گودرزی، خانم دکتر نوایی و همسرشان از حال من گاه و گاهی با خبر می شوند سپاسگزارم. ناگفته نماند، پدر آوازخوان بودند! ترانه خوان. اگرچه در بعضی از نوارهایش ترانۀ شمالی خوانده است، ترانه خوانی مربوط به زمان گذشته های دور بوده است. هر هنرمندی برای خود سبکی دارد و پدر نیز به سبک ها و دستگاههای موسیقی وارد بودند. این دستگاهها، دریای بی انتهای موسیقی ماست. و حالا گوشه ای از خاطرات به یاد مانده را از زبان شاگرد وی آقای رضا رضایی پایور می خوانیم: به یاد استاد رجبعلی امیری فلاح، یادم نمی رود اولین تلفنی که ارسال 1372 به منزل استاد زدم، پرسیدند: شما؟ گفتم من رضایی هستم، قصد دارم جهت گرفتن تعلیم آواز به حضورتان شرف یاب شوم، فرمودند تشریف بیاورد ولی باید لباستان خاکی باشد! تعجب کردم. گفتم استاد برای چی؟ گفتند چون منزل ما قدیمی و خاک آلود است، ممکن است لباستان خاکی شود به روح خود استاد قسم، که اشک در چشمانم حلقه زد و ندیده عاشق و شیفته اش شدم. قرار از کفم رفته بود تا قراری را که با استاد جهت دیدنشان گذاشته بودم فرا رسید. وقتی ایشان را ملاقات کردم دیدم حدسم درست بود. همان تصوری که از چهرۀ معصوم و با صلابت استاد در ذهنم پرورانده بودم در مقابل چشمانم مشاهده کردم. دیر دیدمش، اما گویی سالهاست ایشان را دیده ام و نغمه های زیبا و تحریرهای متنوع و چکشی اش مدتهاست که گوشم را نوازش داده است. تنها دوسال، در منزلی که در بریانک(هفت چنار) تهران بود خدمتشان رسیدم. ولی گویی از کودکی نزد ایشان بودم و نصحیت ها و پنده و قصه های شیرین و پدرانه اش را سالهاست که در گوشم زمزمه می کرده است.

چه روزها و سالهای شیرینی بود. وقتی در اتاق کوچک اما همیشه مرتب و تمیز، می نشستی و نواری را از سالهای دور و یا کاستی که به تازگی با یکی از نوازندگان چیره دست امروز خوانده بود در ضبط صوت کوچکی که داشت، برایت پخش می کرد و تمامی نشیب و فرازهای یک دستگاه را با همه ریزه کاریهایش در سن 90 یا 91 سالگی می خواند که شاید یک خواننده توانا در چهل سالگی به زحمت می توانست از همان پرده بخواند. گاه اسم گوشه هایی را ذکر می کرد که فقط از خود ایشان می توانستی بشنوی مثل گوشه در “شیرین شکر” در ابوعطا. هرکس وارد منزل ایشان می شد اگر نوازنده بود، می فرمودند بنواز و اگر خواننده بود می گفتند بخوان و سپس نیز در هر شرایط روحی و جسمی، خود نیز چند سطر می خواندند تا بدین وسیله از مهمانان پذیرایی کرده باشند که بهترین پذیرایی بود؛ تلطیف روح و روان انسان. هر ساعت از روز که تماس می گرفتی و می گفتی که استاد می خواهم خدمتتان مزاحم شوم به شما نمی گفتند کار دارم یا خسته ام یا از این قبیل بهانه ها، می فرمودند زود بیا تا با هم کار کنیم و هنگام درس دادن هم مرتب تشویق می کردند. نواری به من دادند که در سن 75 سالگی با تار آقای فریدون حافظی در رادیو ایران و در مایه اصفهان خوانده بودند که الحق انسان را حیرت زده می کرد. مگر در این سن می توان با چنین قدرتی خواند؟ در هر حمله از آوازش آموزش هایی بود برای شنونده طالب و نکته سنجی و غمی که در چهره عرفانی اش موج می زد که فارغ از تمام تنش هی روزمره می شدی، آنگاه که کنارش می نشستی به قول دخترشان ایران خانم: «استاد در شهرش غریب بود». استاد در تاریخ 15\9\1373 با صدای اذان خود و با هم یاری هنرمند عالی قدر کشورمان استاد شجریان و هنرمندان این مرز و بوم تشیع شدند هنرمندانی که همچنان هنر و هنرمند را گرامی می دارند که حتی بعد از مرگشان آنان را از یاد نمی برند. این استاد عالی قدر را امام زادۀ، خانۀ ابدی اش، به خاک سپردند. روحش همیشه شاد، نامش همیشه در یاد.

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان