سلسله مقالات “مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی” (۳)

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری 

فصل اول سلسله مقالات «مولوی، معلم بلخی، شمس شعر شرقی»قسمت سوم

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است  

داستان عشق کنیزک و پادشاه از مثنوی معنوی مولوی:

در روزگاران قدیم پادشاهی بود که قدرت مادی و استیلاء معنوی داشته و دنیا و دین را با هم جمع نموده بود. از قضا روزی برای سفر از شهر خارج می شد که در راه به کنیزکی زیبا برخورد کرد . او که یک دل نه، صد دل شیفته او شده بود، بلافاصله اقدام به خرید او نمود . پس از خرید کنیزک شاه که از دیدن او بهره گرفته و چند روزی با او زندگی کرد ، آن کنیزک بشدت بیمار شد . شاه فوراً طبیبان را جمع کرده و آنها را وعده گنج و جواهر فراوان داد و طبیبان نیز بخاطر خودنمایی در برابر شاه ، از قدرت خود در علاج امراض کنیز، سخن فرسایی ها کرده و از قدرت و اراده حق تعالی غافل ماندند و چون طبیبان فقط بر قدرت و لوازم و ابزارهای خود اتکا کردند ، لذا قادر به مداوای بیمار نشدند. 

هر چه کردند از علاج و از دوا

گشت رنج افزون و حاجت ناروا

آن کنیزک از مرض چون موی شد

چشم شه از اشک خون چون جوی شد

پس معالجه اطباء به سبب غرور و غفلت از حق ، معکوس عمل نموده و بجای تسکین درد و تخفیف مرض ، بر درد و رنج او افزوده و داروها برخلاف خاصیت خود عمل کردند . شاه بیداردل ، مانند همه افراد بشر که وقتی از اسباب ظاهری نومید می شوند ، به عالم غیب و بدرگاه خداوند روی می آورند، به سمت عبادتگاه شتافت و از ته دل زاری کرده و از سر خلوص ، احساس بیچارگی نمود، و چون نیت خالص داشت دل و زبانش نیز همرنگ شده ، به همین دلیل دعایش به اجابت رسید . شاه گریه می کرد که ناگهان خوابش برد . در خواب راه حل مشکلش به او الهام شد . در رویا به او وعده داده شد که فردا غریبه ای ، که طبیب ماهری است ، آمده و بیمارت را علاج خواهد نمود. 

رفت در مسجد و سوی محراب شد

سجده گاه از اشک شه پرآب شد

درمیان گریه خوابش در ربود

دید در خواب او که پیری رو نمود

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی - قسمت 23

چونکه آید او حکیم حاذق است

صادقش دان کو امین و صادق است

خلاصه شاه در انتظار حکیم بود که مردی فرزانه به هیبت همان کس که در رویای صادقانه خود وعده داده شده بود را دید ، به همین جهت او را عزت و احترام بسیار نمود . پس از گفتگوی اندک آن دو ، شاه ، حکیم را به نزد کنیز برد . حکیم خلوتی را انتخاب کرده و مانند روانشناسی ماهر به نرمی و ملایمت چنانکه بدگمانی ایجاد نکند ، سوابق کنیزک را از وطن اصلی و خویشاوندانش و از هنگامی که به بردگی گرفته شد جویا می شود . حکیم از شهرها و خواجگانش میپرسد و قدم به قدم جستجو میكند تا وقتی نام سمرقند را می برد به ناگاه تغییر وضع خاصی را در کنیز مشاهده می کند ، نبض او بی اختیار حرکتی نامتعادل داشت و از آنجا که واکنش ها و حرکات خارجی افراد از گفتار و کردار آنان نشأت می گیرد ، به همین دلیل میتوان از حرکات و اعمال خارجی پی به احوال درونی برد . با بردن نشانی معشوق ، حالت کنیز بشدت تغییر می کند . البته این پرسش ها چنان بدقت انجام می گرفت ، که کنیزک نظر پنهانی حکیم را در نمییابد . حکیم کشف می کند که علت بیماری چیست . حکیم دریافت که معشوق او ، مرد زرگری از اهل سمرقند است و آدرس او را جویا می شود . سپس به کنیزک اطمینان میدهد که معشوق را بدو خواهد رساند بشرط اینکه این راز را پوشیده داشته و به هیچ کس نگوید. 

دید از زاریش کو زار دل است

تن ، خوش است و ، او گرفتار دل است

آری بیماری او بیماری روحی و درد او درد عشق بود. 

عاشقی پیداست از زاری دل

نیست بیماریی چو بیماری دل

حکیم به شاه توصیه می کند که برای بهبود حال کنیز ، باید مقدمات دیدار کنیزک با زرگر سمرقندی را مهیا نمایند . شاه چند قاصد به سمت سمرقند می فرستد و آنان به گفتار نرم و وعده مال و جاه و مقام زرگر را از شهر و خویشاوندانش جدا کرده و او بی خبر از سرنوشت شومش به طمع مال و مقام بسوی قتل گاه میتازد . پس از رسیدن زرگر به دستور حکیم ، کنیز را به نزد او برده و بدین ترتیب آنان مدت چندین ماه با یکدیگر زندگی می کنند ، تا اینکه دخترک کاملاً خوب می شود . پس از بهبودی کامل بیمار، حکیم شربتی تهیه کرده و به تدریج به خورد زرگر می دهد . خاصیت این شربت آن بود که ، جمال و زیبائی زرگر را که باعث شیفته شدن کنیز شده بود به تدریج از میان برده و اندک اندک چهره او را زرد و لاغر و زشت می کند ، به همین دلیل علاقه کنیز نیز به او سرد و خاموش می شود . زرگر علت بیماری را حدس می زند . کم کم علائم زهر مشخص می شود ، از چشم زرگر خون مانند جوی روان می شود در واقع جمال و زیبایی او قاتل جانش میشود و با خود چنین زمزمه می کند: 

  سرمقاله ماه آپریل: نوروز پر امید

دشمن طاووس آمد پر او

ای بسی شه را بکشته فر او

دشمن طاووس پر زیبای اوست و چه بسیارند شاهانی که فر و شکوهشان باعث نابودی آنان می شود. 

ای من آن روباه صحرا کز کمین

سربریدنش برای پوستین

من مانند آن روباه صحرایی هستم که بخاطر پوستش بر سر راهش کمین کرده و سرش را بریدند. 

ای من آن پیلی که زخم پیلبان

ریخت خونم از برای استخوان

من مانند آن فیلی هستم که فیلبان به او زخم میزند و بخاطر استخوان عاجش او را می کشد. زرگر این کلمات را به آرامی نجوا می کند و در دم جان می دهد و آن کنیزک نیز از عشق زرگر رها میشود.

نتیجه گيری مولوی در اين داستان اينست كه عشق میل بیش از اندازه به دوست داشتن میباشد ، به همین جهت اشتیاق عاشق و معشوق از عشق است . عشق مشتق از کلمه عشقه بوده و آن گیاهی است که به دور درخت پیچیده و آب آن را می مکد و باعث زردی و نهایتاً خشکی آن میشود . عشق نیز چون به کمال برسد قوا و حواس را از کار می اندازد . ضمن اینکه عشق میتواند به عنوان داروی خودبینی ما نیز عمل نماید . عشق مانند سیل عظیمی است که هم قادر است ویران نماید و هم باعث تطهیر آلودگیها شود . در برابر موجهای این سیل ، عاشق یا غرق می شود یا اگر درست انتخاب نماید مثل ماهی شناور شده و منشاء حیات او خواهد شد . ولی چطور میتوان این عشق را بیان نمود ؟

چون قلم اندر نوشتن می شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

وقتی قلم بخواهد در وصف عشق و عاشقی بنویسد ، عاجز شده و شکسته می شود. 

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

  اختلال بیش فعالی - قسمت اول

عقل در شرح عشق مانند خری که در گل گیر کرده باشد ناتوان خواهد شد . در واقع شرح عشق و عاشقی را هم باید خود عشق بگوید. 

عاشقی گر زین سرو گر زان سراست

عاقبت ما را بدان سر رهبر است

عشق و عاشقی خواه حقیقی و خواه مجازی ، سرانجام انسان را بسوی کمال و سرمنزل می رساند . در واقع عشق تمام آرزوهای انسان را به یک آرزو و منظور تبدیل کرده و یک چیز و یک شخص را قبله دل می سازد . و آیین دوقبلگی و شرک را از بن ساقط می کند و این خود به تعبیری ، نوعی توحید است . حتی عشقهای مجازی و زمینی هم باعث میشود سایر تعلقات متعدد از شخص جدا شده و او از یک پراکندگی افکار و آرای مختلف که هر یک مانند یک طلبکار از جهت های مختلف او را به سویی می کشند به یک وحدت برساند . به تعبیری دل کندن و خلاص شدن از دست یک طلبکار راحت تر از خلاصی از دست طلبکاران متعدد است . عشق زمینی در واقع نمونه آزمایشگاهی کوچکی است ، برای اینکه انسان یاد بگیرد و تمرین نماید که از دست افکار مختلف و وابستگی های متنوع خلاصی یابد . ولی متأسفانه اغلب انسان ها از این موهبت استفاده صحیح و بجا نمی نمایند و بجای اینکه از آن بعنوان یک سکوی جهش جهت صعود به عشق واقعی که همان خداوند است ، استفاده نمایند در آن سکو جا خوش کرده و تا آخر در آنجا درجا می زنند . پایداری عشق ، به دوام و پایداری آن چیزی که مطلوب و موردپسند معشوق است ، ارتباط دارد . از آنجا که عشق بر اساس آب و رنگ و زیبایی های ظاهری ، پایدار نبوده و نابودشدنی است ، لذا عشق بحساب نیامده و نوعی هوسرانی و بازی خیال محسوب می گردد ، و چنین عشقی نهایتاً به رسوایی و ننگ و بدنامی ختم خواهد گردید . ضمناً اگر علاقه و محبت به معشوق عامل اصلی نبوده ، و عواملی مانند زیبایی و مال و ثروت یا چیزهای دیگری باشد در آن صورت با از بین رفتن آن عوامل، عشق نیز از بین خواهد رفت.

همه جان من محو جانانه شد

به معشوق من، سينه كاشانه شد

و آنكه بر او جان چو جانانه گشت

سينه بر عشقش چو كاشانه گشت

وصف بر او در سخن افسانه شد 

مستِ بر او اين دلِ ديوانه شد 

ارادتمند شما

خاك پای آستان شما

سيّد سعيد

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان