مجله پیام جوان

سرمقاله اکتبر ۲۰۲۲ – حس نسبت و تاریخ ایران

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

(بیماری – حس نسبت- ایرانیان از داریوش سوم تا احمدی نژاد)

حس نسبت (sense of proportion) یکی از توانایی های رشدی- شناختی است که در فرایند زندگی و تربیت تکامل می یابد. از آن جا که شناخت فضا و اشیاء آن لازمه ی حرکت و ارتباط انسان با جهان بیرون از خود است در چشم تصویر هر چیز در تاریک خانه آن بر پرده شبکیه به صورت واژگون نقش می بندد و سپس در قالب پیام های عصبی- شیمیایی به مغز منتقل و در آن جا تفسیر می شود. چون قطر این پرده حدود یک سانتی متر و حساس ترین بخش آن نسبت به نور، یعنی لکه زرد حدود نیم سانتی متر است و تصویر بزرگ ترین اشیاء تا کوچک ترین آن ها در این محدوده کوچک باید تشکیل شود می توان به اهمیت حس نسبت برای تشخیص اندازه ی اشیاء جهان بیرون پی برد. آشکارا این فرایند تفسیر و تشخیص، یک امر ذهنی است و به عنوان “حسِ نسبت” آن را خلاصه و نام گذاری می کنیم. زمان می برد تا کودک «حس نسبت»اش پرورش و تکامل یاید. به همین سبب ممکن است گاهی او جرئت نکند که از یک پله پنج سانتی متری پایین بیاید و گاهی هم امکان دارد با احساس اعتماد از یک پله بیست سانتی متری فرود آید و نقش بر زمین شود. در نقاشی، اگر نقاش در ایجاد «حس نسبت واقعی» مهارت نداشته باشد ذهن ما آن نقاشی را طبیعی حس  نمی کند. اصلی ترین هنر نقاش، القاء حس واقعی نسبت است در آن چه رسم می کند. هر چند او گاهی عامدانه با اغراق در شکستن این حس ما را به فهم منظورش وادار می کند. به نقاشی هایی که کودکان می کشند نگاه کنید: عکس پدر و مادرشان بزرگ تر از خانه ی آنهاست یا کلاغ روی درخت به بزرگی خود درخت کشیده شده است. حس نسبت در فرم کامل خود، شامل توانایی فهم یا ارزیابی یا قضاوت درست در مورد جدی بودن و اهمیت نسبی امور، افزون بر درک ساده ی اندازه نسبی تمام چیزها در موقعیتی که هستند می باشد. حس نسبت مانند سایر توانایی های رشدی- شناختی باید در کودکی و در فرایند تربیتی شکل بگیرد، سپس در مدرسه تکامل یابد و بخش های دیگر آن نیز در فرایند زندگی طبیعی و اجتماعی کامل شود. مادری که دائماٌ به دختر بچه اش می گوید: این کار تو نیست، بگذار پدرت یا برادرت آن را انجام بدهد، در یک فرایند شرطی کردن او، به حس نسبت (و قیاس) او آسیب می زند و آن را به صورت غیرطبیعی و سرکوفته پرورش می دهد و باعث می شود دخترش تا آخر عمر احساس کند مردها در بیشتر امور نسبت به زنان تواناتر و او احساس «کم برآوُرد» (ضعف) از خود داشته باشد و در عین حال همین احساس «بیش برآوُرد» (توانایی) در پسران ایجاد شود. یکی از موارد خیلی شاخص، ترس خانم ها از سوسک است. میزان ترس از سوسک در خانم ها هیچ تناسبی با واقعیت سوسک ندارد. این همان حس نسبت معیوبی است که در کودکی در یک فرایند شرطی شدن به بچه ها القاء می شود. یعنی کودک بالاخره نمی داند از گربه باید بیشتر بترسد یا از سوسک یا از مار! قاعده کلی (که ریشه در تاریخ دارد) در خانواده ایرانی پروراندن حس نسبت معیوب است. در تربیت اخلاقی نیز اغلب حس نسبت معیوب به بار می آید. مثلاً حساسیتی که خانواده های سنتی و مذهبی ایرانی نسبت به حجاب یا جنس مخالف به فرزندانشان القاء می کنند چند برابر حساسیتی است که در رابطه با رذایل اخلاقی مثل دروغ یا ریا و نظایر آن ها ایجاد می کند. آبروداری هم یکی از سنت هایی است که با آن حس نسبت کودکان را تخریب می کنیم. در آبروداری ما به کودکانمان القاء می کنیم که رضایت با برداشت خوب دیگران از اوضاع ما اهمیت بسیار بیشتری نسبت به رضایت خود ما دارد. وقتی از میهمانی برمی گردیم و در خودرو دائماً درباره مبلمان و سرویس پذیرایی و دکوراسیون و لباس میزبان سخن می گوییم و از آموزه ها و نکاتی که در این میهمانی یاد گرفته ایم، یا از ارزش های رفتاری میزبان سخن نمی گوییم، داریم حس نسبت کودکان را در ارزش گذاری متعادل بین اخلاقیات و مادیات دچار چولگی (اعوجاج) می کنیم. بعد هم نظام آموزشی ما این وضعیت معیوب را معیوب تر می کند. منظورم سیستم نمره ای ماست. وقتی در یک امتحان دانش آموزی نمره ۱۰ می آورد و آن دیگری نمره ۲۰ به این معنی نیست که دومی دو برابر اولی علم دارد بلکه این را نظام القاء می کند. وقتی در کلاس معلمی کسی را به عنوان شاگرد اول انتخاب می کند و به او توجه ویژه می کند و به بقیه توجهی خاص ندارد یک شکاف عمیق در بین بچه ها و یک انحراف شدید در حس نسبت آن ها ایجاد می شود و به همه آسیب می رسد. شاگرد اول دانش و توانایی خود را «بیش برآورد» می کند در حقیقت شخص خودش را و بقیه شاگردها دانش شان را و در واقع شخص خودشان را «کم برآورد» می کنند و این تقابل بین «اول» و دیگران، این دو احساس را روز  به روز تقویت می کند. این موضوع به ویژه در مورد نخبگان المپیادی ما صدق می کند که چون خود را تافته جدابافته می دانند دچار افسردگی اند زیرا جامعه به آن اندازه که آن ها انتظار دارند آن ها را ارج نمی گذارد یا فرصت انتخاب را در برابرشان قرار نمی دهد. پیام امروز نظام آموزشی و خانواده های ما به کودکان ما این است: کسب نمره بالاتر نشانه موفقیت تحصیلی است. موفقیت تحصیلی منجر به شغل بهتر در آینده می شود و شغل بهتر هم شغلی است که پول سازتر است و پزشکی هم پول سازترین شغل است. کم کم نتیجه آن می شود که انحراف در حس نسبت در ارزش گذاری بین مشاغل و رشته های مختلف تحصیلی ایجاد شده است و چنین می شود که آرمان اکثر دانش آموزان ما قبولی در رشته پزشکی است و علاقه فردی و نهایتاً آرامش و خرسندی درونی آنها در این هیاهو از بین می رود. اما ضعف یا انحراف در حس نسبت، مختص اشیاء و امور نیست! برخی وقت ها اعتقادات یا عناصر هویتی ما هم گرفتار این مشکل می شوند. همین نحوه تربیت بوده است که اکنون ایرانی عام گمان می کند نه تنها مذهب اصیل و ره یافته الهی از آن اوست و همه پیروان مذاهب دیگر از حقیقت و مسیر راستین الهی انحراف دارند بلکه باز همین حس نسبتِ معیوب است که به ما ایرانیان القاء می کند که یکی از ملل خیلی باهوش دنیا هستیم درحالی که طبق مطالعه ای که توسط دو محقق بین المللی معتبر در سال ۲۰۱۲ منتشر شده و متوسط هوش نهایی هر ملت را با ترکیب متغیرهای گوناگون محاسبه کرده اند، شاخص «هوش نهایی» ایرانیان ۸۵٫۶ است که در مقایسه با سایر کشورها نسبتاً پائین محسوب می شود و حدوداً در رده ۱۰۰ ملتها قرار می گیرد! حس نسبت با غرور متفاوت است. غرور در بسیاری از موارد یک رذالت اخلاقی است که ریشه روان شناختی دارد. حس نسبت یک وضعیت رشدی- شناختی است که البته گاهی در شرایط     روان شناختی خاص به هم می ریزد. مثلاً کوهنوردی را در نظر بگیرید که می داند توان پریدن از یک بلندی ده متری را ندارد. در دو حالت او به پایین می پرد و پایش می شکند. حالت اول این است که حس نسبت اش دچار خطا باشد یعنی محاسبه اش از ارتفاع اشتباه باشد پس می پرد و پایش می شکند. در حالت دوم، او حس نسبت اش مشکلی ندارد و می داند نباید بپرد، اما غرورش اجازه نمی دهد که در برابر دیگران اظهار ناتوانی کند بنابراین از روی غرور می پرد و پایش می شکند. در روان شناسی فردی نشان داده می شود که با دست کاری محرک ها، ذهن دچار خطای ادراک می شود. فیزیولوژی ما چنان است که احساس ما نسبت به درد یا حتی لمس منطقه صورت یا ابعاد اعضای آن مانند دندان (توسط زبان) یا بینی و گونه و… به علت اهمیت و نزدیکی آنان به مغز شدیدتر و اغراق شده تر توسط اعصاب مربوطه به مغز منتقل می شوند و این نکته یعنی حس نسبت معیوب اما جهت دار برای حفظ سلامت بشر است. در روان شناسی یادگیری نیز بحث شرطی شدن، مطرح است. یعنی یک محرک طبیعی در کنار یک محرک شرطی عمل می کند و کم کم محرک شرطی جایگزین محرک طبیعی می شود. این که دختری  توانایی های خودش را نسبت به پسران کم برآورد کند، نمونه شرطی شدن است. تفکر تونلی یا تحجر یا تعصب، یکی دیگر از فرایندهای شناختی است که باعث می شود فرد به جای رفتن به سوی راه حل های متعدد و گزینش از میان آن ها، تنها بر یک راه حل که ذهن او پیشاپیش طراحی کرده است تمرکز کند. این که جوانان یا خانواده آنان تنها راه خوشبختی را در دانشگاه رفتن می بینند نوعی تفکر تونلی است.

  سرچشمه‌ی شکوفایی شعر نو - بخش آخر

برگرفته از مقاله دکتر محسن رنانی، استاد اقتصاد دانشگاه صنعتی اصفهان

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان