نویسنده: سید سعید زمانیه شهری
فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت بیستم
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان
خداوند مهسا، حدیث و کیان
خداوند یک ملت همزبان
که این خانه مادری، میهن است
که ایران زمین، کاوه اش یک زن است
قصه مرد سالک و دعا خواندن خادم از مثنوی معنوی مولوی:
مرد مسلکی، شبی را در خانقاه با دوستان خود مشغول عبادت بود. او پس از اتمام کار الاغ خود را به خادمی که در آنجا کار می کرد سپرده و سفارش بسیار کرد که به او کاه و جو کافی بدهد. خادم گفت این چه حرفی که شما میزنید! از دیرباز کار من رسیدگی و درمان حیوانات بوده و من کار خودم را خوب بلد هستم. مرد سالک گفت، پس اول جو را خیس کن زیرا الاغ من پیر است. خادم پاسخ داد: سرور من این چه حرفی است همه، این کارها را از من یاد می گیرند. مرد مسلک گفت پالانش را هم بردار و بر زخمش مرهم بگذار. خادم با تعجب گفت ای مرد فلسفه باف، من تاکنون هزاران میهمان مثل تو داشته و همه راضی برگشتند، پس آنقدر به من درس یاد نده و بس کن. هرچه مرد سالک میگفت خادم یک دعا در جلوی پاسخ آن قرارداده و چیزی می گفت. نهایتاً خادم گفت میروم تا کاه و جو بیاورم و رفت، ولی نه بسمت آخور، بلکه او یک راست به نزد دوستان اوباش خود رفته و به مسخره کردن آن سالک پرداخت. مرد سالک هم با خیال راحت رفت و خوابید، ولی در خواب دید که الاغش مورد حمله گرگ قرار گرفته و حیوانش از ران و پشتش تکه تکه می شود. با این وصف با خود می گفت آن خادم با من نان و نمک خورده و امکان ندارد که به من خیانت کند. ولی بعد در جواب خود چنین گفت: انسان مگر به مار و عقرب آسیبی رسانده است که او را نیش میزند. باز ادامه داد، سوء ظن داشتن خوب نیست و نباید به کسی گمان بد ببرم. این حرف ها همینطور ادامه داشت تا اینکه صبحگاه مرد سالک از خواب برخاسته، و پس از آماده شدن، خادم را صدا کرد. او هم فوراً به سمت آخور رفته، ابتدا لگدی نثار الاغ بدبخت کرده و سپس او را به نزد صاحبش آورد و گفت این هم امانت شما بفرمایید. الاغ بیچاره از فرط گرسنگی و خستگی دیگر توان حرکت نداشت و با سوار شدن مرد مسلک حالش بدتر شده و دائم تلوتلو می خورد. با دیدن این وضع هم هر کسی که به مرد سالک می رسید، می گفت ای شیخ الاغ شما مریض است؟ مسلک نیز با لحنی مسخره آمیز پاسخ می داد:
چونکه قوت خر به شب لاحول بود
شب مسبح بود و روز اندر سجود
هر خری که شب قبل غذایش، دعا بوده باشد حال و روزی بهتر از این نداشته و مسلماً صبح روز بعد باید هم سجده کنان راه برود. آری در این دنیا افرادی هستند که مانند آن خادم زبانی چرب دارند ولی درونشان آکنده از بدی است. آنان ظاهری انسانی، ولی باطنی، شیطانی دارند لذا هر کسی که در دنیا فریب این شیطان صفتان و دشمنان دوست نما را خورده و به آنان اعتماد نماید، یا از افکار محافظه کارانه خود نسبت به آنها دست بکشد، مسلماً در پیمودن منزل های آخرت با سر به زمین خواهد خورد. پس از کسانی که طبیعتی آلوده دارند، هرگز توقع نیکی و امانت داری، نداشته باشید. آنان مانند آن خادم، ظاهری خوب دارند و سخنانشان فریبنده است و هر بار که چیزی از این گونه افراد درخواست نمایید با سخنانی چرب وعده های بهتری خواهند داد، ولی در عمل هیچ قدم خیری برنخواهند داشت. پس بدان که دلسوزی ظاهری انسان های پست همچون تظاهر به مواظبت و عشوه های آن خادم است. هوشیار باش که هزاران ابلیس با حرف های الهی گفتن یا با وعده های شیرین بر سر راه تو قرار گرفته و دل به تو داده و قربان و صدقه آدمی رفته و با کلماتی فریبنده، پوست از سر این دوست میکنند و چون قصابی ابتدا او را ناز و نوازش کرده و سپس پا بر گردن او نهاده و سر از تنش جدا خواهند کرد.
همچو خادم دان مراعات خسان
بی کسی بهتر ز عشوه ناکسان
مراعات کردن افراد پست مانند لطف آن خادم است پس تنهایی و بی کسی بهتر از احترام و همدمی با ناکسان و نا اهلان و نالایقان است.
همچو شیری صید خود را خویش کن
ترک عشوه اجنبی و خویش کن
بهتر است مانند آن شیر صید خود را خودت انتخاب نمایی و از ناز و عشوه بیگانه و خودی ها صرف نظر نمایی. در این داستان روش هایی نیز برای رفتن به سمت حق و گریز از مکر شیطان آموزش داده شده است. به عنوان مثال اصل و گوهر انسان، روح اوست نه جسم خاکی وی و این جسم خاکی نسبت به انسان مانند بیگانه است و مرتبه آن پست می باشد، لذا مدد جستن از این تن خاکی مانند یاری جستن از امثال آن خادم است و پرداختن به تن و تربیت آن مانند این است که در خانه غریبه ها سکونت داشته باشیم.
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
نباید در زمینی که به دیگران تعلق دارد خانه ای بسازی کار خودت را انجام بده و برای بیگانه کار نکن.
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
مقصود از بیگانه، این جسم تو است که از خاک پدید آمده، همان جسمی که برای آن غم خورده و دل می سوزانی و سخت به آن توجه می کنی.
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
جوهر خود را نبینی فربهی
تا وقتی که این جسم مادی خود را با غذاهای چرب و شیرین پرورش می دهی، هرگز نمی توانی روحت را قوی و نیرومند ببینی. یعنی توجه به شهوات روح را خموده و فرسوده خواهد کرد.
گر میان مشک تن را جا شود
روز مردن گند او پیدا شود
همچنین تن آدمی مُرداری بیش نبوده و تا زمانی که روح خدایی در آن وجود دارد بوی خوش از آن استشمام میشود. ولی وقتی که روح از این تن خارج شد، حتی اگر به آن مشک و عطر هم بزنی، بوی گند آن به زودی نمایان خواهد شد.
مشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چه بود؟ نام پاک ذوالجلال
مشک را بر جسمت نزن، بلکه آن را بر دلت بمال، ولی مشک چیست؟ مسلماً مشک نام پاک خداوند بلندمرتبه است که ذکر نام های او قلب و روح را لطیف و معطر می سازد . ولی باید مانند مؤمنان واقعی با خلوص نیت و از ته دل نامش را بر زبان جاری سازیم نه مثل منافقان ذکر او را فقط لق لق زبان کرده و تظاهر به آن نماییم. ذکرهای منافقان مانند گل سوسن است که بر روی کثافات میروید پس از آن پرهیز کنید.
همه جان من محو جانانه شد
به معشوق من، سینه کاشانه شد
و آنکه بر او جان چو جانانه گشت
سینه بر عشقش چو کاشانه گشت
وصف بر او در سخن افسانه شد
مستِ بر او این دلِ دیوانه شد
ارادتمند شما
خاک پای آستان شما
ادامه دارد…