نویسنده: شهرداد خبیر
جهت شناخت شخصیت و رفتار سیاسی محمد مصدق، باید به سوابق او در جدایی اش از نظام دولتی بعد از مشروطه برگردیم.
دکتر مصدق پس از آنکه می بیند مشروطه مستقر شده، با محافل مشروطه خواه در تهران همراه می شود اما وقتی محمد علیشاه به مشروطه اخم می کند، مصدق 25 ساله که بعنوان نماینده اعیان اصفهان، در مجلس شورای ملی بعلت نداشتن حداقل 30 سال شرط نمایندگی، رد صلاحیت می شود برای کسب دانش سیاسی به پاریس می رود. در رابطه با واکنش او با مخالفت محمد علیشاه در ضدیت با مشروطه، باید یکبار دیگر بطور مشروح تر به وابستگی های خانوادگی او بپردازم. مصدق از طرف مادری به قاجارها نسب می برد.
می دانیم که در 12 سالگی او پدرش فوت می کند. مادرش هم خواهر عبدالحسین فرمانفرماست که پدرو مادرش هر دو شاهزاده قاجار هستند. مصدق در آن سن همراه با شوهر جدید مادرش که پیشکار و همکار مظفرالدین میرزای ولیعهد است به دربار تبریز می رود و در آنجا به دلیل قابلیت های فردی رشد می کند زیرا از همان جوانی فردی برازنده و با هوش بود و صفاتی را, که یک انسان برای داشتن آینده سیاسی روشن و مهم لازم دارد , دارا بود.
طبق معمول آن روزگار معلم در خانه داشت وحتما انچنان شاگردی کوشا و هوشیار بود که در همان سن به او لقب مصدق السلطنه اعطا شود. در ضمن آنکه می دانیم پدرش رئیس دفتر بوده و دودمانش از خاندان مستوفیان آشتیانی بوده اند، مثل دیگر عمو زادگانش؛ مانند وثوق الدوله، قوام السلطنه و مستوفی الممالک که مناصب بالایی داشتند , همگی به پاکی و پاکدستی معروف بوده اند. این در شرایطی است که در دربار قاجار انواع اتهامات مالی و اداری براحتی به افراد وارد می آمد. حتی به دایی بزرگ مصدق یعنی فرمانفرما اتهامات زیادی زده می شد اما مصدق شخص درستکاری بود و این درستکاری سرمایه بزرگی برای او تا آخرین روزهای زندگیش بود. بهمین علت است که مردم به او اعتماد می کنند و مسأله ملی شدن صنعت نفت را که مصدق سهم بزرگی در پیشنهاد و سپس رهبری آن بر عهده داشت، به او می سپارند.
همه اینها نشان از آن دارد که پاکدستی بزرگترین سرمایه مصدق بوده است. با این همه نباید از عامل ثروتمندی او در این رابطه اغماض کرد. در واقع مصدق در دامن نجم السلطنه یک مادر درستکار پرورش یافته است. مادری که دارایی کلان به ارث رسیده اش را به بیمارستان نجمیه که تا امروز هم وجود دارد وهمچنان خدمت رسانی می کند تبدیل می نماید. در نتیجه واضح است که مصدق هم ثروت وهم فضائل اخلاقی را از مادری اینچنین می گیرد. اتفاقا قضاوت مردم ما در باره کسانی که ذره ای انحراف مالی و اخلاقی دارند بسیار بیرحمانه است و اگر مصدق کوچکترین نقطه تاریکی از این منظر داشت مورد هجوم آنها قرار می گرفت. اما هیچکس نمی تواند منکر جاه طلبی سیاسی او شود، زیرا اگر آن جاه طلبی نبود مواقعی هم پیش آمد که می توانست از کار دولتی نومید شده و کناره گیرد. حتی یکبار با توجه به ثروتی که داشت، چنانچه خود گفته، به اتفاق خانواده و مادرش که خانمی بسیار اشرافی و با دو ندیمه است بقصد مهاجرت به سویس می رود. اما مشاهده می کند که آن موقعیت اجتماعی و احترامی را که در ایران دارد در آنجا نمی تواند بدست آورد و به همین جهت به ایران باز می گردد.
بویژه در همین زمان که مسئله قرارداد 1919 وثوق الدوله مطرح می شود در همان سوئیس یک کمپین مخالف شدید و گسترده را با پروپاگاندای وسیع علیه او به راه می اندازد. با گرفتن مدرک دکترا در رشته حقوق به ایران باز می گردد و البته پیش از ورود به ایران مقدماتی را نیز در این زمینه آماده می سازد. یعنی مصدق آدمی بی دست و پا و گوشه گیری که عزلت گزین باشد نبوده که همه به سراغ او بروند و او با اکراه مجبور به ورود به عالم سیاست شود از آنگونه که طرفداران او ادعا می کنند که به خواهش دیگران علیرغم میل باطنی اش! به کار سیاسی کشانده شود. مثالی بزنم: والی فارس پیش از او مرحوم فرمانفرما دایی اوست که بگفته خود مصدق بعد از کنار رفتن او از این مقام، زمان برعهده گرفتن این منصب از سوی مصدق، یک استقبال پرشکوه و مراسم ویژه در فارس به افتخار او ترتیب داده می شود. این امر نشان می دهد که تنها در اثر خویشاوندی با فرمانفرما و توصیه این دایی نزد احمدشاه این جایگزینی و این مراسم می توانسته انجام شود.
در زمان هرج و مرج پیش از کودتای سوم اسفند 1299، مصدق از مهاجرت برگشته و والی فارس است. سید ضیاء طباطبایی علیه دولت بی اعتبار سپهدار کودتا می کند. با اینکه احمدشاه فرمان انتصاب سیدضیاء را امضاء و اعلان می کند دو نفر از رجل با نفوذ، با اعلام غیر قانونی بودن کودتا، زیر بار حکومت سیدضیاء نرفتند. به دنبال ان,مصدق والی فارس به نزد دوستان بختیاری خود پناه گرفت و قوام السلطنه پسر عموی او و والی خراسان دستگیر و در عشرت آباد تهران زندانی شد.
ما در مخالفت مصدق بهانه جویی را مشاهده می کنیم. او مستقیماً به احمد شاه نامه ای می نویسد و کودتا را قبول ندارد. در حالی که پس از چند ساعت از اعلام کودتا، شاه بلافاصله فرمان نخست وزیری سیدضیاء را امضاء می کند. نکته بسیار مهم اینجاست: که مصدق که بحق در نظام مشروطه شاه را هیچکاره و تنها مقام تشریفاتی می دانند ولی نخست وزیر را مسئول و فعال مایشاء (چنانکه در رابطه با محمدرضاشاه در سال 1332 و در دادگاه بعد از آن ادعا کرد) چرا به سیدضیا بعنوان یک مقام قانونی نامه نمی نویسد و احمدشاه را مخاطب می کند؟
سیدضیاء هم که فرد قلدری بود دستور دستگیری قوام السلطنه را به کلنل تقی خان پسیان می دهد که او را از خراسان به تهران بفرستد. مصدق هم مدتی نزد عشایر فارس می رود و وقتی به شیراز باز می گردد به او می گویند که دوران قوام السلطنه پسرعمویش سرآمده.
سرآمدن قدرت قوام السلطنه نشان دهنده قدرت اصلی اشرافیتی است که در ایران خودش را از مقام شاه و سلطنت نیز بالاتر می داند بویژه خاندان آشتیانی و …. مصدق یکی از اصلی ترین افراد این خاندان است و در ضمن یک وابستگی خیلی نزدیک به شخص شاه و خانواده سلطنت دارد. حسین علاو علی امینی از خویشاوندان نزدیک مصدق هستند که بعدها به نخست وزیری در زمان محمدرضاشاه رسیدند. کسانی چون متین دفتری و سهام سلطان بیات و … نیز از نزدیکان نسبی و سببی مصدق هستند. یعنی از نظر اشرافیت کمتر کسی کارنامه وابستگی های مصدق را دارد.
در هر صورت بعد از 3 ماه سیدضیاء را به زیر می کشند و 25 هزار تومان هم پاداش به او می دهند که با آن سرمایه ای بهم بزند. سرانجام هم قوام و هم مصدق به دولتی می پیوندند که در وهله اول آنرا کودتایی می دانند.
ادامه دارد…