شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران، قسمت هفتم

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

مثنـــوی شصت و چهـــــــــــــارم ِ بــــاب پنجم، از دفـــــــتر هفتم
برگرفته از دیوان شعر ” شیدای رسوا ” ، چاپ شده در انتشارات ملاصدرا

مثنوی سیاووش

به نام خداوندِ لوح و قلم
که هستی بعالم نمود از عدم
خداوند ِ پاینده ی نامدار
که ما را حیات است ازو پایدار
خداوندِ عشّاق دلسوخته
كه از عشق او جان برافروخته
خدایی كه معشوق و هم عاشق است
كه در عاشقی،ثابت و صادق است
همه مهربانی دل ها، ازوست
همه صورت و نقشِ گِل ها، ازوست
گِلِ آدمی نقش ازو یافته
دل از عشق او چون مسِ تافته
به هم گشته دل ها ازو مهربان
همه مهربان و همه همزبان
پس از حمد پروردگار كهن
به وصف عزیزی برانم سخن
سخن از یكی بنده خاكی است
اگرچند این بنده افلاكی است
همان كو به بزم دلم ، ساقی است
سیاووش مرام و چو بیدكانی است
دگر باره ام دفتری باز شد
که ساز سیاووش، ز ما ساز شد
بُوَد از مفاخر ، محمد رضا
سیاووشْ، با شوقِ بی انقضا
بُوَد بَر خراسانِیان ، چو پور خلف
چو فردوسی آمد، چو دُرّ ، درصدف
ادب را به آداب آراسته
به تنظیم آهنگ برخاسته
سعید زمانیه ام این حقیر
که در قید استاد، هستم اسیر
سعید زمانیه نامدار
همان بنده خالص كردگار
به نیكی درو هست صد معرفت
كه خود پاكبازست و مجنون صفت
گهی علم و دانش بیندوختی
گهی دیگران را بیاموختی
دعای پدر، همّت مادرش
هم از حسن همیاری همسرش
همه جوشش و جهد، فرهنگ اوست
كه روشنگری ، جبهه جنگ اوست
الا ای خردمند دور از وطن
که گردیده ای شمع ، در انجمن
کنون‌ بزم ما را بیارا به شور
به گلبانگ استاد، شور و شعور
دمی رنج خود را فراموش دار
سعید زمانیه را گوش دار
بسوی خراسان گر آیی به سِیر
محمد رضایت ، کِشاند به دِیر
بُوَد مشهد اورا چُنان خانقاه
که اقیلم طوسش ، بُوَد جان پناه
همه جایْ، ساز ِسیاوش بگوش
رسد ، گرکه باشد تورا گوشِ هوش
همان سان که تصنیف،سازدبهار
و یا شیخِ عطار در آن روزگار
چو خیام ،کوهم به گیتی تک است
مفاخر چو ایشان بسی اندک است
به خُردیّ من، از هُشام ِ پدر
به بزم سیاوش شدم رهسپر
ز الحان و آهنگ و صوت خوشش
مرا سوخت در خرمنم ، آتشش
شجر گشتم و آتشم جان بسوخت
دل و دیده ام را به مضرابْ ، دوخت
کیست مراجزتو، هم آوای دل
تا که کند حل معمای دل ؟
گوهر گنج و ادب و ساز کیست؟
مرغ خوش الحان به آواز کیست؟
کیست که از نغمه ی داوودی اش
محو شد اندیشه ی نابودی اش
مرد رَهِ نغمه ؛ سیاووشِ ماست
نغمه ی ساز ِدل ِخاموشِ ماست
خون سیاووش به جوش آمده
بحر سلائق به خروش آمده
او که به نام است محمد رضا
راد دل و سوسن و صلح و صفا
لحن خوش وصوت سماواتی اش
هست ز شایستگی ذاتی اش
از شجریّان ، شجر اخگر گرفت
سوختگان را ، همه در بر گرفت
سوخت زمانیه چو صاحبْدلان
سیر جنون کرده همه عاقلان
بانگ سیاوش ز قریب و بعید
هر دل بیدار ، تواند شنید
زخمه زد استاد ، ز آواز ِرود
بربطْ ازیشان خجل و چنگ وعود
بهتر ازین باید اگر سر کنید
نغمه ی داوودی اش ازبَر کنید
آنکه هلال شب دیجور ماست
همچو طبیبِ دلِ مهجورِ ماست
باغ گل و گلشنِ نیلوفران
تا به ابد بوده و باشد برآن
آنكه بُوَد گوهر فرزانگان
نیل دِلُ و مَهدی و نیكانشان
وان كه براو جان، چوجانانه گشت
سینه بر عشقش ،چو كاشانه گشت
وصف براودرسخن، افسانه شد
مست بر او ، این دل دیوانه شد
بسته بجانش شده ، جان سعید
راحت جان، توش و توانِ سعید
ای که تو راهست نصیب ازادب
ذکر ز استاد بیاور به لب
به جغرافیایش تواریخ بود
درین عصر ، او عین تاریخ بود
ز الحان قرآنی اش سودمند
بسی گشت این‌خاطر ِدردمند
ردیفش به هرگوشه می رانَدَم
ز ثالث چو تصنیف می خوانَدَم
شفیعی ِکدکن ، به مقیاس او
که مشکاتیان داشت ، خود پاس او
بسی دل به آواز او شاد شد
چو ویرانه ی بم که آباد شد
به سرتاسر ِمُلک ایران زمین
سیاوش ، چو انگشتریْ ، درنگین
چو مرغ سحر نغمه خوانی نِمود
هنر را به حقْ ، جاودانی نِمود
اساتید فنّش همه زنده یاد
برومند و شهناز ، پاینده باد
بدیعی ، فروزنده و پورمند
علیزاده ؛ لطفی همه کوه پند
دوامی ، شریف و دگر پایْور
چو اقبال ، تاجند او را به سر
ز بسطامی و نور بخش و سراج
بدو رفع شد جمله را احتجاج
زمانیه از وصف او خسته شد
ز شرحش، قلم نیز بشکسته شد
ز خون سیاووش در ایران زمین
شده سرنگون ، شاه توران زمین‌
زمانیه توصیف خورشید کرد
ز استاد فرزانه ، تمجید کرد
ز خورشید آفاق ، گفتن سخن
نباشد میسّر به گفتار من
به امداد یزدان به شرحی دگر
شود تا مگر خامه ام مفتخر
الا ای خردمند دور از وطن
که گردیده ای ، شمع در انجمن
کنون‌ بزم ما را بیارا به شور
به گلبانگ استاد، شور و شعور
دمی رنج خود را فراموش دار
سعید زمانیه را گوش دار
که شهد سخن باشد اندر میان
ز ققنوس دوران ، سیاوُوشِ جان
نه آوازه خوانی بُوَد سر به گرد
که آوای او بانگ شور است و درد
محمد رضا ، زاده ی طوس بود
که با صوت قرآنی، مانوس بود
نهالی ، شجر شد سناباد را
سپاس آن گلِ خانه آباد را
ز تعلیم قرآن چو پرداختی
به دانشسرا ، شخص خودساختی
محمد رضا از خراسان سرود
که بر نغمه ی جاودانش درود
به جشن ِهنر سال پنجاه و چار
شد آهنگ او ، پنجگاه آشکار
خراسان که خورشید ازو سر زَنَد
ردیفش به هرگوشه ای سر بَرَد
ز اخباری و خرّم و پایور
چو لطفی، علیزاده،فرهنگ فر
به تصنیف او ،ذوالفنون یار شد
که از رنج گنجور ، پر از بار شد
پس از آن به اسفند پنجاه و هفت
به سیما شد و رادیو نیز رفت
ز فرخنده بانو، گل افشانِ او
ثمر ، راحله گشت و مژگان او
گروه های شیدا و عارف ، چو تاج
به سر بودشان ، سایه ابتهاج
به کانون چاووش، تصنیف خواند
به نام‌ سپیده که در یاد بماند
سرای امید و سپیده به نام
و هم‌ جانِ جان،یادعارف به کام
دگر ربنا، سال پنجاه و هشت
که بر گوش ما و به دل ها نشست
ز پرویز مشکاتیان سال شصت
طربناک ازو گشت، احوال شصت
ز آلبوم ِ بیداد و ماهور او
نوا ، قاصدک، جانِ عشّاقِ او
ز مینا و گنبد ، دگر دودِ عود
همه اعتراضاتِ استاد بود
به هفتادِشمسی،شد استاد، دور
به مغرب زمین ، بهر انجام تور
هم‌از داریوشْ ، پیرنیاکان بُوَد
هم از عندلیبی ، اعیان بُوَد
به تیم سیاووش بِبودند ، یار
که شد صوت این نغمه ها، آشکار
که سرو چمان و پیام نسیم
و مجنون ِ دل هست ، محصول تیم
ز فردوسی و طوس گویم کمی
ز دریا ، غنیمت برم ، شبنمی
خراسان که اقلیم فردوسی است
همان پارتِ دیرینه ی توسی است
سیاوش ازان خاک برداشت سر
که آن خاک را باز گیرد به بَر
شد آوازِ استاد بین الملل
اگر ها بمیرد، ندارد اجل
کتایون خوانساری اش، یارشد
به مِهرش ، سیاوش گرفتار شد
دَر آن بُرهه ، وصلت چو بنیان گرفت
که مولودشان ، نام رایان گرفت
مجید خلج ؛ لطفیِ سخت کوش
به بازار شد، کاستِ چشمه نوش
معمای هستی و سودای دل
به هفتاد و پنج شد ، هم آوای دل
سعید زمانیه را داستان
ز حال کنون است ، نِیْ باستان
دگر گویم از سال هفتاد و شش
معمای هستی، بشد پیشکش

  سال‌های جدایی - قسمت 14

شب وصل، مجموعه ای دیگر است
که اینجا همایون ، دگر گوهراست
پدر را به همراه یاران، مُمِد
بُوَد با فرج پور و کلهُر، بِجِد
سیاوش درین عرصه هَمچون هَزار
همی جانش خوانَد، نغمه ها بیشمار
ز آلبوم آرام جان و وفا
به لحن خراسانیِ باصفا
سیاوش به عالم پر آوازه شد
که ارواح ، از نغمه اش تازه شد
یونسکو ز استاد تقدیر کرد
نشان پیکاسو تقدیم کرد
به هفتاد وهشت، بوی باران ، سرود
همایونش هم بود، بر او صد درود
که یوسف زمانی و کلهر، دو دوست
علیزاده هم نیز همراهِ اوست
ز شعر زمستانِ ثالث بگُفت
کالیفرنیا شد ازو در شِگُفت
ز استاد گفتن نه کار من است
نه صیّادِ بازم ، شکار من است
سیاوش به حق مرد آواز بود
زمانیه را نغمه ی ساز بود
ز چندین دهه گفتم از وی سخن
کنون سال هشتاد استاد من
به هشتاد ، آلبوم بی تو به سر
و فریاد ازیشان شدش، مُنتَشَر
به کیهان‌کلهر سخن ساز شد
همایونش با وی هم آواز شد
حسین علیزاده در رهگذار
مددکار وی گشت در انتشار
همه ناموَر و نامور تر شدند
به هر بزم بودند، برتر شدند
به کنسرت تهران ز اندوه بم
شد اجرای استاد، مقرون به غم
زمین لرزه ی بم دلش را بسوخت
دل و قلب و جان را، به مزمار دوخت
نهاد آبِ رو را به کف در میان
که آن خستگان را کُند، شادمان
به باغ هنر نیز امداد کرد
همان باغ را کو، خود ایجاد کرد
گروهی دگر بود، آوا به نام
تلاش سیاوش درو مستدام
پس از رحلت مادر مهربان
سیاووش را همو زد، آتش بجان
سفر ها به اکناف ایران زمین
بهم مشرق و هم به مغرب زمین
تورنتو ز کنسرت او شاد شد
به هر جمع از نقش او یاد شد
سعید زمانیه ، وی را ستود
او افسانه موسیقی، هست و بود
به موسیقی شرق، افسانه شد
به تآییدِ هرخویش و بیگانه شد
هم از ونکور رفت تا اصفهان
سیاوش خودش گشت، نقش جهان
به ترویج موسیقی ِ سنتی
نمودی چو استادِ بی منتی
هم‌ آهنگ ِ ایرانیان ِ اصیل
شد از سعی وِی ، گوهر بی بدیل
گروهی که شهناز نامیده شد
که مژگان ایشان درو دیده شد

  آداب فرهنگی و آیین ملی در ایران باستان – قسمت 24

مجید درخشانی و تار یاران او
سِتار درخشانی وکامكاران او
هم آلات موسیقیِ میهنی
شد ابداعِ آن دیده ی روشنی
به سرقت چو آثار استاد رفت
به عرشش وی از خشم، فریادرفت
به سیمای ایران نمود اعتراض
به پخش صدایش به صدانقباض
جدل ها، سیاسی و بیهوده بود
که استاد را نیز فرسوده بود
به هشتادونه،مرغ خوشخوان او
دبی بود کنسرت و تهرانِ او
بسی گشت مجموعه ها بازپخش
از آنان به گیتی شد آواز ، پخش
ز مجموعه ها هرچه گویم کم است
که فریاد و هم ، بانوا بابم است
دگر ساز خاموش و جام تهی
دل آوا به نشرش نمود همرهی
درین برهه امواج آواز او
جهانگیر گردید چون ساز او
صدایش فراگیرتر شد ز پیش
به اینترنت و سایت و تی وی و دیش
شفاخانه ای بود ، کسری به نام
پذیرای استاد شد آن مقام
به تیمار ایشان همه جان بکف
ز بیگانه و دوستان ، صف بصف
بگِردش شده جمله سوزان چوشمع
سرازیر از دیده باران، به دمع
تن درمندش نیاورد تاب
تو گفتی نموده به رفتن شتاب
چو عمر گرانمایه هشتاد شد
بخاک اندرون ، سرو شمشادشد
که امسال در هفده مهرماه
سوی ملک جانانه پیمود راه
به توسش نهفتند در خاک پاک
چو فردوسیِ پاک ، آنجا به خاک
محمد رضارا ، رضا( ع) یار باد
سیاوش به مهرش گرفتار باد
اگر دست دادت زمن یاد كن
سعید زمانیه را شاد كن
سعید زمانیه یادش بخیر
كه نیلوفرانه سپردش به غیر
همه جان من، محو جانانه شد
به معشوق من، سینه كاشانه شد
وان كه بر او جان، چو جانانه گشت
سینه بر عشقش ، چو كاشانه گشت
وصف بر او در سخن ، افسانه شد
مست بر او این دل دیوانه شد

  آداب فرهنگی و آیین ملی در ایران باستان – قسمت 33

ارادتمند شما،
خاک پای آستان شما،
سیّد سعید.

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان