
موسیقی به این کودکان کمک می کند تا دشواری ها را آسان تر تحمل کنند. در این گروه موسیقی پسران نشسته بودند و بر سازهای کوبه ای خود می زدند. پشت آنها دختران با لباس های محلی صف کشیده بودند و می خواندند:
زندگی زندگیه، راستی راستی رنگیه
گاهی نرم کنیم گاهی سخت و سنگیه
مجله معتبر و مطرح دیگر موسیقی ایران، هنر موسیقی، صفحه ای داشت به نام “از میان نامه ها” که آن چنین است.
چه بی نشاط بهاری می آید!
امید به بازگشت مرغان خوش الحان به فصل بهاران، گلها و درختان را توان ایستایی می دهد تا هجوم سرما و عریانی خویش را به باور نشسته و مهیای شکیبایی و تحمل شوند. ساکنان بوستان هنر موسیقی، ای به غم نشستگان فرغت یار، به هوش که: هزاردستان شما به هجرت زمستانی رفته لیکن او را بازگشتی نیست!
در هنگام پایان قهر طبیعت و سرانجام جور سرما و آمدن بهاران، مهیای سوگواری شوید و جامه های رنگین خویش را نیلی کنید چرا که:
بهار هم در اندوه مرغک نغمه خوان شما به ماتم نشسته و جامعه عزا به تن خواهد کرد.
خاطراتی از مرحوم ایرج بسطامی از مجید پازوکی: حدود یک ماه پیش از وقوع زلزلۀ بم سفری به یکی از مناطق شمالی کشور دست داد. بر حسب عادت سری به یک فروشگاه محصولات فرهنگی و هنری زدم و طبق معمول ویترین آن را مملو از کاست هایی دیدم که در بحران هرج و مرج کنونی موسیقی کشور تحت عنوان پاپ روانه بازار می شوند با تصاویر آنچنانی از چهره های چنان که افتد و دانی در آن فضا که امثال من خود را به شدت غریبه تنها احساس می کنند. از فروشنده سؤال کردم آیا آخرین اثر ایرج بسطامی بنام ظهور را دارد یا خیر؟ ایشان ابتدا پوزخندی تحویلم داد و با قیافۀ عاقل اندر سفید فرمودند که دورۀ این کارها گذشته است و اصلاً این آقای بسطامی دیگر کیست؟
با اوقات تلخی و اندوه فراوان آنجا را ترک کردم در حالی که می دانستم ایرج برای انتشار این اثر چه زحمات طاقت فرسایی را متحمل شده است و ظهور را سر آغاز حرکت نوین هنری خود می داند. ضمن آنکه لطف آن بزرگ از دست رفته شامل حال این کمترین شده بود و پیش از ضبط و انتشار این کاست افتخار شنیدن بخش هایی از آن را به اتفاق او و برادر فرهیخته اش محمد علی بسطامی داشتم. به هر حال روز شوم پنجم دی ماه 1382 فرا رسید و فاجعۀ هولناک زلزلۀ شهری زیبا و کهن را در زیر خاک مدفون ساخت همراه هزاران کشته ( ایرج ) این دُرّ یگانه انسانیت و اخلاق و اخلاص را نیز از ما گرفت. پس از آن بود که صدا و سیما و سایر رسانه ها، ایرج بسطامی را به هموطنان شناساندند و به ناگاه کاست های آن مرحوم نایاب شد و به انتشار چندین بار در همین فاصلۀ کوتاه رسید. صفحات نشریات پر شد از تصاویر او و توصیف شخصیت و زندگی کوتاه و اما پر بارش. جالب آنکه همین چند روز قبل باز هم گذرم به همان فروشگاه مذکور رسید. این بار قصدم خرید آخرین اثر جناب خواجه امیری (معروف به ایرج) بود. از همان فروشنده خواستم این کاست را در اختیارم بگذارد. ایشان با همان حالت همیشگی اش به من خیره شد و گفت: آقای محترم آخرین اثر ایرج، ظهور نام دارد که تا کنون حدود 600 عدد از آن را آورده و تمام کرده ام! سایر آثار ایشان نیز تمام شده است!
جالبتر آنکه وقتی سوار تاکسی شدم، راننده نیز کاست رقص آشفته مرحوم بسطامی را داخل اتومبیل گذاشته بود! این بار اندوهی سنگین وجودم را فرا گرفت و با خود می اندیشیدم، ای کاش قدر و منزلت مفاخر فرهنگی و هنری کشورمان را که سرمایه های ملی ما محسوب می شوند در هنگام حیاتشان بدانیم و بتوانیم قدری به پند حضرت مولانا عمل کنیم.
بسیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
آشنایی با خانواده محترم و متشخص بسطامی، افتخاری است که طی سال های اخیر اقامت در شهرستان بم بدست آمده بود. این خانواده هنرمند و فرهنگی از اعقاب فروغ بسطامی شاعر سرشناس دوران قاجار می باشند و نیاکانشان طی چند نسل اخیر از بسطام شاهرود یعنی دیار بایزید سرسلسله طریقت عرفان، راه مهاجرت به ناحیه بم را در پیش گرفتند. بارزترین خصلت این خانواده، خلوص، صفا و صداقت و سادگی ذاتی کویریشان می باشد. نگارنده از همان روزهای اول اقامت در بم به سبب تعلق خاطر و آشنایی نزدیک با اغلب بزرگان موسیقی کشور که افتخار خدمتگزاری و خاکبوسی آستان این عزیزان را دارم، سراغ مرحوم ایرج بسطامی را گرفته و به بزودی از طریق برادر با صفایش شادروان عباس بسطامی با ایشان آشنا شدم، بطوری که به مرور زمان در اثر محبت و صمیمیت خاص این خانواده خود را جزئی از آنان حس کردم.
خاطرات فراوان که با آنها، بویژه ایرج داشته ام بسیار زیاد است ضمن آنکه این روزها آنچه را که راجع به زندگی و اخلاق نیک او می دانستیم از طریق دوستان و نزدیکانش در صدا و سیما و رسانه ها منتشر شد. بنابراین آنچه را که لازم به ذکر می دانم به روحیات عجیب و قابل تأمل او طی ماه های اخیر حیاتشان می باشد. در مراسم هفتم درگذشت عباس بسطامی که هیجده فروردین آن سال در منزل بسطامی ها واقع در بلوار مدرس کوچه بسطامی برگزار شد، عدۀ کثیری از مردم قدرشناس بم حضور داشتند. پایان مراسم با آواز ایرج که بسیار غمگینانه و پرسوز و گداز در مایه های دشتی و دشتستانی و نیز همایون شوشتری همراه بود، تمامی حضار را تحت تأثیر قرار داد.
پس از آن جلسه ای خصوصی با حضور جناب آقای ملانوری مدیر کل ادارۀ ارشاد اسلامی استان کرمان تشکیل گردید.
جناب ملانوری با دیدگاه روشن و افکار متعالی که زبانزد خاص و عام است به اینجانب و نیز برادران بسطامی (ایرج و محمدعلی) امر فرمودند تا مؤسسه یا شرکتی فرهنگی و هنری در سطح وسیع به منظور حفظ بخشی از موسیقی ملی کشور به ویژه با آثار ایرج بسطامی تشکیل دهیم. هدف ایشان به نوعی حفظ این گوهر کمیاب خطۀ کویر در منطقه و ایجاد انگیزه و شوق و نیز زدودن آثار انزوا و عُزلتی بود که در ایرج به ویژه پس از مرگ دو برادر جوانش در او ایجاد شده بود. از فردای همان روز اینجانب مقدمات کار را فراهم و مراحل اداری آن را طی نمودم. در ایامی که قرار بود برای ثبت نهایی شرکت به ادارۀ ثبت بم مراجعه کنیم اصرار فراوانی داشتم تا ایرج در هیئت مؤسس و هیئت مدیره حضور مستقیم و فعال داشته باشد که ایشان در پاسخ اصرار مداوم من گفت: من این روزها دیگر رفتنی هستم، تو و محمدعلی اگر اوضاع جور بود ادامه بدهید!
ابتدا با خود فکر کردم شاید منظور او سفر آتی اش به همراه جناب استاد مشکاتیان و گروه عارف به کشورهای هلند، پرتقال و اسپانیا باشد، اما بی تابی ها و بی قراری های درونی او شرایطی که تنگنای روح در قفس تن را به وضوح برای نزدیکان ایرج محسوس می ساخت و هر روز این حالت بیشتر و بیشتر می شد. خبر از احساس پرواز و رهایی می داد که در او ایجاد شده بود. در همان ایام ضبط نهایی کاست ظهور در زنجان و همراه با گروه اشراق و هنرمند جوان و صاحب نبوغ اصغر محمدی به پایان رسید. طبق معمول ایرج بخش هایی از این اثر را برایم آورد تا راجع به آن صحبت کنیم. از آواز چهارگاه آن رضایت داشت که در عین حال در مایۀ دشتی تحریرهایی را اجرا کرد که در عین تازگی، قدرت مانور و تسلط او را بر رموز و آواز ایرانی نشان می داد و تأثیر خاصی بر من می گذاشت. چند روز بعد ایرج ناگهان عازم زنجان می شود و اعلام می کند آواز دشتی را باید از نو بخواند.
او میخواست تا تمامی چراغ های استودیو خاموش شوند: آنگاه در تاریکی مطلق این آواز را با کلامی دیگر بازخوانی می کند که حاصل آن در کاست ظهور آمده است. آوازی بسیار پرسوز و گداز و تکان دهنده.
اکنون که او در میان ما نیست می فهمیم وقتی که می خواند:
پسینی الوداع کردیم و رفتیم
دل از دلبر جدا کردیم و رفتیم
پسینی که عروس دلم بود
میون آتش سوزان برفتیم
از کدام رفتن و کدام هجرت بی بازگشت سخن می گفت؟
یادش گرامی