نویسنده: سید سعید زمانیه شهری
“فصل هفتم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان
خداوند مهسا، حدیث و کیان
خداوند یک ملت همزبان
که این خانه مادری، میهن است
که ایران زمین، کاوه اش یک زن است
داستان کشته شدن بهرام به دست تژاو از شاهنامه:
پیران چون گفتار سواران بشنید، رویین و چند تن از نامداران را سوی بهرام فرستاد تا او را زنده به چنگ آورند و در بند کنند، اما بهرام ناگهان تیری سوی روئین پرتاب کرد و او را زخمی نمود، دیگر ناموران نیز چون چنین دیدند، دست و پایشان سست شد و شکست خورده نزد پیران آمدند. پیران که از کار بهرام، به خشم آمده بود، خود سوار بر اسب نزد او آمد و از گذشته ها سخن به میان آورد، از آن روزها که بهرام در کنار سیاوش بود، پهلوانی خردمند و باهوش بود و خود بارها با او نان و نمک خورده بود، از این رو صمیمانه وی را هشدار داد که او را پای پیاده، تاب جنگیدن با لشکری چنین نامدار نیست و نباید که پهلوانی با چنین گوهر و هنر و نژاد، بر زمین افتد و تباه شود. اما بهرام، خواسته اش تنها یک اسب از پیران بود تا او را نزد گودرز کشواد به لشکرگاه برد. پیران که به نرمی و از روی مهربانی با بهرام سخن می گفت از او خواست تا از رفتن به راه ایران چشم بپوشد و به سپاه توران بپیوندد. در غیر این صورت، چنانچه از افراسیاب بیمی ندارد، اسب را بدو خواهد داد تا راه ایران در پیش گیرد. چون پیران از پیش بهرام بازگشت، این بار تژاو که خیرگی و سرکشی بهرام از پیران شنیده بود، با چند تن از نامداران سپاه، به رزمگاه آمد و با بهرام به رزم درآمد پهلوان نیز هر آنچه از تیر و نیزه داشت، به سوی ترکان پرتاب کرد و چون بی نوش و تاو و تنش خسته از تیر دشمن شد، تژاو از پشت شمشیری بر کتف او زد و دستش از تن جدا نمود و نیمه جان بر زمین افکند.
داستان کشتن تژاو به کین بهرام توسط گیو از شاهنامه:
چون صبح روشن فرا رسید، گیو برادرش (بهرام) را بر جای ندید، پس به همراه بیژن، سوی رزمگاه رفتند و برادر را افکنده و خوار و دست از تن جدا گشته بر زمین یافتند:
بخاک و بخون اندر افگنده خوار
فتاده ازو دست و برگشته کـار
همی ریخت آب از بر چهر اوی
پر از خون دو تن دیده از مهر اوی
دو دلاور، با دلی پرخون، همی اشک ریختند و گریه و زاری سر دادند. اما به ناگاه بهرام از آن وای وای بغلطید و هوشش بر جای آمد و با دلی پر از خشم، از گیو خواست تا کین برادر از تژاو بستاند. گیو دلاور در حالی که از دو چشمش خون می بارید، سوی تژاو رفت و کمند بر میانش بپیچید و از اسب بر زمین انداخت و چون بی هوشان او را بر زمین کشید. تژاو که جان خویش در خطر می دید، به خواهشگری سوی گیو آمد و بدو گفت که سواران چین بهرام را چنین به خاک و خون کشیده اند و او زمانی بهرام را دید که کشته شده و بر زمین افتاده بود. اما پوزش های تژاو بر دل گیو کینه خواه، اثر نکرد و او را کشان کشان، نزد بهرام آورد و آن جفا پیشه را سر از تن جدا نمود. بهرام چون قاتل خویش کشته بر زمین دید از کار جهان در شگفت ماند و از دو دیده خون گریست و سرانجام خود نیز جان بداد.
داستان بازگشت ایرانیان به نزد خسرو بزرگان ایران از شاهنامه:
چون از کار بهرام و سوگواری آن نامور فارغ شدند، سپاه پراکنده را گرد کردند و از چیرگی ترکان بر ایران در جنگ سخن راندند و بر آن شدند که سوی کیخسرو بازگردند، تا اگر شهریار فرمان جنگ دهد، لشکری فراهم کنند و به جنگ تورانیان روند. از آن سوی، چون به پیران خبر رسید که توران از سپاه ایران تهی گشت، چند تن از کارآگاهان را به هر سوی فرستاد تا درستی آن خبر بر او آشکار شود و چون درستی آن گفتار به اثبات رسید، شادمان سوی سپاه آمد و بدیشان خواسته و مال بسیار بخشید، آنگاه به همراه لشکر نزد افراسیاب آمدند تا آن پیروزی را با او به جشن نشینند و دو هفته را بدان گونه به بزم و سرور و شادی بودند. هفته سوم، افراسیاب یک تخت عاج از پیروزی بر پیران نثار کرد و از خلعت و دینار و گوهرهای شاهوار بسیار بدو هدیه نمود و از او خواست تا سپاه را از دشمن دور گرداند و نگهدار آنان باشد و از بازگشت دشمن به دیارش نیز ایمن نباشد، چرا که در جایی که رستم پهلوان باشد، نتوان راحت و آسوده خوابید و از اندیشه حمله او نباید غافل شد.
داستان خوار کردن خسرو طوس توسط کاووس کشانی از شاهنامه:
از آن سوی فریبرز با سپاهش به همراه گیو و گودرز همه سوگوار و با اشک و آه به سوی ایران روی نهادند و چون به کلات رسیدند، با دلی پر شرم و گناه و دیده پرخون، از رزم فرود یاد کردند و جگر خسته نزد شاه آمدند. کیخسرو، چون آن لشکر شکست خورده بدید، در ایشان به خشم نگاه کرد و با خود گفت که اگر از یزدان پاک شرم نداشت، دستور می داد تا هزار نفر را از طوس و دیگران که به کشتن فرود کمر بسته بودند، یکسره بر دار کنند. شاه هنگام رفتن طوس نابکار، با هدیه های بسیار، وی را به جنگ توران فرستاده و بدو هشدار داده بود که لشکر از راه کلات نراند، همانا فرود و مادرش جریره، آنجا اقامت دارند و نمی دانند که طوس کیست و از بهر چه چنین لشکر رانده است و بی گمان جنگی به راه خواهد افتاد و بسی سران نابود خواهند شد. اما آن طوس ستمکاره فرمان شاه نادیده گرفت و خون برادر بی گناه بر زمین ریخت و اکنون او ستمکاره ای است که مغز و خرد با او همراه نیست و پست و فرومایه است. خسرو آنگاه، سپاه را نیز خوار کرد و در بارگاه را به روی ایشان ببست و از خود براند:
زخون برادر به کین پدر
همی گشت پیچان و خسته جگر
سپه را همه خوار کرد و براند
ز مژگان همی خون به رخ برفشاند
داستان بخشیدن گناه طوس و ایرانیان توسط خسرو از شاهنامه:
دلیران ایران که همگی ماتم زده بودند، پر از درد و رنج و به پوزش نزد رستم آمدند و از او خواستند تا نزد شاه به خواهشگری رود، شاید که از گناه سپاه چشم بپوشد. تهمتن نیز صبح روز بعد، نزدکیخسرو آمد و بر وی سجده کرد و چنین گفت که اگر طوس و لشکرش، خاطر شاه را آزرده اند، گناه آنان بدو بخشد و به یقین طوس با کشته شدن فرزند و دامادش، خرد از مغزش تهی گشته است:
همان طوس تندست و هشیار نیست
و دیگر که جان پسر خوار نیست
چو در پیش او کشته شد ریونیز
زرسپ آن جوان سرافراز نیز
ازو شاه را کین نباید گرفت. خسرو چون پند و اندرز تهمتن بشنید، گناه طوس و سپاه بر او بخشید و طوس نیز پشیمان از کرده خویش، با دلی پر درد نزد خسرو آمد و بدو گفت که از این پس به تخت و کلاه ننگرد و همی جان خویش در راه کین خواهی آن بیگناهان نثار کند و اکنون اگر شاه فرمان دهد، سپاهی از نامداران و پهلوانان گرد کند و با ترکان به جنگ و ستیز در آید.
داستان پیغام پیران به لشکر ایران از شاهنامه:
بدین ترتیب طوس سپهدار، اختر و پیل و کوس از شاه برگرفت و لشکری باشکوه همه از نامداران و پهلوانان ایران سوی توران روی نهاد و همان دم فرستاده ای نزد پیران روانه کرد تا او را از آمدن خود و سپاهش با دلی کینه خواه به «رود شهد» آگاه سازد. پیران که از رزم دوباره طوس غمگین شده بود، بر آن شد تا سپاه ایران بفریبد، پس فرستاده ای چرب زبان نزد طوس فرستاد و بر او پیغام داد که خود همواره حامی سیاوش بوده و در غم از دست دادن آن پهلوان نیز دلش پرخون است. همچنین در رزم با طوس نهصد دلاور جنگی را که همه از نسل وی بودند، از دست داد. طوس چون آن گفتار بشنید، فرستاده ای نزد پهلوان توران فرستاد و بدو گفت که اگر این چنین است و راست می گوید، به سوی شاه ایران، آن هم بدون سپاه روی آورد و بدو پیوندد، بی گمان شهریار ایران، او را پهلوانی داده و همی تاج خسروانی بر سرش خواهد نهاد. ادامه دارد…
و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست.
بگویید آهسته در گوش باد
چو ایران نباشد تن من، مباد
ادامه دارد…