کتاب نادرشاه افشار (۶۱)

نوشته: دکتر محمد حسین میمندی نژاد

نادر در کمال جوانمردی با اسیران رفتار کرد

نادر به فکر پسر ارشدش رضاقلی افتاد

نادر که سپاهیانش را شاد و خندان می دید خوشحال بود برای این که به آنان استراحت دهد و برای آینده نقشه لازم طراحی نماید دستوراتی صادر کرد. در این موقع اسیران نظرش را جلب نمودند. برای این که تکلیف آنان روشن سازد به آن سوی میدان که باقی مانده سپاهیان اشرف در زیر غل و زنجیر ایستاده بودند حرکت کرد. اسیران از این که دیدند سپهسالار به طرف آنان پیش می آید متوحش گردیدند، چند نفری از ترس از حال رفتند. شاید همگی آرزو داشتند هر چه زودتر از آن وضع خلاص شوند حالا که اسیر شدند و باید جانشان گرفته شود از مرگ تدریجی معافشان دارند و زودتر به زندگی شان خاتمه دهند.

نادر با ابهت خاصی که داشت برابر صف اسیران رسید، راجع به تعداد اسیران از محافظین سئوالاتی کرد، برای مرتبه دیگر سکوت محض در سراسر میدان حکمفرما گردید، غیر از صدای نادر صدائی به گوش نمی رسید.

نادر بعد از آن که تعداد اسیران را دانست اظهار داشت: به حول و قوه الهی توانستم اوامر ظل الله را انجام دهم و شخص غاصبی که مسبب بدبختی ها و دوئیت ها شده بود به چنگ آورم. شما که در رکاب او بودید و در راه او شمشیر می زدید خطاکار و مستحق مجازات می باشید. آن چه نصیب فرماندهان شما شد باید نصیب شما شود…

این گفته نادر بر تشویش خاطر اسیران افزود زیرا بوی مرگ و نیستی از آن استنباط می شد.

نادر که متوجه تأثیر کلام خود بود به بیانات خود ادامه داد و گفت آن چه باعث می شود در مجازات شما تعدیلی بدهم این است که شما نسبت به فرماندهان خود تا آخرین نفس وفادار بودید، تا آخرین لحظه در راهی که شما را برده بودند استقامت کردید. شما شاید نمی دانستید سران شما راه خطا می روند، شاید هم می دانستید ولی چون خدمتگزار آنان بودید نخواستید از فرمانشان تخطی کنید…

  سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۱۷)

بیانات اخیر نادر نور امیدی در قلب های وحشت زده اسیران افکند، روح تازه ای به قالب آنان دمید.

نادر با صدائی رسا اظهار داشت ما همگی برادر هستیم اهل یک آب و خاک و یک مملکت هستیم، ما نباید با هم دشمنی و عداوت داشته باشیم. دوره خودسری و عصیان سپری شد، ما همگی باید در کنار هم در رفاه و آسایش به سر بریم. ما باید برای عظمت و سربلندی و سرافرازی وطن خود بکوشیم. عده ای باعث شدند شما در راه خطا بروید، آنان به سزای خود رسیدند اما شما که کورکورانه اوامر آنان را اطاعت می کردید قابل عفو هستید.

برای این که بدانید مراحم ظل الله شامل حال تمام رعایای خود می باشد به نام قبله عالم به شما آزادی می دهم. سربازان عزیزم بند از دست و پای برادران خود بردارید.

اسیران از شنیدن این فرمان نادر به حال عجیبی گرفتار شده بودند. شاید اکثرشان فکر می کردند در خوابند نه در بیداری اما همین که زنجیرها و طناب ها از دست و پایشان برداشته شد و متوجه گردیدند از قید و بند آزاد گردیده اند از خود بیخود شدند مانند کسانی که گرفتار برق زدگی شده اند، لحظه ای مات و مبهوت و خیره شده، چند نفری از شدت شوق ضعف کردند، دسته ای که به خود آمده نجات خود را مسلم دیدند فریادهای شعف از دل کشیده به طرف منجی خود پیش آمدند، در مقابلش به خاک افتاده دست و پا و دامنش بوسیدند. زندگی کردن، نفس کشیدن لذت دارد. کسی که اجازه داده بود زندگی کنند، کسی که آنان را بخشیده با این که اختیار دار جان آنان بود بر آنان رحمت آورده بود در نظرشان عزیز گردید.

  زبان شناسی؛ ادوار تاریخی زبان‌های ایرانی – قسمت جدید ادبیات اوستایی – بخش بیست و هفتم

در برابر اظهار محبت های بی شائبه و ریای اسیران که سر از پا نمی شناختند نادر لذت می برد. نادر حس می کرد در عفو لذتی است که در انتقام نیست. تمام اسیران سعی داشتند خود را به نادر برسانند، پایش را ببوسند، از او سپاسگزاری کنند. نادر با دست اشاره سکوت نمود و اظهار داشت برادران من شما آزاد هستید، دستور می دهم خرج سفر به شما بدهند، بروید به خانه های خود برسید، به کسان خود بپیوندید. صدای فریاد چند نفری بلند شد: ما تا عمر داریم حاضریم در رکاب سپهسالار باشیم!.. ما حاضریم جان خود را فدای سپهسالار کنیم!‌ ما اسیر محبت سپهسالاریم! سپهسالار جان ما را خرید ما هم آن را تسلیمش می سازیم!

عباراتی که اسیران از جان و دل می گفتند و نسبت به نادر اظهار انقیاد و اطاعت می کردند شورانگیز و در منتهای صمیمیت بود. کسانی که دیروز دشمن بودند امروز دوست شده حاضر برای خدمت بودند. نادر از ایجاد این دوستی خوشحال بود.

سپاهیانش که همت و جوانمردی و گذشت نادر را می دیدند به نوبه خود خوشحال بودند. اهالی قلعه از این همه فتوت و بزرگواری نادر به اعجاب آمده سپهسالار را ستایش می کردند.

نادر اسیران آزاد شده را آزاد گذارد، در صورت تمایل وارد سپاهیانش شوند، باز هم به‌ آنان تأکید کرد اگر بخواهند به خانه های خود نزد کسانشان باز گردند آزاد هستند، هیچ کس مزاحم آنان نخواهد بود. در چادری که شاهزاده خانم ها به سر می بردند و شاهد تمام این جریانات بودند وضع عجیبی ایجاد شده بود، بعد از ۸ سال زجر و زحمت و ناراحتی لحظات سعادت نصیبشان شده بود. مشاهده آن همه صحنه های متعدد که هر یک از آن ها از عظمت و بزرگی و شجاعت و مردانگی و فتوت نادر حکایت می کرد، در روح و فکر شاهزاده خانم ها تأثیر عجیبی برجا می گذاشت به خصوص قلبی را آکنده از محبت می نمود.

  کتاب نادرشاه افشار – 45

نادر برای این که بداند رفتارش چه اثری داشته است محبوب درباره اش چه فکر می کند، به طرف سراپرده شاهزاده خانم ها به راه افتاد. در موقعی که پیش می رفت قیافه شاهزاده خانم کوچک که میل داشت اشرف مجازات شود در نظر آورد، خودش هم ندانست چرا و به چه جهت به یاد پسر بزرگش رضا قلی افتاد. پسرش بزرگ شده به سنی رسیده بود که می بایستی درباره اش فکری بکند.

وقتی که وارد چادر شاهزاده خانم ها شده متوجه شد همگی نسبت به او محبت دارند و از او تشکر می نمایند.

نادر نظری به شاهزاده خانم کوچک که تعدادی از جواهرات را به خود آویزان کرده بود انداخت و گفت قلب کوچک شاهزاده خانم تسکین یافت؟ شاهزاده خانم کوچک که در این مدت کم نسبت به نادر محبت پیدا کرده بود و مثل پدری او را دوست می داشت پیش آمد، با شیطنت بچه گانه اظهار داشت: جز این که بگویم متشکرم کاری از دستم ساخته نیست، همین قدر می دانم به شما که ما را نجات دادید به اندازه پدرم محبت دارم.

آن کس که دل از نادر ربوده بود و حس می کرد قلبش آکنده از مهر نادر گردیده است گفته خود را تکمیل کرد و گفت: خواهر کوچکم ترجمان احساسات همگی ما شده است. نادر از شنیدن صدای محبوب سرخ شد، سر به زیر افکند و اظهار داشت: از این همه لطف و محبت متشکر و ممنونم.

شاهزاده خانم کوچک پرسید: با این کور چه خواهید کرد؟ نادر جواب داد همین امروز او را به خدمت قبله عالم حضرت ظل الله خواهم فرستاد.

آن روز در منتهای خوشی و سعادت سپری گردید. بعد از آن همه جنگ و خونریزی نادر دستور داد سپاهیانش استراحت کنند و روز بعد برای حرکت مهیا گردند.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان