زبان شناسی: نمونه ای از نثر قرن نهم هجری – بخش دوازدهم

نویسنده: شهرام خبیر

نفثه المصدور درباره پایان کار سلطان جلال الدین خوارزمشاه:

نویسنده آن -نسوی- در سال ۶۲۱ هجری از شهر – نسا- در ترکمنستان امروزی به خراسان رفت و مأمور خزانه و مالی را به دربار سلطان غیاث الدین (برادر جلال الدین) برساند و چون در این زمان جلال الدین بر برادر غالب آمده بود آن مال را به او تحویل داد و تا سال۶۲۸ یعنی سالی که جلال الدین در شبیخون مغول بار اول بگریخت در منصب -کاتب انشاء- و سپس وزارت در خدمت او بود. سپس از او دور ماند و در شام (سوریه) ماموریت یافت. بعد از آن که جلال الدین جدا شد نسوی دچار بدبختی عظیم شد و عاقبت در سال ۶۲۹ در پناه سلطان المظفر در میافارقین (شهر سیلوان در ترکیه امروزی) اقامت گزید و در آن جا خبر ناچیز شدن (مرگ و زوال) جلال الدین را که کبوتر به نامه آورده بود بشنید و رساله – نفثه المصدر- را که خلاصه ای از وقایع را در بردارد تألیف کرد که شامل مرثیه ای سوزناک بر انحطاط و فوت دولت سلطان در ضمن آن است. آن چه از آن برگزیده ایم ماجرای آمدن تاتار (مغول) به آذربایجان و تعقیب جلال الدین و پایان کار او و همراهان اوست. که آن را در قالب نثری زیبا، مسجع، سوزناک و دیریاب (با قیاس با فارسی امروز) شرح کرده است.

خبر اجتماع تاتار  تادرِ زنجان که آنجا تا موغان پنج شش منزل راه است استماع کرده (یعنی جلال الدین) و مقصد و مقصود ایشان بی هیچ دانسته، قضاء بد، دیده باریک بین را تاریک گردانیده و تقدیر آسمانی پرده غفلت ورای رأی و بصیرت فرو گذاشت تا جاده مصلحت که کوران بدان راه برنده بر اهل بصیرت بپوشانید و از شیوۀ تحفظ که ستوران و در ابقاء نوع آنرا واجب شمرند چندین هزار عاقل را غافل گردانید. دوازده روز مهلت به موغان که به استعراض جیوش و عساکر و تجدید نوایر مشغول بایستی بود از ابتدای صباح تا انتها رواح به صید آهو و خربط برمی نشست و به ضرب نای و بربط، عبوق با صبوح می پیوست، به نغمات خسروانی از نقمات خسروانی متغافل شده و به اوتار ملاهی، از اوطار پادشاهی متشاغل گشته، سرود رود درود سلطنت او می داد و او غافل، اغانی مغانی بر مثالت و مثانی، مرثیه جهانبانی او می خواند و او بی خبر. صراحی غرغره در گلو فکنده نوحۀ کار او می کرد و او قهوه می انگاشت و چون نصیحت فصیحت بار می آورد و ملامت به ندامت می کشید بدیدۀ اعتبار در سرآمدروزگار می نگریستم و می گفتم و در باطن بزاری زار بر زوال ملک وجهانداری می گریست و می گفت کو آن پادشاهی که از سربازی بگوی بازی نپرداختی و شهوات عشق بر صفوات عتاق برنگزیدی! 

  Cosmology | کیهانشناسی (17)

بدین صنعت همه روز با یوز و باز همه شب در نشاط و ناز می گذرانید تا کار از دست برفت. صبحدمی بر سر دوانیدند و عساکر و جموع در مراتع و مروج ولایات اران و مغان متفرق، و چون روی مقام نبود پشت برگردانیدند. نهنگ جان شکر، در آهنگ و ایشان در نوا و آهنگ، ارقم آفت در قصد جان بی درنگ و ایشان در زخمه و ترنگ، ای(یعنی) در غرقاب نار، بکار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته و در کام اژدهای دمان، دهان از پی شیرینی عسل گشاده و بر لوح شکستۀ کشتی، جاریه بهشتی پخته؛ فردات کند خمار کامشب مستی!

چون سپیدۀ سپیدکار، چا در قیری از روی جهان درکشید خورشید چون کلاه گوشۀ نوشیروان از کوه تند، طلوع کرد مهر چون بوذرجمهراز مطلع شرقی برتافت، زاهد پگاه خیز صبح، بر قیس سیاه گلیم شب استیلا یافت عروس شام جهاز از طاقچه های آسمان در هم چید… گرداگرد خرگاه جهانگیر(جلال الدین) چنان فرو گرفته بودند که نظر باهمه حدت، از آن سوی حلقه گذر نیافتی و نفس با همه لطافت مصف ایشان نشکافتی، سکندر در میان ظلمات گرفتار و آب حیات تیره و دیدۀ نجات خیره، خرمهره گرد دُریتیم سلطنت حمایل گشته، گوش ماهی، پیراهن گوهر شب افروز شاهی قلاده شده، ضباب حجاب آفتاب گشته و او نهفته، کلاب جوانی غاب احاطه گرفته و شیر خفته… نه دستِ ستیز و نه پای گریز، دست از پای بازداشتند و فراهم آوردۀ عمر از خاص و خرجی و خون دل علی العموم بگذاشتند. پریچهرگان ماه پیکر و بتان خرگاه نشینی، به دیوان سیاه روی و عفاریت زشت منظر رها کردند، گر جان و جهان مباش جان گیر و جهان… آنکه تیغ در میغ نشاندی و به شمشیر در روی شیر برفتی و به خرچنگ وقت جنگ به تاختی، درق تیر هدف تیر ساختی و به نیزه گاه باسماک برآویختی و بهرام را وقت اصطیاد گور پنداشتی. دلیران روز هیجا که: کجاست حریفان گفتندی، بانگ: کجاست مفر گویان و شیرانی که صفت ایشان به سوی مرگ رفتن، چونان بسوی عزیزان خود شتافتی بود، گریزگاه جستندی! زهی عارا ! که زهی در مقام مرامات از کمان بازنگرفتند! وزرا کارا ! که در صف کارزار لحظه ای به حامات باز نه ایستاند. افسوس که به نامردی و ناجوانمردی، سور و با روی ملت و سوار میدان  سلطنت، بانی اساس جهانبانی که از نهیب او زهره در دل خاکساران آتش دوزخ آب می شد به باد دادند. آفتاب بود که جهان تاریک را روشن کرد، پس به غروب محجوب شد. نی سحاب بود که خشک سال فتنۀ زمینی را سیراب گردانید. پس بساط در نور دید، شمع مجلس سلطنت بود برافروخت پس بسوخت، گل بستان شاهی بود باز خندید پس بپژمرد، بخت خفته اهل ایران بود بیدار گشت پس بخفت. چرخ آشفته بود بیارامید پس برآشفت. مسیح بود جهان مرده را زنده گردانیدپس به افلاک رفت، کیخسرو بود از چینینان انتقام کشید و در مغاک رفت. چه می گویم و از این تعسف چه می جویم؟ نور دیدۀ سلطنت بود چراغ وار آخر کار شعله برآورد و بمرد. بداً غریباً و عاد غریباً! این حسرت نه از آن جمله است که به زاری و نوحه گری داد آن توان داد، آسمان در این ماتم کبود جامه تمام است، زمین در این مصیب خاک بر سر تمام است.

  زبان شناسی – کتیبه کریتردرکعبه زردشت – بخش بیستم

شفقی به رسم اندوه و زدگان رخسار به خون دل شسته است، ستاره بر عادت مصیبت زدگان بر خاکستر نشسته است. صبح در این واقعه هایل، اگر جامه دریده است صادق است. ماه در این حادثه مشکل، اگر رخ به ناخن خراشیده است بحق است. سنگین دلا کو! که این خبر سهمگین بشنید و سر ننهاد، سرد مهرا روز! که این نعی جانسوز بدو رسید و فرو نه ایستاد، سحاب در این غم اگر بجای آب، خون بارد به جای خود است. دریا در این ماتم اگر کف بر سرآرد رواست، آفتاب را مهر چون شاید خواند که بعد از و برفروخت! شفق را مشفق نشاید گفت دلش نسوخت.

جهان خرمن بسی داند چنین سوخت

مشعبد را نباید بازی آموخت

کدامین سرو را داد او بلندی

که بازش خم نداد از دردمندی

از آن سرد آمد این کاخ دلاویز 

که تا جام گرم کردی گویدت خیز

از ارتفاع خرمن سپهر برخودار مجو که ناپایدار است، از عین مزیف، مهر کیسه برمدوز که جوزنی کم عیار است، کرۀ تند فلک را هیچ رایضی، بر وفق مرام رام نکرده است، توسن بدگام چرخ را هیچ صاحب سعادت عادت بد را ا زسر بیرون نبرده است، گردون دون هیچ کسری را بی کسری نگذاشته، جهانِ جهان هیچ تتّبع را تبع نگشته است.

ای مرگ! پیکار فرو گذار چون همه تیر انداختی و ای روزگار! بی کار باش چون جعبه بپرذاختی. سد یأجوج تا تار گشاده گشت و اسکندرنی، روباه بیشه ای شیر گزفت و دیو برتخت سلیمان نشست و انگشترین نی، بر سر قصۀ خویش رویم که در این غصه جان گداز زین پس من و ناله ها و شب های دراز!

  سفر حجمی در خط زمان – بخش هفتم

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان