خاطره‌هایی از علیا حضرت شهبانو فرح – برگزیده شده از کتاب کهن دیارا – ۳

کتابخانه کودکان

من معتقدم که دانه ای که با عشق کاشته شود، هرگز نابود نمی شود. کتابخانه های کودکان یکی از دانه هایی بود که حاصلی پر بار داشت.

ماجرا از آنجا آغاز شد که لیلی امیرارجمند، از دوستان قدیم من، پس از پایان تحصیلاتش در رشته کتاب داری، از آمریکا بازگشت. طی چند ملاقات فکر تهیه مواد خواندنی برای کودکان ایران مطرح شد. در دوران کودکی ما، کتابهای خاصی برای بچه ها وجود نداشت. برایمان قصه های قدیمی می گفتند و این کار یک سنت شفاهی بود و بسیاری از این قصه ها هرگز به رشته تحریر درنیامده بود. بدیهی است داستانهای مصوری که در غرب رواج داشت نیز هنوز در ایران معمول نبود. تنها یک نویسنده قصه گو داشتیم و آن هم آقای صبحی بود که روزهای جمعه از طریق رادیو برای بچه ها قصه می گفت و برنامه اش را همواره با جمله “بچه ها سلام” آغاز می نمود. بعضی از این قصه ها به چاپ رسیده بودند ولی کتابهای خواندنی برای کودکان متاسفانه به همین چند اثر محدود می شد.

ما به این فکر افتادیم که با وارد کردن کتاب در زندگی روزانه بچه ها خواهیم توانست افق فرهنگی وسیع تری برای آنها فراهم کنیم. در کودکی شناخت سرنوشت دیگران از راه خواندن کتاب، بی شک بهترین وسیله ایست که فرد را در انتخاب راه آینده یاری خواهد کرد. مگر رؤیا در عنفوان جوانی مبنای زندگی انسانها نیست؟ اگر بتوانی کودکان را به خواندن عادت بدهیم توانسته ایم آنها را در قبول آسان تر افکار جدید و پی بردن به مفهوم واقعی اخلاق، ادب و قبول مسئولیت ها و سرانجام ورود به مرحله تجدد کمک کنیم. سکون فکری علامت مرگ یک جامعه است.

نخستین قدمی که می بایست در این راه برداشت، اطلاع از ذوق و علاقه بچه ها بود. لذا تصمیم بر آن شد که لیلی، هما زاهدی، نماینده مجلس و دو تن از بانوان داوطلب با صندوقی از کتاب به محلات جنوب شهر تهران بروند و به مشاهده واکنش بچه ها در برابر دیدن کتاب ها بپردازند. نتیجه بیش از انتظار ما بود، چرا که بچه ها از کتاب های مصوّری که به آنها عرضه می شد، چون نقل و نبات استقبال کرده بر سر انتخاب آنها با یکدیگر رقابت می کردند. بدین ترتیب سازمان پرورش فکری کودکان و نوجوانان تأسیس شد و برای فراهم آوردن امکانات به تکاپو افتادیم. برای این کار نیاز به پول فراوان داشتیم. بنابراین می بایست نظر دستگاههای دولتی مهمی چون وزارت آموزش و پرورش و وزارت فرهنگ و هنر را با خود همراه کنیم. هر دوی آنها با رویی باز از اهداف ما پشتیبانی کردند. شرکت ملی نفت ایران نیز حاضر به همکاری شد. کاری نمانده بود مگر جلب توجه ناشرین که طبعاً علاقه خود را نشان دادند و نیز هنرمندان، دانشگاهیان و برخی از اشخاصی که می توانستند از نظر فکری و مالی کمک برسانند. در زمینه فکری و فنی از تخصص دو کارشناس جوان آمریکایی نیز بهره فراوان بردیم. یکی از این دو بنام “دان” که اکنون در کالیفرنیا زندگی می کند، هر سال به هنگام نوروز یک بسته کوچک دانه گل به یاد دانه هایی (کتاب و کتابخانه ها) که با هم در ایران کاشته بودیم، برایم می فرستد. برای تأسیس اولین کتابخانه کودکان بدیهی است تهران را که احتمال وجود بیشترین خواننده در آن بود، برگزیدیم. با توجه به علاقه ای که به معماری داشتم، زیبایی این ساختمان و سایر ساختمان ها که بعداً اضافه شد، برایم اهمیتی بسزا داشت، زیرا می بایست جنبه تفننی کتاب خوانی را به بچه ها القا کند. ما تصمیم گرفتیم کتابخانه را در میان باغ های عمومی طوری بنا کنیم که بچه ها بتوانند به راحتی از بازی در هوای آزاد به کتابخانه بروند و برعکس. حفاظت باغ ها برایم مهم بود و تنها در مورد کتابخانه کودکان و بعدها موزه و تئاتر استثناء قائل می شدم. می بایست کودکان بتوانند تا سن 16 سالگی از این کتابخانه ها استفاده کنند. برای اداره کتابخانه ها به استعدادها و تخصص های مختلف نیاز بود. برای بچه های خردسال می بایست از پرستاران خبره و قصه گویان مجرب استفاده کرد. پس مجبور شدیم دوره های آموزشی برای تربیت این افراد به وجود بیاوریم. برای کودکان بزرگتر احتیاج به مشاورینی داشتیم که کودکان را در انتخاب کتاب راهنما باشند.

و البته اساس مطلب خود کتاب بود که چون وجود نداشت، می بایست نوشته یا ترجمه شود. برای نوشتن کتاب به راحتی توانستیم نویسندگان را به این کار تشویق کنیم، اما یافتن متخصصین برای تهیه تصاویر کتاب، کاری بود بس دشوار. ما نقاشان خوبی داشتیم اما چون نقاشی کتاب کودکان در فرهنگ ما سابقه نداشت، می بایست ابتکار به خرج داد. چون در این زمینه کشور چکسلواکی بسیار پیشرفته بود، عده ای از هنرمندان را برای فراگرفتن این رشته به آن کشور فرستادیم. این هنرمندان در ضمن از فرصت استفاده کرده فن نقاشی متحرک را نیز آموختند و این کار به ما اجازه داد یک فستیوال بین المللی فیلم کودکان ترتیب دهیم و جوائز متعددی به دست آوریم.

برای تشویق هنرمندان و شرکت در این امر مهم شخصاً کتاب “دخترک دریا”، اثر آندرسن (Anderson ) را ترجمه و مصوّر کردم. رضا در آن زمان 2 یا 3 ساله بود و تصور این که به زودی به سنی خواهد رسید که می تواند این متن و نقاشی های مرا کشف کند، مرا به وجد می آورد. این کتاب با دو صفحه ضبط شده برای کودکانی که هنوز به سن خواندن نرسیده بودند، به بازار آمد. بدیهی است به خاطر نام من، کتاب خوب به فروش رفت و درآمد آن صرف انتشار کتابهای دیگری برای کودکان شد.

بعضی از نویسندگان دارای عقاید سیاسی ای بودند که با افکار ما نزدیکی نداشت و در این کتابها ابراز می کردند. اما من همیشه از آن آگاهی نداشتم. این کار برای من فرصتی بود تا در مملکتی که برخی از ایدئولوژی ها مانند کمونیسم، مطرود بود با تجربه دموکراسی آشنا شوم. نویسندگانی که احتمالا به گروههای چپ وابسته بودند، متونی شیوا و فصیح به ما عرضه می کردند که فی المثل حکایت از شیر بدجنسی می کرد که پرندگان کوچک با شجاعت و همیاری از دست او خلاص می شوند. هیئت تحریریه سازمان در چاپ این کتابها تردید می کرد. ما از گرایش کمونیست ها به تبلیغ عقایدشان آگاه بودیم. آنها عقیده مرا در این مورد جویا می شدند و من طرفدار آزادی بیان بودم چون اعتقاد داشتم که هر قدر ایرانیان در این زمینه پیشرفت کنند بهتر می توانند در باره آنچه که به سود یا زیانشان است قضاوت نمایند. بخصوص که می دانستم مخالفت من چه سر و صدایی به پا خواهد کرد.

این مشکل در مورد کتابی بنام “ماهی سیاه کوچولو” که پیامی روشن و صریح داشت به وجود آمد. این کتاب از ماهی کوچکی حکایت می کرد که با پشتکاری فراوان مخالف جریان آب شنا می کرد. سازمان پرورش فکری کودکان و نوجوانان در انتشار این کتاب تردید داشت چرا که نمی توانست پشتیبان پیام این کتاب باشد. اما بعد موافقت خود را اعلام داشت و کتاب به بازار آمد. تردید سازمان در چاپ کتاب به گوش مردم رسیده بود و همین موجب شد که ماهی سیاه کوچولو نماد مقاومت و مقابله با نهاد موجود شود. تا آنجا که به دروغ شایع شد مرگ نویسنده کار ساواک بوده است. با این کار بدون آن که بخواهیم از او شخصیتی ساختیم که در غیر این صورت هرگز به آن دست نمی یافت.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان