در شهریور ماه ۱۳۵۱ برای ایجاد موازنه در روابط خارجی ایران، مسئولیت تجدید رابطه با کشور چین به عهده من واگذار شد. برای مدت طولانی جاده ابریشم مظهر روابط تجاری میان ایران و چین بود. اما این روابط با انقلاب مائوتسه تونگ ناگهان قطع شد. پادشاه به ایجاد روابط سیاسی با این کشور بزرگ مشرق زمین سخت علاقمند بود. او در سال ۱۳۴۹ خواهر خود، والاحضرت اشرف را که در آن زمان ریاست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل را به عهده داشت، به چین فرستاده بود. مقامات چینی آمادگی خود را برای از سر گرفتن روابط میان دو کشور اعلام کرده بودند و هنگامی که در سال ۱۳۵۰ چین وارد سازمان ملل شد، والاحضرت اشرف نخستین نماینده دولتی بود که هیئت نمایندگی چین را برای صرف ناهار به سفارت ایران در سازمان ملل دعوت کرد.
پادشاه حاضر بود شخصاً به پکن برود اما یک اشکال تشریفاتی مانع بود. مائو به علت بیماری نمی توانست از او استقبال کند و در یک چنین موقعیتی بود که ریاست هیئت ایرانی برای یک سفر رسمی ده روزه به چین به عهده من واگذار شد. سفر پر هیجانی بود. در طول قرن ها سرنوشت، گاهی این دو ملت را به هم نزدیک کرده بود و بدینسان شاهزادگان ساسانی در برابر حمله اعراب به چین پناه برده بودند. در زمانی نزدیک تر به ما، قالی های ایرانی به چین وارد می شدند و بازرگانان ایرانی برای آوردن کرم ابریشم، چای و ظروف چینی به آن کشور می رفتند. اندک اندک این راه های قدیمی که در طول زمان از روی نقشه پاک شده بود، دیگر بار گشوده شد. هیچ گاه قبل از این، هیئتی به این اهمیت مرا در سفرهایم همراهی نکرده بود. در این سفر امیر عباس هویدا نخست وزیر در کنارم بود. هم چنین عده ای از وزراء از آن جمله عبدالعظیم ولیان، وزیر تعاون و امور روستایی، خانم فرخ رو پارسا، وزیر آموزش و پرورش که در مدرسه ژاندارک معلم من بود و قبلاً درباره سرنوشت غم انگیز او در آغاز انقلاب اسلامی در ایران صحبت کرده ام. همین طور عده ای از درباریان و اعضاء دفترم در معیت من بودند. کریم پاشا بهادری، مادرم و رضا قطبی پسر دایی ام که ریاست تلویزیون ملی ایران را داشت و نیز شجاع الدین شفا معاون فرهنگی دربار نیز مرا در این سفر همراهی کردند.
نخست وزیر چین، چوئن لای (Chou en-Lai) از من در پای پلکان هواپیما استقبال کرد. پیرامون ما هزاران جوان با جامه های رنگین و چهره های شاد و پرچم تکان داده آواز می خواندند. من گمان کردم که این مراسم استقبال رسمی است ولی اشتباه کردم.
به محض رسیدن به میدان تیان آنمن (Tian Anmen) مرا سوار یک اتومبیل رو باز کردند و آن گاه دیدم که هزاران زن و مرد که همه لباس خاکستری متحدالشکلی به تن داشتند و کودکانی که جامه های رنگین پوشیده بودند در دو سوی خیابان طولانی که مسیر من بود اظهار شادمانی می کردند. منظره ای که در مقابل خود می دیدم باور نکردنی بود. ما که وارد خیابان شدیم در فاصله های معینی دسته های نوازندگان و طبل های بزرگ آغاز به نواختن کردند. به زودی دریافتم که تمام شهر را برای ورود ما بسیج کرده اند زیرا این جمعیت در طول کیلومترها به صورتی فشرده و خندان صف کشیده بودند. به من گفتند که تا به آن روز فقط از هوشی مین (Ho Chi Minh) یک چنین استقبال باشکوهی به عمل آمده بود.
شب هنگام نخستین مهمانی شام رسمی در حد استقبال پر شور صبح بود: مدعوین بیش از هزار نفر بودند که به دور میزهای گردی که روی آن ها غذاهای رنگارنگ و لذیذ وجود داشت، نشسته بودند. من سمت راست آقای چوئن لای قرار داشتم. او به دوستی قدیم میان دو کشور اشاره کرد و با ظرافت بسیار، اختلاف سیاسی آن روز ما را ناگفته گذاشت و من از خود پرسیدم از چه زمانی او کلمه ملکه را به زبان نیاورده است. واژه ای که در ذهن مردی که در راه پیمائی بزرگ مائو شرکت کرده بود، بدون شک ناشایست به نظر می آمد. من هم به نوبه خود تا آخرین دقیقه روی نطقی که می بایست در آن شب ایراد نمایم، کار کرده بودم و معتقد بودم که فقط از راه گفتگوهای صادقانه می توان اختلافات عقیدتی را از میان برداشت.
در چین و ایران از نیم قرن پیش مبارزه علیه عقب ماندگی آغاز شده بود. ما برای رسیدن به هدف راه های متفاوتی برگزیده بودیم. اما آرزوهای بزرگ مشابهی برای آینده مملکتمان داشتیم. من احساس می کردم که ورای لبخندهای تشریفاتی و دست زدن های معمول نوعی جریان گرم و دوستانه اندک اندک میان ما به وجود می آید. در تمام طول میهمانی تحت تأثیر ظرافت اندیشه، وقار و متانت چوئن لای بودم. او حتی با لبخند سعی کرد طرز استفاده از چوب های خاص غذاخوری چینی ها را به من بیاموزد. بعدها به من گفتند که این یکی از میهمانی های معدودی بود که طی آن هیچ یک از مدعوین میهمانی را به عنوان اعتراض ترک نکرد.
دنباله سفر ما، برداشت اولیه مرا تائید کرد. علیرغم یک برنامه بسیار سنگین که شامل بازدید از کارخانه ها، مزارع نمونه، موزه ها و هم چنین ملاقات های سیاسی و میهمانی های متعدد بود، محیطی گرم و صمیمانه و گاهی توأم با شوخی و طنز حکمفرما بود.
در واقع همه ما از بودن در چین خوشحال بودیم و نسبت به شناخت راه و رسم چینی ها و ابتکارات آن ها کنجکاو و نیز مجذوب میهمان نوازی مقامات چینی در همه سطوح. اقامتگاه من خانه ای شاعرانه بود که در گوشه ای از یک باغ پر گل قرار داشت و از استقبالی که شب اول ورودم از ما شد خاطره ای بس خوش دارم.
ادامه دارد…