افسردگی نوجوانان – سوگ و سوگواری در دوران کودکی – قسمت چهارم

نویسنده: بدرالدین نجمی، روانشناس

Nbbn1392@gmail.com

در چند دهۀ اخیر شاهد افزایش توجه به موضوع سوگ  و داغدیدگی  با رعایت ملاحظات رشدی بوده ایم. متخصصین باید سوگ را بشناسند و با نقش آن در مسایل روان شناختی و روان پزشکی آشنا باشند. در ادبیات سوگ مطالعاتی وجود دارد که تأثیر سوگ بر ناخوشی و مرگ و میر را خاطر نشان می سازد. سوگ نه تنها ناخوشی جسمانی، بلکه ناخوشی روانی را نیز وخیم تر می کند.

سوگ، به حالت اندوه و ناراحتى شدید درونى در واکنش به از دست دادن شخص، عقیده و فکر خاصى اشاره دارد. سوگ پاسخ هیجانى ما نسبت به از دست دادن چیزى است. نه تنها کودکان متفاوت از بزرگسالان، بلکه هر کودک به شیوه اى منحصر به فرد با پدیدۀ سوگ روبرو مى شود. ما نباید از کودکان انتظار داشته باشیم به یک گونه و یا مثل ما سوگوارى کنند. باید بپذیریم که آن ها خاص و بی همتا هستند و هر کدام نیز به روشى ویژه به سوگ مى نشینند. 

سوگ در کودکان پدیده نادری نیست و کودکان درجات مختلفى از سوگ را در زندگى روزمره خود تجربه مى کنند، تنها مرگ یک والد یا اقوام نزدیک نیست که کودک را با پدیده سوگ روبرو مى کند بلکه وقایع بى شمار دیگرى هست که اگرچه از نظر ما کوچک و بى اهمیت است ولى براى بچه ها مصادف با یک از دست دادن قابل توجه و مهم به شمار می رود. از آنجا که ممکن است کودکان در کلامى کردن هیجانات درونى خود به قدر کافى توانمند نباشند، همین امر درک یک کودک سوگوار و کمک به او را از سوى بزرگسالان با مشکل مواجه مى کند. مرگ یکی از نزدیکان، مرگ حیوانات خانگی، طلاق، نقل مکان و مهاجرت، در معرض تهاجم بودن، نبود یک یا دو والد، آزار جنسی، گم کردن و از دست دادن وسایل شخصی و اسباب بازی دوست داشتنی، حوادث و وقایع محیطی و روزانه، نقص قسمتی از بدن یا از دست دادن قسمتی از خود، ازدست دادن اعتماد به نفس، از دست دادن یا نداشتن توانایی و مهارتی خاص از جمله مواردی است که کودکان را سوگوار می سازد و برای بزرگسالان ممکن است سؤال برانگیز باشد.

  کتاب نادرشاه افشار (41)

فجایع و حوادث مصیبت بار و دردناکى همچون سیل، آتش سوزى و زمین لرزه وجود دارد که مرگ، ویرانى، جدایى و صدمات جسمى و روانى متعددى را به دنبال دارد. کودک علاوه بر آن که خانه و کاشانه و وسایل مورد علاقه خود را از دست مى دهد؛ مرگ، معلولیت و ناتوانى والدین، خواهر و برادر، دوست، همسایه، معلم و… را تجربه مى کند و این در حالى است که خود نیز ممکن است از نظر جسمى صدمه دیده باشد، از شهرى به شهر دیگر آواره شده باشد، اطلاعى از بازماندگانش نداشته باشد و یا بازماندگانش نیز دچار سوگ و اندوه و مشکلات دیگر شده باشند. در چنین حوادثى کودک دچار فقدان هاى متعدد مى شود که این از دست دادن ها، مسئله سوگ کودک را پیچیده مى سازد.

یکی از حوزه های مورد بحث در زمینه سوگ، کودکانی هستند که عزیزی همچون والدین خود را به هر دلیلی از دست می دهند. در صورت وقوع چنین رویدادی در کودکی و نوجوانی،  ممکن است کودک قادر به پشت سر نهادن عزاداری  به طرز رضایت بخشی نباشد و این امر ممکن است بعدها در زندگی به شکل نشانه های افسردگی یا ناتوانی در برقراری روابط نزدیک در بزرگسالی ظاهر شود. مدت ها است موضوع توانایی کودکان به عزاداری مورد بحث و اختلاف رأی دانشمندان بوده است. برای مثال Martha Wolfenstein (1966) می گوید کودکان قادر به عزاداری نیستند مگر تا زمان شکل گیری هویت کامل در پایان نوجوانی که وقتی شخص کاملاً از دیگران متمایز می شود روی می دهد. از طرف دیگر افرادی همچون Erna Furman (1974)نظر متضادی دارند مبنی بر این که کودکان در اوایل سه سالگی که به مفهوم ثبات شیئ (باور به موجود بودن شئ حتی وقتی در میدان دید کودک نباشد)دست می یابند قادر به عزاداری هستند؛ جان بالبی روان پزشک انگلیسی(۱۹۶۰) نیز این سن را به شش سالگی می رساند. بخشی از این مجادله مربوط به تعریف عزاداری است. اگر عزادداری شامل تکلیف جدا شدن از شیئ (شخص) مورد دلبستگی  و شناسایی خود به عنوان وجودی مجزا است، پس طبق نظر ولفنستاین کودکان خردسال به خاطر محدودیت شان از لحاظ واقعیت آزمایی، ثبات شیئ و این که در برخورد با فقدان از ساز و کارهای واپس روانه استفاده می نمایند و به راحتی اشیایئ را جانشین می سازند قادر به عزاداری نمی باشند.

  آموزش آشپزی - طرز تهیه میرزا قاسمی

درک مرگ وابسته به سطح معینی از رشد شناختی است؛ زیرا نمی توان آنچه را که قابل فهم نیست یکپارچه ساخت. Palumbo (1978) برخی از مفاهیم شناختی را که برای درک مرگ لازم است به این شرح نام می برد: ۱) زمان، از جمله درک مفهوم”برای همیشه” ۲) تبدیل و دگرگونی   ۳) بازگشت پذیری ۴) علیّت ۵) عملیات عینی. ژان پیاژه(۱۹۶۹) روانشناس سوئیسی براساس مطالعاتش اظهار می دارد که عملیات عینی در کودکان فقط پس از ۷ یا ۸ سالگی رشد می یابد. طبق دانش کنونی، کودکی که زیر سن ۱۸ تا ۲۴ ماهگی قرار دارد کاملاً درک می کند که اشیاء فیزیکی وجودی مجزا از دستکاری و ادراک حسی او دارند. ثبات شیئ بین سنین ۲ تا ۵ سالگی حاصل می شود و کودک از این مرگ درکی هرچند هنوز ناقص، اما بهتر دارد. در این سنین حالت های احساسی کودکان پس از فقدان، شباهت بیش تری به حالت های بزرگسالان دارد اما این خطر نیز وجود دارد که فقدان را ممکن است معلول مسئولیت خود و یا احساس بد بودن خود بشناسد. کودکان ۵ تا ۷ ساله از نظر شناختی درک بهتری از مرگ دارند. از ۷ سالگی تا نوجوانی، سوگواری کودک شباهت بیش تری به سوگواری بزرگسالان پیدا می کند. در مجموع فقدان ناشی از مرگ در مراحل مختلف رشد به طرق گوناگونی درک، تجربه و ابراز می شود. 

به نظر پلمبو (۱۹۷۸) ازجمله نکاتی که باید توسط متخصصی که با کودک سوگوار سر و کار دارد در نظر گرفته شود عبارت از این است که: 

۱ ) کودکان دست به عزاداری می زنند اما با توجه به سطح رشد شناختی و هیجانی آنها تفاوت هایی دیده می شود. 

  خدا، انسان، انسانیت - قسمت هشتم

۲) بدیهی است فقدان والدین بر اثر مرگ یک ضربه روانی محسوب می شود اما ضرورتاً منجر به توقف رشد نمی شود. 

۳) کودکان به ویژه بین سنین ۵ تا ۷ سالگی آسیب پذیرند. آنها به لحاظ رشد شناختی قادر به درک پی آمدهای پایدار مرگ هستند ولی مهارت های مقابله ایی آنها ضعیف است. 

۴) اتخاذ رویکردهای پیشگیرانه در مورد کودکانی که والدین شان را از دست داده اند برای دست اندرکاران سلامت اهمیت خاصی دارد. همان تکالیف سوگواریِ مربوط به بزرگسالان در مورد کودکان نیز آشکارا کاربرد دارد اما این تکالیف باید از لحاظ رشدی(شناختی، هیجانی، اجتماعی) درک و تعدیل شود.  

کودکان سنین ۲ تا ۶ سال خود مدارند یعنی همان چیزی را که در لحظه تجربه می کنند می فهمند و نمی توانند دیدگاه دیگران را در نظر بگیرند. شواهد نشان می دهد کودکان در این مرحله فهم ناقصی از چهار مؤلفۀ اصلی مرگ دارند: ۱- برگشت ناپذیری مرگ (یعنی نمی فهمند جسم متوفی دیگر زنده نمی شود) ۲- همگانی بودن مرگ (یعنی نمی فهمند هر موجود زنده ای می میرد) ۳- قطع تمام علائم حیاتی پس از مرگ (یعنی متوجه نیستند متوفی  دیگر نمی تواند غذا بخورد، احساس کند، و…)

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان