فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۲۲

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل چهارم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

* داستان باز آمدن کاووس از هاماوران و جنگ کردن با افراسیاب از شاهنامه: 

کاووس که از گفتار تند افراسیاب به خشم آمده بود، بر آن شد تا با وی به جنگ برخیزد. وز آن سوی افراسیاب نیز از تورانیان لشکری عظیم گرد کرد و بدین ترتیب دو لشکر با هم در آویختند، اما اندکی بعد صحنه کارزار پر از دلیران تورانی بود که همگی به دست رستم تباه گشته بودند، افراسیاب نیز چون اوضاع را بدانگونه دید، به آواز بلند از بزرگان و شیران لشکر خواست تا در جنگ بکوشند و عرصه را بر کاووس تنگ کرده و رستم سگزی شیر دل را به بند آورند: 

شــــما را زبهر چنین روزگار 

همی پرورانیدم انـدر کـنار 

که با دشمنم تیغ بازی کنید 

نه زینگونه در جنگ تازی کنید 

شاه بخت برگشته توران، آنچنان دلش آکنده از کینه رستم بود که وعده داد تا هر کس رستم را بر زمین افکند، پادشاهی ایران و دختری زیبا را بدو خواهد سپرد و به واسطه آن پیروزی سپهبد لشکر خواهد شد، اما علیرغم آنکه پس از وعده افراسیاب، عده زیادی به میدان جنگ روی آوردند، این بار نیز بیشتر دلاوران توران زمین کشته شدند و افراسیاب نیز از دست رستم گریخت. 

* داستان آراستن کاووس جهان را کیکاووس از شاهنامه: 

پس از پیروزی بر افراسیاب، سوی سرزمین پارس بازگشت و عدل و داد در همه جای جهان گسترانید و به هر سوی پهلوانی همراه  با لشکری عظیم روانه نمود و گنجهای فراوان بر مردم آن دیار نثار نمود. و چون خاطرش از تاج و تخت و دشمن آسوده گشت به کوه البرز رفت و دستور داد تا دو بنای سنگی از میخ پولاد و دو بنای دیگر از شیشه مهیا کنند به طوری که در جای آن زبرجد نشانیده شود، همچنین از برای آنکه علم و دانش در آن جایگاه فزونی یابد، نشستنگهی با گنبد مهر یمانی برای موبدان راست کرد و کاخی زرین همراه  با سنگ هایی از فیروزه و ایوان هایی از یاقوت بنا نهاد که بلندی آن به یکصد و بیست متر  می رسید و گرما و سرما در آن هیچ کارگر نبود  و هوایی مطبوع و عنبرین داشت: 

  سرمقاله فوریه ۲۰۲۳ – طولانی ترین انقلاب دنیا – قسمت آخر

نبودی تموز ایچ پیدا از وِی 

هوا منبرین بود و بارانش می 

همه ساله روشن بهاران بـدی 

گلان چون رخ همگساران بدی 

اما دیری نپایید که روزگار خوش کاووس به تیرگی گرایید و دوران شادی و خرمی وی سر آمد. 

* داستان گمراه شدن كاووس توسط ابلیس از شاهنامه:  

ابلیس که از شهریار ایران، جانش به لب آمده بود، نهانی عده ای از دیوان را انجمن کرد تا از برای گمراه کردن کاووس از راه راست، چاره ای اندیشند و کاری کنند تا از یزدان پاک و دینش روی گردان شود، اما دیوان همگی از بیم کاووس پاسخی ندادند، به جز یکی ازآنان که دژخیم و بدطینت بود، مطیع امر آن اهریمن شد. پس خویشتن را در لباس مردی سخنگوی و شایسته انجمن  بیاراست و جایی کمین کرد تا شاه از بهر شکار برون آمد: 

غلامی بیاراست از خویشتن 

سخنگوی و شایسته انجمن 

همی بود تا نامور شهریار 

که روزی برون شد زبهر شکار

 ابلیس که مصمم بود تا نقشه اش را عملی کند، با دیدن کاووس زمین بوسه داد و دسته گلی نثارش نمود و ستایش و ثنای شهریار کرد و چنین ادامه داد:

 اکنون که از پری و آدمی و دیو همه مطیع و فرمانبر اویند و هم اوست که چونان جمشید پادشاهی جهان در دست اوست، پس بجاست تا آسمانها را نیز به زیر پای خود در آورد و پرده از راز گردش روزگار و خدای ستارگان و خورشید و ماه بردارد و همه آسمان ها را در بند خویش آورد، آن سخنها بگفت و دل کاووس را بیراه نمود، غافل از آنکه پروردگار جهان تنها  یکیست و همه در برابرفرمان او، بیچاره و عاجزند و جهان آفرین بی نیاز از همه آسمانها و زمین است و آنها را تنها از بهر آدمیان  آفریده است و بس. کاووس که به واسطه شنیدن گفتار پلید آن دیو بدکاره، دلش پر اندیشه شده بود، در این فکر رفت که بی پر و  بال چگونه به آسمان ها رود، پس عده ای از ستاره شناسان را جمع کرد و از آنان چاره کار جست. و چنین شد که هنگام خواب  به لانه عقاب روند و جوجه عقابان را با مرغ وکباب و بره بپرورند، تا نیرویی بسیار عظیم و چونان زور شیر گیرند. پس از آن تختی  بسیار سخت و محکم از زر ساختند و چهار عقاب عظیم الجثه را بر آن بستند و نیزه هایی فراوان که ران بژه بر آن آویخته شده بود از برای خوراک عقابان تعبیه کردند. چون لحظه موعود فرا رسید، کیکاووس بر آن تخت زر نشست و در حالی که جام می در دست داشت، از زمین بلند شد و به آسمانها رفت، عقابان آنقدر خوردند و بالا رفتند، تا سرانجام نیرویشان به زوال رفت و نگونسار به سرزمین آمل فرود آمدند.

  San Jose Story: The Timeless Love of Shalim and Johnson

* داستان باز آوردن کاووس توسط رستم:

کاووس چون بخت خویش چنین تیره و تار دید، از اینکه به جای بزرگی و جاه و جلال و تخت، تنها پشیمانی و رنج به سراغش آمده بود، با خدای خویش به راز و نیاز پرداخت و از گناه خویش پوزش طلبید و توبه نسوخ بنمود. از آنسوی، پس از آگاهی یافتن بزرگان ایران از چگونگی حال کیکاووس، سپاهیان زیادی در جستجوی وی شتافتند و چون خبر به رستم و دیگر پهلوانان چون گیو و طوس و گودرز و … رسید، با لشکری عظیم به همراه ساز و دهل و آواز در جستجوی وی به راه افتادند، گودرز پیر که از کار کاووس در شگفت مانده بود، با خود چنین گفت که تاکنون تاج و تخت و پادشاه زیادی به چشم دیده اما هیچکدام به قدرکاووس، خودکامه و بی خرد و هوش نبوده اند:

نه هوشش بجایست و نه دل به جای 

خرد نیست او را نه دانش نه رای 

تو گویی به سرش اندرون مغز نیست

 یک اندیشه او هـمی نغز نیست 

رستم و دیگر همراهان وی نیز نیک می دانستند که از زمانهای پیشین تاکنون کسی قصد رفتن به آسمان را نکرده تا پرده از راز آن بردارد، مگر آنکه از سوی دیوی گمراه شده باشد، از این رو، عده ای از پهلوانان را نزد کاووس در مازندران فرستاد، تا او را به سبب رنج و سختی بیهوده ای که در آن گرفتار آمده بود، مورد شماتت قرار دهند و الحق که شایسته چنین نکوهشی بود؛ پادشاهی که تاکنون سه بار در دام هایی این چنین افتاده بود، اما هنوز از آن آزمایش ها، عبرت نگرفته و به فرمان دیو پلید گوش سپرده بود. اما این بار گویی وضع به گونه ای دیگر بود و شهریار تیره بخت این بار از کرده خویش به شدت پشیمان گشته و از شرم آن اعمال  اهریمنی، تا چهل روز از کاخ برون نیامد و به درگاه یزدان پاک عذر خواست و زاری نمود: 

  سرمقاله مارچ ۲۰۲۳ – وکالت به شاهزاده رضا پهلوی (1)

همی ریخت از دیدگان آب زرد 

بسی از جهان آفرین یاد کرد 

نیای کنان پیش یزدان پاک 

همی رخ بمالید بر تیره خاک 

و چون مدتی گذشت، بخشش جهان آفرین نثار وی شد و از هر سوی سپاهیان نزد وی آمدند و بر شاه بندگی و چاکری نمودند. 

کاووس نیز تاج و تخت برگزید و جهانی را پر از عدل و داد کرد، چنان که فریدون منش بود و همچون جمشید طالب جاه و گاه.

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست. ادامه دارد…

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان