نویسنده: شهرداد خبیر
آیا ممکن است که یک اسب هم تراژیک باشد؟! آنکه زیر بار سواری تا مرفق زره پوش نابود شود، که نه توان حمل او و نه تحمل درد تازیانه اش را دارد و نه جرأت پائین انداختن او را ! زیرا که قوت لایموت اسب، نیز بدست این سوار سنگدل و بخیل است”
با پوزش این وضعیت ملت ایران در این روزهاست. البته در مثل مناقشه نیست و گرنه کتابهای کلیله و دمنه و افسانه های ازوپ یا قصه برای بزرگسالان (شچدرین) و قلعه حیوانات ( ارول) که در ژانر حکایت جانوران (Beast Fable) هستند، باید در طی سده ها به آب شسته می شدند یا به آتش سوزانده و بدست ما نمی رسیدند. بر عکس، در این سبک ادبی بعلت سانسور موجود یا تأثیر گذاری بیشتر، جانوران نماد و ممثل انسانها هستند و مانند انسان رفتار می کنند و از زبان آنها سخن می گویند. جالب آنکه این حکایات از دیرباز مورد توجه سلاطین و افرادی بوده که سودای حکومت داشته اند!! چه باک که پاداش تحمل درد کشف حقیقت، به هر زبانی، فزونی قدرت است. برای این موجود کولبر و بارکش درمانده، تنها یک راه باقیمانده: چموشی و امتناع هوشمندانه!..نیروی شگرف و سازنده مفهوم ویرانگر منفی و کنش امتناع:
می خواهم به بررسی انتخابات ریاست جمهوری اخیر و رفتار مردم و گروه ها، در برابر آن بپردازم. ما شاهد سه جریان در عرصه انتخابات بودیم. اول اکثریتی که آنرا تحریم کردند و در گرمای کشنده تیرماه امسال، در خانه زیر کولر نشستند و در کمال آسایش و راحتی با -نه گفتن- بر اساس آنچه در بالا گفتم بزرگترین ضربه را به پیکر پوسیده حاکمیت وارد کردند. نیروی سهمناک نفی که در سیاست از آن به رفتار بظاهر منفعل یاد می شود در واقع فعل و کنشی است قهری و بسیار مؤثر در باب -امتناع- …ترجمان این کنش سیاسی بزبان لری که هم لران را خوش آید و هم دیگر هم میهنان ام که آنها هم از شدت شرافت و صداقت لر اند! اینست: –یک نه بگو نه ماه به دل نکش– !!!
پیام آنها: هدف، گذر از کلیت نظام است، با دادن کمترین هزینه انسانی و اقتصادی در زمان حال و جلوگیری از هدر رفتن خون بهترین جوانان و فرزندان این بوم، که وی را ایران نام است، در آینده نزدیک و زمان فروپاشی محتوم؛ تنها به یک دلیل؛ امری بسیار سهل ولی ممتنع که روی داد و گسترش نیز خواهد یافت: یعنی همدلی، همدستی و هم فکری اکثریت خاموش، در نفی و امتناع، بدون تشکل و تحزب که چون بر اساس دل فرد و خرد جمعی است دارای بالاترین شکل سازماندهی و سامان پذیری است!
بقول فروغ:
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویر آگاه، که از میهمانی یک آینه برمی گردد
و بدین سان است که یکی می ماند و یکی می میرد!
و این یعنی انقلاب سبز، مخملی، انقلاب مدنی یا هر چه که می نامیدش!
مهمتر از همه آنکه اکنون، یک جامعه مدرن، مدنی و آگاه شکل گرفته که از دل ساختار ملوک الطوایفی، ایل گرا و عقب افتاده زمان مشروطه سر برآورده و از راه همدردی انسانی، فارغ از وابستگی های قومی یا طبقاتی، با غم آنکه فرزندی یا چشمی یا اندامی از دست داده، به عظمت و بهروزی ایرانشهر می اندیشد. نحوه برخورد این اکثریت با انتخابات و نتایج تحریم آنرا با ذکر مثالی تمثیل می کنم:
بارها پیش آمده که با دوستی صمیمی در اثر اعمال نا متعارف او بعد از بارها گذشت، به کدورت رسیده ایم. دو نوع برخورد را در برابر او می توانیم در پیش گیریم. نخست با او به بحث و جدال بپردازیم و با اثبات زشتی رفتارش با او قطع رابطه کنیم. دوم آنکه در کل او را بایکوت کنیم. در مورد اول هر گونه تبادل انتقاد یا اتهام با او ناگزیر بوده و حتی ایراد دشنام از جانب ما، بمنزله پذیرش طرف مقابل بعنوان حریفی در شأن خویش است که پای او را ، لابلای در بظاهر بسته ی قطع رابطه، باقی می گذارد. اما در مورد روش دوم یعنی امتناع ما از قبول دعوت او، برای دادن فرصتی دیگر برای رفع دلخوریها و امکان ادامه دوستی، بمعنای نفی وجود او بعنوان موجودی اصلاح ناپذیر یا فردی در خور توجه است، هر چند این، انکار وجود شرور و خشن او نیست. تصدیق می فرمایید که رفتار نوع دوم در عین حفظ انرژی و توان برنامه ریزی و وقتمان، کاری ترین ضربات را بر پیکره روانی و ارزش های مندرس او وارد خواهد کرد. در اینجا یادآور می شوم که درایت، صلابت و اقدامات پهلوی اول، و پهلوی دوم در ایجاد این جامعه مدنی نقش اساسی داشته است که شرح مشروح آنرا در پی خواهم آورد. دسته دوم آنان که به اصولگرایی رای دادند تحت اجبار یا جیره خواری یا خرافه پرستی. ما را با آنها کاری نیست چون شفافند و عریان و در میان آنها عناصر معتدل و با حسن نیت و جهنم هراس و بهشت اندیش کم نیستند. این جماعت همیشه در تاریخ ما بعنوان -جا ماندگان- از تاریخ متحول، زیسته در گذشته و غرقه در خرافه، بوده و خواهند بود.
خطر واقعی در گروه نامتجانس سوم نهفته است. دار و دسته های مافیایی با منافع متضاد، بظاهر اصلاح طلب ولی ریاکار، اکثرا تکنوکرات و فرصت طلب، با جیب هایی که ته ندارند و معده هایی زر خوار و سیری ناپذیر؛ و شکم های فربه روزافزون دارند.
اینان تمام سیستم قانون گذاری و دیوانسالاری ایران را تسخیر کرده اند. در جهت منافع خود قانون وضع می کنند و به استثمار ملت فقیر ما مشروعیت می بخشند و در دستگاه دیوانساری با شعار قانون گرایی و اجرای همان قانون ظالمانه و اینکه “مسئولم و معذور” و سامانه نرم افزار (در انحصار و راستای منافع مافیا) – جواب نمی دهد- اصل کار و کرامت انسانی را نابود می کنند و اقشار زحمتکش و شریف را بجرم – شرافت- به پشیمانی از کار و تلاش صادقانه و در یوزگی، بخاطر جبر زندگی، سوق می دهند. اینان بدون هر گونه مانع و پاوند، در سر گردنه مدرنیزم نه در خفا که آشکارا ایستاده و با برآوردن فریاد آزادی چپاول گری را برای اعوان و انصارشان مد نظر دارند.
دیدگاه و اصول سیاست ورزی این مصلحین! و فرصت طلبان را یکی از همین سران الیت (Elite) حاکمیت، موجز و مزورانه، چنین بیان کرده: «مردم نازنین ما چه سخت قهر می کنند و چه راحت آشتی، قدر بدانید و اعتماد بکارید تا امید درو کنید.»
این شخص پای و ریشه در آخوندیسم دارد، سر بر فراز شانه اصلاح و منفعت طلبی و تحمیق و تحقیر مردم ما. چون سگان دست آموز که با لقمه نانی از سوی رهبری، بموقع بر دو پا می ایستند و به نشانه سپاس و تشکر، دُم می جنبانند و با چهار دست و پا خوش رقصی می کنند. فرزندان و خویشانی که نه در استخر خفگی پدر یا سرکردشان را بیاد می آورند و نه حصر خانگی همپالکی هایشان برایشان مهم است. از ممنوع التصویر شدن آن دلقک پیر ریش در خضاب زده، میگذرم،که به اصطلاح در ظاهر طرفدار و نظریه پرداز گفتگوی تمدنها بود و در عمل در دوره او ده ها روشنفکر کشته شدند و صدها دانشجو از دانشگاه اخراج یا بازداشت شدند. ادامه دارد…