مولوی

سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۱۹)

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری 

فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی» – قسمت هفدهم

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است 

*قصه متهم کردن لقمان به دزدی میوه توسط غلامان از مثنوی معنوی مولوی:

لقمان حکیم نزد ارباب ثروتمندی، مشغول خدمتگزاری بود. به غیر از او غلامان بسیار دیگری نیز نزد او خدمت میکردند. خواجه، غلامان خود را برای آوردن میوه به باغ فرستاد. ولی غلامان از روی حرص و ولع بدون اجازه صاحب خود به میوه ها دستبرد زدند و چون لقمان با آنان همراه و همدست نمی شد، از ترس اینکه گزارش دزدی های آنان را به گوش ارباب برساند، پیشدستی کرده و زودتر به نزد صاحب خود رفته و از لقمان و دزدی های او دروغ های بسیاری گفتند. ارباب که از خیانت لقمان بسیار ناراحت شده بود با ترشرویی با لقمان برخورد کرد. لقمان که رفتار ارباب را متفاوت با روزهای قبل میدید، علت را جویا شد و ارباب نیز با عصبانیت قضیه دزدی میوه ها را برایش بیان کرد. لقمان در پاسخ گفت حق با شماست، ولی بهتر است برای آشکار شدن بهتر خیانتکار، به من و تمام غلامان قدری آب گرم داده و همه را بدوانید تا فرد یا افراد خائن رسوا شوند. ارباب نیز این پیشنهاد وی را عملی نمود. همه آنها پس از خوردن آب نیمه گرم و دویدن در بیابان داغ به اجبار حالت تهوع پیدا کرده و هر آنچه را که خورده بودند، استفراغ نمودند. در آن میان فقط لقمان بود که از شکمش، آب زلال و صاف بیرون می آمد و محتویات شکم بقیه، که میوه های دزدی بود باعث رسوا شدن دروغگویان و خیانت پیشه گان شد. تصور نمائید وقتی حکمت لقمان، قادر است چنین خائنین را رسوا نماید، حکمت خداوندی چگونه انسان را در روز رستاخیر رسوا خواهد کرد. در آن روز موعد تمام درون ها و رازها فاش خواهد شد و اسراری از انسان برملا می شود که اصلاً میل ندارد آنها از پشت پرده بیرون بیافتد. پس در زندگی سعی کنیم جزء رسواشدگان نباشیم و چون به خلوت می رويم، آن كار ديگر نكنيم. اصل ما همانست كه در خلوت ميباشيم نه در جَلوت.

  سیری در تاریخ نقاشی (5) این قسمت: احیای دوران باستان؛ جنبش نئوکلاسیک در هنر

*قصه دزد مار و مارگیر از مثنوی معنوی مولوی:

مرد مارگیری، مار بسیار خطرناکی را صید کرده و در جعبه ای قرار داده بود ولی از اینکه آن مار سمی است، خبر نداشت. از قضا مردک دزدی از روی طمع جعبه مار او را به خیال اینکه درون آن طلا و جواهر است، ربوده و پس از باز کردن در جعبه، مار با زهر خود جان آن بیچاره را گرفته و خود نیز به بیابان گریخت. مرد مارگیر که با ناراحتی به دنبال مار خود می گشت و دائم دعا میکرد که مارش پیدا شود، نهایتاً به جسد بی جان دزد رسیده و او را شناخت و متوجه شد که او از سم مار وی کشته شده است. با دیدن جسد بی جان دزد، فهیمد که خطر بزرگی از سرش گذشته است، لذا شکر خدا را بجا آورده و با خود این شعر را تکرار نمود:

 در دعا می خواستی جانم ازو 

کش بیابم مار بستانم ازو

 دائم در دعاها از خدا می خواستم تا دزد مارم پیدا شده و مارم را از او پس بگیرم.

شکر حق را کان دعا مردود شد

 من زیان پنداشتم آن سود شد

 شکر خدا که آن همه دعاهای من مستجاب نشد، من رد شدن دعایم را ضرر میپنداشتم، در حالیکه آن عین سود بود.

 بس دعاها كان زبان است و هلاک

 و ز گرم مینشنود یزدان پاک 

چه بسا دعاهایی که اگر مقبول گردد، باعث هلاکت ما میشود ولی خداوند از روی کرم و لطف خود آن را اجابت نمی نماید. آری مرد با گم شدن مار خود فکر می کرد که بسیار متضرر شده، به همین جهت دعا می کرد که مار او سريعا پيدا شود اما نمیدانست که چه خطری از سرش گذشته است.

  Dilated Cardiomyopathy

همه جان من محو جانانه شد

به معشوق من، سينه كاشانه شد

و آنكه بر او جان چو جانانه گشت

سينه بر عشقش چو كاشانه گشت

وصف بر او در سخن افسانه شد

مستِ بر او اين دلِ ديوانه شد

ارادتمند شما

خاك پای آستان شما

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter Payam Javan

همراهان پیام جوان