Cosmology | کیهانشناسی (۱۴)

نویسنده و گردآورنده : شهرام خبیر

نباید گمان برد که فهم فقط جدایی و نایکسانی را تأکید می کند و خرد فقط یگانگی و یکسانی را، زیرا در این حال خرد، مانند فهم، یک سو نگر خواهد بود. حقیقت امر، برعکس آن است که فهم بر سر یکسانی و نایکسانی هر دو پافشار استولی هر یک از این دو را جداگانه بررسی می کند. خرد نیز بر سر هر دو اصرار دارد ولی هر دو را با هم وا می بیند. در نظر فهم الف و ب یا یکسانند و یا نایکسان. در نظر خود، الف و ب هم یکسان و هم نا یکسانند. اصل خرد،  یکسانی در نایکسانی است. فهم پیرو اصلی دوگانه است: ۱) هر چیز فقط خودش است “الف، الف است”: این قانون مطابقت است، ۲) هر چیز “جز خود”نیست؛ الف، “جز الف”نیست: این قانون تناقص است. اصل راهنمای خرد این است که دو چیز نایکسان، یکسان نیز هستند، یعنی الف جز الف هم هست. فهم جرم می کند که هر دو مقوله ای یا یکسانند که در آن حال فرقی میان آنها نیست و یا نایکسانند که در آن صورت یکسان نیستند. خرد حکم می کند که چنین دو مقوله ای در آن واحد هم یکسانند و هم نایکسان.  هستی از نیستی تفاوت دارد زیرا مخالف آن است ولی هستی یا نیستی همسان نیز هست چون هر دو عین خلأند. بدین گونه خطاست که خرد را مخلف فهم بدانیم یا چنین پنداریم که فهم یک شیوۀ بیش است و خرد شیوه ای دیگر و از این رو ناگریز یکی از این دو باید بر حق باشد و دیگری بر خطا. 

خرد در بر گیرندۀ فهم و برتر از آن است زیرا همه ی نایکسانیها و یکسانیهایی را که فهم بر سر آنها اصرار دارد می پذیرد ولی علاوه بر اینها در می یابد که نایکسانی و یکسانی بر خلاف آنچه فهم می پندارد با یکدیگر ناسازگار نیستند.

متفکران باختری عمومأ میل داشته اند که به روی اختلاف و نایکسانی چیزها تأکید کنند ولی یکسانی آنها را انکار کنند؛ از این رو اندیشه های آنان روشن و دقیق بوده است. ولی متفکران هندی، از جمله بنیادگذاران مذاهب بودایی، میل به تأکید یکسانیها داشته تا جایی که اختلافات اصلی میان چیزها را نادیده انگاشته اند، از این رو اندیشه هایشان تیره و مبهم و راز آمیز است. 

  Cosmology | کیهانشناسی (24)

این هر دو مکتب، فقط یک سوی امور را می نگرند و جویای یک نیم از حقیقت اند و هر دو از فهم برمی خیزند. غرب به پذیرش این عقیده مستعد است که فقط نایکسانی حقیقی است و یکسانی موهوم است. حکم آن این است که الف، “جزء الف”نیست. شرق به پذیرش این عقیده آماده است که فقط یکسانی، حقیقی است و نایکسانی ها موهومند – و این معنی در آن آیین { هندوان} آشکارا بیان شده است که می گوید که فقط یگانه وجود دارد و جهان اختلاف و تعدد مایا {Maya} یعنی وهم است. حکم شرق اینست که الف، الف است. هر دو حکم [غربی و شرقی] محصول فهمند. 

اصل هگلی این دو نیمه حقیقت را با هم در می آمیزد و این حقیقت کامل زا حاصل می کند که نایکسانی و یکسانی هر دو به یک اندازه حقیقی هستند و دو چیز نایکسان، همسان نیز هستند. “الف، جزء الف است”، این اصل خرد یا اصل وحدت ضدین است که تنها عیب فهم را یکسو نگری آن می داند. 

دلیل [Vernunft ]، چنانکه دیدیم، مطلق و عینی و مستقل از ماست ولی مستدیان چه بسا از این نکته شگفت زده شوند که هگل همین واژه ی Vernunft را برای توصیف فراگردهای اعتباری و ذهبی که هم اکنون از هم مشخص کردیم [یعنی خرد] نیز بکار می برد. آیا همین نکته که یک واژ] برای بیان دو چیز کاملا گوناگون بکار رفته نمونه ای از آشفتگی فکری نیست؟ ولی این “فهم”خواننده است که این مشکل را پیش آورده است و اصرار دارد که دو چیزی را که در این جا به یک واژه باز خوانده شده است “یکسره نایکسان”بداند و بدین گونه یکسانی آنها را فراموش کند! خرد، به معنای فراگردی اعشاری و ذهنی، بیگمان از دلیل به معنای مطلق عینی جداست. خرد مقوله ای ذهنی و مربوط به شناسای است و دلیل، مقوله ای عینی و مربوط به هستی است ولی هستی و شناسایی در در عین اختلاف خود یک چیزند. 

خرد ذهنی با خرد عینی یا دلیل جهانی یک است. خرد ما همان خرد مطلق است و بدین سان هیچ گونه آشفتگی، خواه در اصطلاح و خواه در معنی رخ نمی یابد.

  طرز تهیه شیرینی بادام سیزده بدر

می توان برخی از اصطلاحات دیگر هگل را در این جا توضیح دهیم. هگل می گوید که “آیین منطقی سه رویه دارد: 

(الف) رویۀ نظری [Speculative] که متعلق به خرد مثبت است.”هگل در این عبارت ماهیت سه جزء هر یک از سه پایه های خود را وصف کرده، جزء نخست هر سه پایه، محصول فهم است زیرا خود را تنها مقولۀ موجود فرا می نماید. مثلا در زمینۀ هستی (که نخستین سه پایۀ هگل است) چنین به نظر می آید که هستی چیزی جز هستی نیست (و از این رو درک آن نیازی به درک مقوله ای دیگر ندارد) و به این لحاظ متضمن اصل مطابقت است (الف، الف است). جزء دوم هر سه پایه محصول خرد منفی است. مثلا نیستی یا لاشیء، منفی است و درک آن کار خرد است زیرا برای آگاهی بر نیستی باید آن را از ضدش یعنی هستی بیرون بکشیم و یکسانی اش را با هستی ببینیم. سومین جزء هر سه پایه، مثلا گردیدن (در نخستین سه پایه) محصول خرد مثبت است زیرا بر خلاف جزء دوم جنبۀ منفی محض ندارد بلکه نمودار بازگشت به حالت مثبتی است که می تواند بر نهاد تازه ای گردد. 

اصطلاح دیالکتیک که عادتأ در بیان سراسر فراگرد استنتاجی هگل در منطق او به کار می رود در این بخش و بخشهای دیگر، به ویژه مفید معنای تحول چیزی به ضد خود و روال فرقها و جداییهایی است که فهم میان چیزها برقرار می کند. و اما اصطلاح “نظری”در آثار هگل دلالت بر حدس ندارد بلکه برعکس یقین را می رساند. به عقیدۀ هگل، “نظری”صفت هر عقیده ای است که بر اصل خرد تکیه زند یعنی بر سازگاری دو چیز متضاد آگاه شود. به همین سبب در عبارت بالا سومین جزء سه پایه را به “نظری”وصف کرده است. فلسفۀ “نظری”همچنین اصطلاحی است که هگل در تعریف دستگاه فلسفی خود به کار می برد زیرا اصل راهنمای آن همان یکسانی یا وحدت ضدین است. وی گاه فلسفه های پیشین، مثلا عقاید افلاطون و ارسطو را بر به “نظری”وصف می کند و منظورش آن است که اصل خرد یا وحدت ضدین در آموخته های آنان مصمر است، اگر چه افلاطون و ارسطو این اصل را آشکارا باز نشناخته اند. هگل هر گاه بخواهد که فلسفه ای را بسیار بستاید آن را به صفت نظری باز می خواند. 

  شجریان: سروش مردم، فردوسی موسیقی ایران - قسمت چهاردهم

دو واژۀ “مجرد” [Abstract]  و انضمامی یا “مشخص” [Concrete] شاید معمول ترین واژه ها در قاموس فلسفی هگل باشد. هگل این دو واژه را در نوشته های خود همیشه به یک معنی بکار نبرده است، ولی از روی معنایی که در بیشتر جاها از آنها خواسته می توان گفت که دو جزء اول هر سه پایه بالنسبه مجردند و حال آنکه جزء سوم بالنسبه مشخص است. مثلا هستی که نخستین مقولۀ منطق اوست مجردتر از همه است، زیرا از همۀ تعینات خود جدا شده است و شامل هیچ گونه فصل و ممیزی نیست ولی گردیدن شامل فرق نیستی از هستی است. هستی و نیستی چون از هم جدا شوند هر دو مجردند. هر یک از آنها تجریدی کاذب و نیمی از حقیقت است که نمی تواند قائم به ذات خویش باشد و فقط وقتی آنها را بر یکدیگر می افزاییم به حقیقت مشخص گردیدن می رسیم. اینها معانی جاری اصطلاحات مجرد و مشخص اند. می گوییم که خصلت هر چیزی، مثلا این میز، اگر به خودی خود در نظر گرفته شود مجرد است. چیزی به نام قهوه ای رنگ بودن وجود ندارد؛ قهوه ای رنگ بودن جدا از چیز قهوه ای رنگ، امری تجریدی است. فقط وقتی که قهوه ای رنگ بودن و چهارگوش بودن و سخت بودن و غیره با هم در یک جا جمع می آیند چیزی مشخص یعنی میز به وجود می آید. به همین گونه، هستی و نیستی اگر جدا از هم نگریسته شوند مجردند ولی هنگامی که بر هم افزوده شوند مقولۀ بالنسبه مشخص گردیدن را پدید می آورند. اما اگر چه گردیدن در قیاس با هستی و نیستی، مشخص دانسته می شود خود در قیاس با مقولات بعدی، مجرد است زیرا گردیدن به صورتی تازه، بر نهاد سه پایه ای تازه می شود و برابر نهادی به مخالفت با آن بر می خیزد. این بر نهاد و برابر نهاد جدا از هم در قیاس با همنهاد، مفاهیم یک خانۀ مجردی هستند زیرا همنهاد چون جامع هر دو آنهاست مشخص است. بدین سان هر قدر منطق هگل در سیر خود پیشتر می رود، مقولات، مشخصتر می شوند به نحوی که مقولۀ واپسین مشخص ترین مقولات است. 

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان