فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۵۸

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل هشتم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است

داستان جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب از شاهنامه: چون کار گودرز و پیران به سر رسید، کیخسرو برای جنگ واپسین یعنی رزم با افراسیاب لشکر آراست و از میان دلیران و نام آوران سه پهلوان چون رستم و گودرز و طوس را گزین کرد و هر یک را با لشکر و ساز و کار لازم به هر سوی فرستاد و دیگر بزرگان و هر آنکس که از یاران کیقباد و گودرز و یا از زابلستان و کرمان و اردبیل و بغداد و روم و بربرستان بود سوی خویش خواند و هر یک را به سویی فرستاد و به کین خواهی افراسیاب شتافت. از آن سوی، چون خبر کشته شدن پیران و دیگر بزرگان توران چـون لهاک و فرشیدورد به افراسیاب رسید، وی که آرام بر تخت عاج در شهر «گلزریون» همراه با نزدیکان خویش نشسته و آرمیده بود، با شنیدن آن خبر، از جای برخاست و خروشان از تخت فرود آمد و بر بزرگان لشکر سوگند یاد کرد تا کین آن نامداران از کیخسرو بازستاند.

بدین ترتیب افراسیاب نیز لشکری شاهوار آراست و بر هر طرف، بر میمنه، میسره، بر پیش و پشت سپاه گروهی فرستاد. به علاوه در قلب سپاه صد هزار شمشیرزن در نظر گرفت. از گردنکشان و دیگر بزرگان سپاهش افرادی چون اغریرث، پشنگ و سپهدار گرسیوز، را همراه با پیلان و اسبان جنگی بسیار برای شکست دادن ایرانیان بیاراست.

پیغام فرستادن افراسیاب نزد کیخسرو: چون چهار روز بر این گونه بگذشت، افراسیاب شیده را روانه بارگاه کیخسرو نمود و بر شهریار ایران، چنین پیغام داد که زمانه طور دیگری گشته و اکنون به گونه ای رقم خورده است که نبیره به جنگ نیای خویش برمی خیزد. سپس از سیاوش یاد نمود و اینکه او خونش بیگناه بر زمین نریخته و اگر هم اینچنین بود، پس گناه پیران، لهاک و فرشیدورد، چه بوده که اینگونه تباه گشته اند. و همچنین افزود که تمام این گفتار که بر زبان آمد، نه از برای آن است که شاه توران از جنگ با ایرانیان بیم دارد، چرا که اگر فرمان دهد، همه ایران ویران خواهد گشت ولیکن از کردگار جهان و از خون ریختن و بد کردن، بیم دارد و اکنون سزاست تا آن خسرو تاجور، ماجرای سیاوش را فراموش کند و دو لشکر از جنگ و ستیز آرام گیرند. اما اگر رأی و نظرش بر جنگ است، بهتر آن است تا هر دو به میدان رزم روند و هر یک از آنها که به دست دیگری کشته شود، سپاه و لشکر از آن دیگری خواهد شد. بدین ترتیب، شیده پیغام افراسیاب نزد کیخسرو برد و از او پاسخ خواست. کیخسرو چون نام شیده بشنید، اشک از چشمانش فرود آمد، چراکه شیده برادر فرنگیس و دایی اش بود و اکنون باید که با او به رزم برمی خاست اما چون یاد خون پدر کرد، -173571248833 بار دیگر دلش از خشم و کین آکنده شد و بر افراسیاب پیغام رزم داد:

گزند آیدت زان سر بی گزند

که از تن بریدند چون گوسفند

فردای آن روز، چون چادر لاجورد آسمان به روشنی گرایید و خورشید چونان یاقوت زرد بر جهان پدیدار گشت، کیخسرو به جنگ شیده رفت و دل آن فرزند گرامی افراسیاب و همان او که دایی اش بود از هم درید و تنش چاک چاک نمود. افراسیاب که از کشته شدن فرزند آرام و قرار خویش از دست داده بود، همی خاک بر سر خویش ریخت و موی از سر بکند:

همی ریخت از دیده خونین سرشک

ز دردی که درمـان نـدانـد پزشک

پس از کشته شدن شیده، دو لشکر به جنگ یکدیگر برخاستند و گروه گروه با یکدیگر در آویختند، اما افراسیاب را سرنوشتی شوم در پیش بود و خون سیاوش حتی یک دم او را رها نمی کرد. بدین ترتیب با شکستی ننگین از کیخسرو، نیمه شب از رود هامون گذشت و ناامید از جهان بازگشت و به گنگ دژ که جایی بس خرم و آرام بود، رسید و با مهتران و بزرگان به می و چنگ و آواز پرداخت، اما این آسودگی و ایمنی، چندی دوام نیاورد و دیری نپایید که کیخسرو در پی او آمد و خورد و خواب از آن شاه تیره بخت ربود. از این رو بار دیگر کیخسرو و افراسیاب به جنگ با یکدیگر برخاستند، اما این بار نیز بخت افراسیاب با او یار نبود و تنها بدنامی و شکستی ننگین نصیبش شد و بس. عاقبت افراسیاب بر آن شد تا به جنگ رستم که به فرمان کیخسرو برای به چنگ انداختن او کمر بسته بود، رود. بدین ترتیب دل خویش از هرگونه رنج و غم رها کرد و با سپاهش شب هنگام راه پیمود تا به گنگ بهشت رسید و دو هفته را در آن جایگه ماند و به فغفور چین نامه ای نگاشت و از او در آن جنگ یاری جست. سپس آن دژ خرم را جایگاهی از برای رزم و ستیز نمود و بسیاری از کاردانان رومی را به دیوار دژ نشاند و هر آن کس که طالب جنگ با دشمن بود، درم های بسیار بخشید و از آن پس به شادی و ساز و آواز نشست و هیچ از فردا یاد نکرد. از آنسوی کیخسرو چون از پناه گرفتن افراسیاب در دژ آگاه شد، نزد رستم رفت و با او در باب افراسیاب به گفتگو نشست:

چنین دارم امید کافراسیاب

نبیند جهان نیز هرگز به خواب

اگر کشته گر زنده آید به دست

ببیند سر تیغ یزدان پرست

بترسند وز ترس یاری کنند

نه از کین و از کامکاری کنند

بکوشیم تا پیش از آن کو سپاه

بخوانـد بـرو بر بگیریم راه

اما افراسیاب این بار نیز نتوانست از چنگ کیخسرو رهایی یابد، چرا که کیخسرو برای گرفتن آن دژ و افراسیاب نیرنگی بکار گرفت و دور از چشم تورانیان چوبه ای بسیار سخت گرداگرد حصار تعبیه کرد و سپس دور تا دور دژ را با نفت زدن بر آن چوبها به آتش کشید. بدین ترتیب تورانیان همگی سراسیمه و گریزان شدند و زنان و کودکان به زنهار سوی شاه آمدند. گرسیوز و جهن نیز که یکی برادر و دیگری فرزند افراسیاب بود و تاج و تخت توران به واسطهٔ وجود آن دو بر پای بود، با ضربه مشت رستم بر زمین افتادند. شهریار شوربخت توران نیز چون همه شهر را پر از درد و آشوب دید، با دلی پرخون و چشمانی اشکبار از آن دژ گریخت. او که این بار با فغفور چین به جنگ کیخسرو در آمده بود باز هم شکست خورد و ناگزیر با مهتران لشکر با کشتی از «آب زره» گذر کرد و از آن روزگار نبرد و خون ایمن گشت. از آن سوی کیخسرو پس از آن پیروزی، همه ی دربندشدگان توران را با گنج ها و آلات جنگی بسیار به همراه فتح نامه ای نزد کاووس فرستاد و بزرگان لشکر را از آن کارش شاد نمود. کاووس نیز همه آن اسیران را پناه داد و بردگان را به مهتران سپرد و فرمود تا «جهن» فرزند افراسیاب را چون آیین شاهان به ناز دارند، اما گرسیوز را چنان که شایسته اش بود، در جایی تاریک و نزدیک گورستان مردگان جای دادند و او را به سزای کردار زشت خویش رساندند.

ادامه دارد…

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست

بگویید آهسته در گوش باد چو ایران نباشد تن من، مباد