دل ایرانی و جستجوی خدا؛ سفری فراتر از دین

نویسنده: شهرداد خبیر

قرن‌هاست که روح ایرانی در جستجوی خداست—نه از راه ترس، بلکه از مسیر زیبایی. در شعر، موسیقی، و عرفان، ایرانیان با عشق، اشتیاق، و کرامت به سوی حقیقت الهی دست دراز کرده‌اند. اما در سایه‌ی فتح و تحمیل دینی، این مسیر بارها دچار انحراف شده است. امروز، بسیاری از ایرانیان دوباره صدای معنوی خود را می‌یابند—نه در ساختارهای خشک اسلام، بلکه در آموزه‌های جاودانه‌ی عیسی مسیح. این مقاله گفت‌وگویی صمیمی و صادقانه است—سفری فکری درباره‌ی ایمان، فرهنگ، و حقیقت. آنچه در این مسیر روشن شد، نه فقط نقد بود، بلکه بصیرت. نه فقط مقاومت، بلکه کشف.

فرهنگی با عمق معنوی: ایران باستان، به‌ویژه در دوران زرتشت، جهان‌بینی‌ای را پرورش داد که بر مسئولیت فردی، تعادل کیهانی، و احترام به حقیقت بنا شده بود. اهورامزدا خدایی دوردست نبود، بلکه خالق خردمند بود. راه نیکی از مسیر انتخاب می‌گذشت، نه اجبار. زنان دارای کرامت بودند. عدالت مقدس بود. مهمان‌نوازی عبادت محسوب می‌شد. این بنیان معنوی با فتح اسلامی دچار گسست شد. دین جدید قوانین، سلسله‌مراتب، و دستورات را به همراه آورد. قرآن، هرچند ساختاری غنی دارد، اغلب فاقد صمیمیت احساسی است. آیات آن به مسائل قبیله‌ای، احکام حقوقی، و فرمان‌های الهی می‌پردازد—اما کمتر با جان انسان سخن می‌گوید، آن‌گونه که شعر فارسی می‌طلبد.

سخنانی فراتر از زمان: در مقابل، آموزه‌های عیسی مسیح مستقیماً با دل انسان سخن می‌گویند: همسایه‌ات را دوست بدار، دشمن‌ات را ببخش، با فروتنی حقیقت را بجوی. این‌ها فرمان‌های فرهنگی نیستند—بلکه حقایق معنوی‌اند. به هر عصر، هر جان، و هر اشتیاقی مربوط می‌شوند. بسیاری از ایرانیان، با خواندن انجیل، چیزی را می‌یابند که همیشه در دل‌شان بوده: اینکه خدا فقط قدرتمند نیست، بلکه مهربان است. فقط قاضی نیست، بلکه محبوب است. سخنان عیسی نیازی به تفسیر ندارند—بلکه به‌طور طبیعی با دل ایرانی هم‌خوانی دارند.

بار سنگین تفسیر: قرن‌هاست که عرفای ایرانی تلاش کرده‌اند تا تصویر خدا در اسلام را نرم‌تر کنند. آنان زبان قرآنی را با عشق، اشتیاق، و زیبایی آمیخته‌اند. مولانا، حافظ، عطار—آن‌ها فقط پیرو اسلام نبودند؛ بلکه از آن فراتر رفتند. خدا را نه فقط فرمانروا، بلکه دوست، معشوق، و حضوری الهی تصور کردند که از طریق موسیقی و استعاره می‌توان به او رسید.اما این تلاش، هرچند شریف، نشان‌دهنده‌ی بی‌عدالتی عمیق‌تری است. اگر قرآن واقعاً تصویری از خدای مهربان ارائه می‌داد، نیازی به چنین تفسیرهای گسترده نبود. اینکه ایرانیان مجبور شدند الهیات آن را بازسازی کنند تا قابل زیستن معنوی شود، خود گویای همه چیز است. این نه ریاکاری، بلکه بقا بود. اما همچنین نشانه‌ای است که این دین، در شکل اولیه‌اش، شاید زبان جان را نمی‌دانست.

هزینه‌ی احساسی ایمان تحمیل‌شده: بسیاری از ایرانیان امروز این تضاد را احساس می‌کنند. به آن‌ها گفته می‌شود خدایی را دوست بدارند که دور و تنبیه‌گر است. به آن‌ها آموخته‌اند که اطاعت برابر با ایمان است، حتی زمانی که دل‌شان اشتیاق صمیمیت و زیبایی دارد. مجبورند وانمود کنند دینی که به آن‌ها تحمیل شده، دین خودشان است—در حالی که در عمق وجودشان می‌دانند این دین از خاک‌شان زاده نشده است. این ناسازگاری معنوی، درد ایجاد می‌کند. و منجر به انقلابی خاموش می‌شود: روی‌گردانی از ساختار، و روی‌آوری به حقیقت.

بازگشت به خداوند: در این مسیر، بسیاری از ایرانیان درمی‌یابند که دل انسان به خدا نزدیک‌تر است تا هر دین خشک. اینکه جان، در اشتیاق خود، بیش از قانون می‌داند. و اینکه سخنان عیسی—جاودانه، لطیف، تحول‌آفرین—ممکن است راهی باشد که نه بیگانه، بلکه آشنا احساس شود. این مسیر، ترک میراث نیست. بلکه بازپس‌گیری آن است. شناخت این حقیقت است که دل ایرانی همیشه در جستجوی خدای عاشق بوده—و شاید در آموزه‌های مسیح، آن خدا بالاخره یافت شود.

 

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان