نویسنده و گردآورنده : شهرام خبیر
مقدمه: زبان هایی که در ایران از قدیمترین روزگاران تاکنون متداول بوده است، از نظر ویژگی های زبانی، وجوه مشترکی دارند، هر چند که این زبان ها در سرزمین های گوناگونی در ایران کنونی، یا خارج از مرزهای فعلی آن، معمول بوده اند یا هستند. این مجموعه زبان ها را اصطلاحاً گروه زبان های ایرانی می نامند که خود منشعب از زبانی فرضی به نام هندو ایرانی است که اصل زبان های اقوام هندی و ایرانی، پیش از جدا شدن از یکدیگر و سکونت در هند و ایران، بوده است. شاخۀ هندو ایرانی نیز خود یکی از شاخه های زبان فرضی دیگری به نام هندو اروپایی است که مادر اغلب زبان های اقوامی است که در سرزمین های واقع در شبه قارۀ هند تا شمال اروپا به سر می برند یا به سر می برده اند.
ادوار تاریخی زبان های ایرانی
از نظر تاریخی، زبان های ایرانی را به سه دستۀ عمده تقسیم می کنند: زبان های دورۀ باستان، زبان های دورۀ میانه و زبان های دورۀ نو.
از دورۀ باستان آثار مکتوب دو زبان بر جای مانده است: یکی زبان اوستایی که در سرزمینی از نواحی شرق ایران بدان سخن می گفته اند و قدیم ترین آثار آن احتمالاً متعلق به زمانی میان قرن هشتم تا دهم قبل از میلاد است و دیگری زبان فارسی باستان که زبان ناحیۀ فارس بوده و کتیبه های شاهان هخامنشی بدان نوشته شده و قدیم ترین آن ها از قرن پنجم ق.م. و متأخّرترین آن ها از قرن سوم ق.م است. از زبان های دیگر این دوران، یعنی مادی و سکایی، تنها اطلاعات اندکی در دست است. زبان های دورۀ میانه در فاصله ای میان حدود 300 ق.م. تا حدود 700 م. است. اگر چه برای سهولت تقسیم بندی آغاز اسلام را پایان دورۀ میانه و آغاز دورۀ نو می دانند، امّا لازم به تذکّر است که تا چند قرن پس از ظهور اسلام به بعضی از زبان های این دوره آثاری تألیف می شده است و بعضی از آن ها تا آن زمان زبان های رایجی بوده اند. زبان های این دوره را به دو گروه زبان های ایران میانۀ غربی وا یرانی میانۀ شرقی تقسیم می کنند. ازگروه زبان های ایرانی میانۀ غربی از دو زبان آثار عمده ای در دست است: زبان پارتی (یا پهلوانیگ یا پهلوی اشکانی) و فارسی میانه یا پهلوی.
زبان پارتی زبان رایج دروۀ اشکانیان (از حدود 250 ق.م. تا حدود 224 م.) بوده که تا اوایل دورۀ ساسانی نیز بدان آثاری تألیف می شده است. این زبان در شمال و شمال شرقی ایران متداول بوده است.
زبان فارسی میانه یا پهلوی زبان جنوب و جنوب غربی ایران بوده و زبان رسمی دوران ساسانی به شمار می رفته است. از آنجا که این زبان اساساً به ایالت فارس تعلّق داشته است و نیز به علّت این که از نظر ساختمان زبانی در مرحله ای میان فارسی باستان و بارسی نو (= دری) قرار دارد، محقّقان جدید آن را “فارسی میانه“ نامیده اند.در اثار بازمانده از این زبان انرا پارسیگ(=پارسی، فارسی) نامیده اند. اصطلاح پهلوی (یا فهلوی در متون عربی) را که در اصل به معنی «پارتی» است، نویسندگان دوران اسلامی برای تمایز این زبان از فارسی نو (= دری) به کار برده اند.
امروزه دانشمندان اصطلاح «پهلوی» را غالباً برای آثار فارسی میانۀ زردشتی به خط پهلوی و «فارسی میانه» را برای آثار مانوی به این زبان و به خط خاص مانویان به کار می برند.
دورۀ نو زبان های ایرانی شامل زبان فارسی و لهجه ها و زبان های ایرانی فراوانی است که در ایران و خارج از ایران رایج بوده و از میان رفته اند یا آن هایی که هم اکنون بدان ها سخن می گویند.
سنّت شفاهی
نکته ای که در اینجا ذکرش لازم است این است که در ایران آثار دینی قرن ها سینه به سینه حفظ می شده است و ثبت آن ها را لازم نمی دانستند. تنها اسناد دولتی و سیاسی و اقتصادی (مانند مطالب کتیبه های فارسی باستان و پهلوی و چرم نوشته ها و سفال نوشته ها) را درخور نگارش می دیدند. کتاب اوستا قرن ها سینه به سینه حفظ می شد تا این که سرانجام در دورۀ ساسانی به کتابت درآمد و پس از آن هم، موبدان برای اجرای مراسم دینی به ندرت بدان رجوع می کرده اند و می کنند و آنچه مهم است از حفظ خواندن آن است. در کتاب های پهلوی غالباً به روایات افسانه آمیزی در مورد کتاب اوستا برمی خوریم. برطبق این روایات، اسکندر کتاب اوستا را، که بر روی پوست نوشته شده بود، سوزانیده و پس از او دوباره آن را گردآوری کرده اند. امّا در میان همین گفته ها به اهمیّت سنّت های شفاهی برمی خوریم. در کتاب های پهلوی غالباً از موبدانی یاد شده است که همۀ اوستا و ترجمه و تفسیر آن را از حفظ می دانستند. توجّه به سنّت شفاهی تا آنجاست که در دینکرد آمده است که: بُخت ماری مسیحی می پرسد که: «چرا ایزداین دین را به زبان ناآشنای نهفته ای به نام اوستا گفت و برای آن متن نوشتۀ کاملی نیندیشید، بلکه فرمود که آن را به صورت شفاهی (= به گفتار) حفظ کنند؟» و در جواب آمده است که: «به دلائل بسیار، منطقی است که سخن شفاهی زنده را از صورت مکتوب مهمّ تر بدانیم.» بعد از حمله اسلام و به آتش سوزاندن کتابها، همین توجّه به روایات سینه به سینه تا دوران های بعد از اسلام نیز ادامه یافت چنان که مدوّنان اسطوره ها و داستان های حماسی ایران مانند فردوسی، علاوه بر روایات مکتوب خدای نامه، از روایات شفاهی نیز بهره می جستند. اکنون نیز بیشتر ادبیات عامّه نواحی گوناگون از شعر و ترانه و چیستان و قصّه سینه به سینه حفظ می شود و کم تر اتفّاق می افتد که کسی آن ها را از روی نوشته یاد گرفته باشد.
یکی از علل عمده ای که سبب شد زردشتیان در دوره ساسانی به کتابت آثار خود توجّه کنند، ایراداتی بود که ملل صاحب کتاب خصوصاً مسیحیان بر آنان می گرفتند. در قرون اوّلیۀ اسلامی، که بیشتر آثار پهلوی در آن زمان تألیف نهایی یافته است، بیم از میان رفتن این آثار در برابر پیشرفت سریع اسلام و تقلیل موبدان از علل عمدۀ دیگر تألیف آن ها محسوب می گردد.
در این کتاب به معرّفی آثار بازمانده از زبان های ایرانی پیش از اسلام می پردازیم.
ادبیات مادی
از دوره مادها هیچ نوشته ای به یکی از زبان های ایرانی برجای نمانده است. امّا در نوشته های مورّخان یونان اشاراتی به داستان ها و قصّه ها و اشعار این دوره شده است. آثنئوس می نویسد که خنیاگران با اوراد خود دلاوری های کورش و جنگ او را با آستیاگ پیش گویی می کردند. سپس از قول دینون می نویسد: «هنگامی که آستیاگاس با دوستانش به جشن و شادمانی می پرداخت، مردی به نام اَنگارِس، که مشهورترین خنیاگران بود، احضار شد و داستان های منظوم معمول را با آواز خواند. در پایان گفت که: دَدی ترسناک تر از گراز وحشی در باتلاق رها شده است و اگر بر همسایگان مسلّط شود، دیری نگذرد که هیچ دشمنی هماورد او نباشد. چون آستیاگ از خنیاگر پرسید: این چه ددی است؟ خنیاگر جواب داد: کورش پارسی». هم چنین دینون می نویسد که: کورش در خواب دید که خورشید در پیش پای او بود. سه بار کوشید تا آن را با دست بگیرد ولی موفّق نشده زیرا خورشید سُر می خورد و می گریخت. مغان برای او پیش گویی کردند که سه بار گریختن خورشید به این معنی است وی سی سال سلطنت خواهد کرد و چنین نیز شد.
داستان های مربوط به کورش در ادبیات راه یافته بود. گزنفون می نویسد: ایرانیان در داستان ها و سروده های خود که تا این زمان هنوز رایج است، زیبایی و خصال نیکوی این پادشاه و علاقه مندی او را به فراگیری بازگو می کنند. و در جای دیگر می آورد که: نام کورش ورد زبان اهالی ماد بود. هر کسی در گفتار خویش از او تمجید می کرد و مردم در سرودها و تصنیف ها به تحسین او می پرداختند.
نمونه ای از داستان های حماسی مادی روایت کتزیاس از حوادثی است که منجر به پایه گذاری دولت ماد گردید. داستان ستریانگایوس، که دل به ملکۀ سکاها به نام زرینیا بست و چون ناکام ماند دست به خودکشی زد از داستان های عاشقانۀ مادی بوده است. از داستان های عاشقانۀ دیگر داستان زریادرس و اُداتیس است که آن را خارس میتلنی بدین گونه نقل کرده است: آورده اند که هیستاسپِس و برادر کوچکش زریادَرِس از ازدواج آفرودیت و آدونیس به دنیا آمده اند. هیستاسپس فرمانروای ماد و سرزمین های سفلای آن بود و زریادرس بر نواحی علیای دروازه های خزر تا تنائیس حکم رانی داشت. در آن سوی تنائیس، مراثی ها می زیستند که فرمانروای آنان اُمارتِس بود. وی دختری داشت به نام اُداتیس که زیباترین زن آسیا به شمار می رفت. اُداتیس زریادرس را به خواب دید و دل بدو بست وزریادرس نیز در خواب مفتون آن دختر شد. زریادرس کوشید تا اُداتیس را به دست آورد امّا توفیق نیافت، زیرا پدر دختر نمی خواست او را به مردی بیگانه شوهر دهد. دیری نگذشت که اُمارتس جشن ازدواجی برگزار کرد که در آن خویشان و نزدیکان و اشراف دربار او حضور داشتند و از اُداتیس خواست که جامی شراب به کسی بدهد که مایل به ازدواج با اوست. زریادرس، که اُداتیس او را پیش از آن از ماجرا آگاه کرده بود، به شتاب به همراهی گردو نه ران خود از تنائیس گذشت و با لباس سکایی، ناشناس وارد تالار جشن شد و اُداتیس جام او را پر کرد. به گفتۀ خارس میتلنی، این داستان در میان مردم آسیا شهرت بسیار داشته و آن را بر دیوارهای معابد، کاخ ها و حتی خانه های خصوصی نقاشی می کردند و اشراف غالباً نام دختران خویش را اُداتیس می گذاشتند. به نظر بویس این داستان اصل مادی دارد و با آیین پرستش خدای عشق (احتمالاً آناهیتا) ارتباط داشته است، و بعدها به صورت داستان گشتاسب و کتایون وارد حلقه های کیانی شده و در شاهنامه منعکس گشته است.
ادبیات فارسی باستان
فارسی باستان که نیای فارسی امروز ما به شمار می رود، زبانی است که در دورۀ هخامنشیان (559 تا 330 ق.م) در پارس بدان تکلّم می شده و تنها آثار مکتوب آن کتیبه های شاهان هخامنشی است که به خط میخی نوشته است. امّا زبان دیوانی و مکاتبۀ شاهنشاهی ایران آرامی بوده است. نامه های دولتی را دبیران آرامی زبان یا آرامی دان از گفتۀ شاه یا فرمانروایان دیگر که به فارسی باستان بیان می شد، یا از گفتۀ فرمانروایی که زبان دیگری داشت، به زبان آرامی باز می گردانیدند و می نوشتند و نامه هایی را که از اُستانهای دیگر شاهنشاهی به زبان آرامی می رسید، برای شاه به فارسی باستان، یا برای حکمرانی که نامه خطاب به او بود به زبان خود او ترجمه کرده، می خواندند. تعدادی از این مکاتبات متعلّق به قرن پنجم ق.م به زبان آرامی بر روی چرم در مصر به دست آمده که متعلّق به شهربان (= ساتراپ) مصر به نام آرشام است. این اسناد با این که به آرامی نوشته شده، امّا از نظر سبک تحت تأثیر فارسی باستان است و لغات این زبان و جمله هایی که عیناً ترجمۀ فارسی باستان است، در آن بسیار دیده می شود. در تخت جمشید تعدادی از اشیاء که احتمالاً در مراسم دینی به کار می رفته با نوشته هایی به خط و زبان آرامی کشف شده است.
همچنین از کتیبۀ داریوش در بیستون تحریری آرامی نیز در دست است. پس از دوران هخامنشی زبان آرامی به عنوان زبان مکاتبات به تدریج در ایران منسوخ شد و زبان هایِ دورۀ ایرانی میانه جای آن را گرفت، ولی این زبان ها بیشتر به خطوطی که مقتبس از خط آرامی بود نوشته می شد. در این خطوط (پهلوی، پارتی، سُغدی و خوارزمی) تعدادی از کلمات آرامی الاصل همراه با تغییراتی نوشته می شد ولی در تلفظ معادل معنایی آن ها در زبان های ایرانی به کار می رفت. این کلمات را در زبان پهلوی هُزوارِش می نامیدند. احتمالاً حفظ سنّت آرامی نویسی، در میان دبیران ایرانی موجب بازماندن هُزوارش ها شد.
علاوه بر پاپیروس و چرم، لوحه های سفالی نیز برای مکاتبات در میان پارس ها به کار می رفته است. آثار به دست آمده در خزانه و استحکامات سلطنتی تخت جمشید که مربوط به دوره هایی میان 492 و 458 و 509 و 494 ق.م است، به زبان عیلامی نوشته شده است، شاید به این دلیل که کاتبان آنها عیلامی زبان بوده اند. کتیبۀ بزرگ بیستون و بعضی کتیبه های دیگر علاوه بر فارسی باستان به اکّدی (بابلی) و عیلامی هم نوشته شده است و تحریر مصری قدیم بعضی از کتیبه های فارسی باستان نیز در دست است.
شاهدی در دست نیست که بر اساس آن بتوانیم استناد کنیم که فارسی باستان به صورت مکتوب جز در کتیبه های شاهان هخامنشی، که به خط میخی است، در جای دیگر نیز به کار رفته باشد. تنها کتیبه ای که به نظر می رسد به زبان فارسی باستان و به خط آرامی نوشته شده و احتمالاً متعلّق به بعد از دورۀ هخامنشی است، در نقش رستم است که تنها چند کلمۀ آن تاکنون خوانده شده و به قطعیّت دربارۀ آن نمی توان سخنی گفت.
ادامه دارد…