
رجبعلی امیری خواننده و موسیقیدان
سرکار خانم ایران امیری در ارتباط با فعالیت های هنری پدر خود شادروان رجب امیری که از نظر گرامی تان می گذرد، می گوید. کار پدر صیادی بود و هر از گاهی تور ماهی گیری نیز می بافتند. مهارت خاصی در کار خویش داشتند. از سن ۹ سالگی علاقه وافری به خواندن ابراز می کردند و از همان زمان با صوت زیبا و رسایشان، هم مکتبی هایش و اهالی بندر انزلی را به وجد می آوردند. در طفولیت اذان زیبایی گفتند که مورد تشویق چند تن از بزرگان آن زمان قرار گرفت و شاید همین تشویق های آنان بود که او را در این راه سوق داد. در فصل برنج کاری برای آنهایی که در مزرعه بودند آوازی به نام ” بجار کتای ” یکی از آهنگ های محلی آن زمان را می خواندند. این آواز حدوداً به دیلمان شبیه بود.
در موقع ماه محرم به تعزیه خوانی روی می آورد و الحق که با صوت زیبایشان غوغا می کردند. امیری در سن جوانی برای کسب هنر آواز راهی مازندران شد و در این سفر با آقای چیت ساز آشنا شد و به وسیله همین شخص زیر نظر استاد محمدخان بلبل تحت تعلیم گرفتند البته بنا به گفته پدر، ایشان چند مدتی بیشتر نتوانستند در مازندران بمانند و ناچار شدند به شهرشان برگردند. ولی عشق به خواندن هم چنان به قوت خویش باقی بود و هر چه زمان می گذشت از یاد او نمی رفت و پر قدرت می شد. در آن زمان متأهل شدند و هم چنان به کار صیادی مشغول و با وجود مسئولیت هایی که برایشان به وجود آمده بود، وقتی فراغتی از کار داشتند و یا در حین کار گاه می خواندند چنان از خود بی خود می شدند که هنگام خواندن گاه فراموش می کردند که کجا هستند.
سرنوشت ایشان زمانی رقم خورد که روزی در ساحل دریا در حال خواندن بودند که با هنرمند گرامی استاد صبا و خانم قمرالملوک وزیری آشنا شدند.
همین آشنایی باعث شد که راهی تهران شده و برای علاقه ای که داشت به دنبال آواز خوانی بروند. در آن زمان با آقای دکتر حسن محشون آشنا شدند و به واسطه ایشان در سازمان برنامه مشغول به کار شدند. آوازی با دکتر محشون هم خواندند که هم اکنون در دست است. استاد بعدها با هنرمندانی چون سلیمان امیرقاسمی و سایر هنرمندان رابطه دوستانه برقرار نمودند.
کم کم به محافل دوستانه می رفتند و در آن جا آواز می خواندند مانند کلبه سعد یا محفل آقای عادل خلعتبری، آذر آبادگان و غیره… ولی هرگز برای پول و به طور حرفه ای این کار را نمی کردند بلکه به خاطر عشق و علاقه ای که به این کار داشتند و همیشه می گفتند که هنرمند هیچ زمان هنرش را نباید به فروش بگذارد.
استاد همیشه سالم زندگی کردند و از تمام آلودگی های دنیوی خود را دور می کردند. بعد از سال ها خدمت، از طریق سازمان برنامه بازخرید شدند و خانه ای در چهارراه رضایی، بریانک تهران خریدند و تا آخر عمر همان جا زندگی کردند.
به یاد دارم در سال ۱۳۵۳ در برنامه هنر برای مردم آوازی خواندند و مردم متحیر از این که واقعاً مردی با سن ۷۵ سالگی و با این حنجره غوغایی به پا کردند که مجری همان زمان متحیر مانده بود که این هنرمند چرا نمی خواند؟ البته این را خودتان حدس بزنید… که چرا امیری را نمی گذاشتند بخواند، فعلاً جای این صحبت نیست و بماند برای بعداً!
نمی دانم چه سالی بود که با مرحوم استاد کمالیان آشنا شده بودند ولی ۳۰ تا ۴۰ سال بود که استاد کمالیان را می شناختند.
استاد امیری در منزل استاد کمالیان با هنرمندان و هنر دوستان زیادی شنا شدند این آشنایی منجر به رفت و آمدهای آنان به منزل ما شد و الحق که محبت را با تمام وجود به پدرم ابراز کردند. از جمله این هنرمندان آقای رامین جزایری و آقای میرهاشمی بودند که مانند فرزند به پدر خود احترام و محبت داشتند و با خلوص نیت ساعتی از امیری غافل نبودند و هم چنان از حال او خبردار می شدند. کهولت سن و بیماری توان را از پدر کم کم گرفت ولی دوستان عزیز همان طور که گفتم به نوبت از او دیدار می کردند. خیلی از هنرمندان به خانه ما رفت و آمد می کردند، هنرمندان گرامی مثل صدیق تعریف، رضا رضایی پایور، کریم شاهی و… همه این ها باعث مسرت پدر بود. یک روز که آمدم خانه دیدم پدر منزل نیست بعداً متوجه شدم که حال ایشان بد شده بود و آقایان رامین جزایری و میرهاشمی او را به بیمارستان رسانده بودند. من وقتی به بیمارستان رسیدم دیدم آقای جزایری با نهایت خلوص دارد پدرم را تر و خشک می کند گویا حالش به هم خورده بود، واقعاً خدا فرزندان آن ها را نگه دارد، از هیچ کوشش دریغ نمی کردند تا پدر کم کم بهبودی یافت، با آمدن آقای مسعود شعاری و دیگران، دیگر او سر از پا نمی شناخت چون جوان های هنرمند دور و برش بودند.
او خوشحال از این موضوع بود و همگی را دوست داشت و می توانم بگویم از نظر محبت چیزی کمتر از فرزندانش نداشتند. از آقای هنرمندی که چون پروانه دور پدر بود کمال تشکر را دارم و از خداوند می خواهم که آن هنرمند را در هر کاری که مشغول هست یاری کند.
استاد معروف کشورمان محمدرضا لطفی چندین بار با آقای رامین جزایری برای عیادت پدر می آمدند و در همان حال سازی می زدند و به او روحیه ای تازه ای می دادند.
یک روز بعد از رفتن استاد محمدرضا لطفی و مسعود شعاری و رامین جزایری دیدم پدر گریه می کند، جویای حالشان شدم و ایشان با ناامیدی گفتند من دیگر محمدرضا لطفی را نخواهم دید، کمی ایشان را دلداری دادم و گفتم اگر ایشان از ایران بروند شاگردان خوبی مانند شعاری، جزایری و میرهاشمی هستند که مرتب به شما سر می زنند.
پدرم دعاگوی آنان بودند، خیلی خیلی آن ها را دوست داشتند، اغلب این انسان های خوب و هنرمند ایشان را به منزل خودشان می بردند و بعد از چند روز آن هم به اصرار خود پدر به خانه برمی گرداندند. هنگامی که استاد کمالیان به خارج از کشور می رفتند همیشه سفارش مراقبت او را می کردند چرا که پدر مانند یک کودک بهانه استاد را می گرفتند.
ادامه دارد…