نویسنده: سید سعید زمانیه شهری
“فصل هشتم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان
خداوند مهسا، حدیث و کیان
خداوند یک ملت همزبان
که این خانه مادری، میهن است
که ایران زمین، کاوه اش یک زن است
ادامهی داستان یاری خواستن گودرز از خسرو از شاهنامه:
از آن سوی، به پیران خبر رسید که کیخسرو سپاهی گران همه از نامداران و سرکشان آراست و سوی گودرز فرستاد، سپهبد که دلش از آن خبر پر نهیب گشته بود، به نیرنگ و فریب چاره کرد. پس نامه ای سراسر زگفتار پرچرب و پندهای خوب به گودرز نوشت و آشتی و صلح جست و چنین گفت که اگر دو لشکر بار دیگر با دلی کینه خواه، به جنگ در آیند، تنها بسی از هر دو سپاه کشته خواهد شد، اما کینه و ده دشمنی به جای خواهد ماند:
اگر بازیابی شده روزگار
به گیتی درون تخم کینه مکار
روانت مرنجان و مگداز تـن
زخون ریختن بازکش خویشتن
پس از مرگ نفرین بود بر کسی
کز او نام زشتی بماند بسی
و در آخر چنین مژده داد که اگر سپهدار (گودرز) هر کجا از مرز دو کشور از آباد و ویران بخواهد، ترکان را از آن جای، تهی خواهد نمود و از آن سوی که رستم بدان جای لشکر کشیده از سیستان تا هندوان را بدو خواهد سپرد، نیز از کشمیر و کابل و قندهار و از آن سوی که سهراب بر آنان لشکر کشید و یا اشکش، همه را به ایشان می سپارد و بر همه ی آن گفتار به سوگند پیمان خواهد بست:
از این مرز پیوسته تا کوه قاف
به خسرو سپاریم بیجنگ و لاف
وز آن سو که اشکش بشد همچنین
بپردازم اکنون سراسر زمین
وز آن پس که این کرده باشم همه
ز هر سو بر خویش خوانم رمه
به سوگند پیمان کنم پیش تو
کز این پس نباشم بداندیش تو
بدانی که ما راستی خواستیم
به مهر و وفا دل بیاراستیم
چنین از ره مهر و پیکار من
ز خون ریختن با تو گفتار من
چو پیمان همه کرده باشیم راست
ز من خواسته هرچه خسرو بخواست
پس از آن نامه را به دست فرزند گرانمایه اش (رویین) سپرد و با ده سوار سوی لشکرگاه گودرز فرستاد. چون نامه را بر گودرز خواندند، از آن گفتار پرچرب و زبان آوری پیران و آن پندها که داده بود، گودرز و دیگر نامداران در عجب ماندند. سپهدار سپس فرمود تا نشستنگهی خسروی به دیبای رومی از برای رویین فرزند پیران آراستند تا آن نامه را پاسخ نویسند و به او بفرستند.
چون یک هفته بگذشت، گودرز آن نامه پاسخ بداد و از سیاوش و بی گناهیش سخن راند و رأی بر جنگ آورد و چنین گفت:
تو بشناس کین زشت کردارها
به دل پر ز هر گونه آزارها
که با شهر ایران شما کرده اید
چه مایه کیان را بیازرده اید
چه پیمان شکستن چه کین ساختن
همیشه به سـوی بـدی تاختن
چو یاد آورم چون کنم آشتی
که نیکی سراسر بدی کاشتی
بدین ترتیب گودرز، بر آن گفتار پر نیرنگ و فریب پیران تسلیم نشد و ره کین سیاوش جست و فرستاده را باز فرستاد.
یاری خواستن پیران از افراسیاب: چون پیران از آن نامه پرفریب بر گودرز، ناکام ماند و پاسخ سپهدار ایران که همانا ادامه جنگ و کین جستن خون سیاوش بود بشنید، فرستاده ای نزد افراسیاب فرستاد و از آنچه تا کنون بر سپاه وی رفته بود نوشت (از اینکه دو لشکر صف آراستند اما گودرز از آن کوه، لشکر به هامون نکشید، در جنگ درنگ نمود، سپس برادرش، هومان که از کار سپهدار ایران خونش به جوش آمده بود، جنگجوی سوی سپاه ایران تاخت، اما به دست بیژن هلاک گردید و پس از آن نستیهن که به کین برادر با ده هزار سوار به جنگ بیژن آمد، اما او نیز به دست پورگیو تباه گردید و چون سپاه توران چنین بد انجام شد، تا شب با سپاه ایران به جنگ برخاستند و دو بهره از تورانیان کشته شدند).
پیران سپس افراسیاب را از کیخسرو و آوردن سپاهی بسیار بـه پشتیبانی از گودرز آگاه کرد و بدو گفت که اگر شاه ایران با لشکرش به توران گذر کند، او را به تنهایی یارای جنگیدن با آن سپاه عظیم نخواهد بود جز آنکه افراسیاب خود با سپاه سوی ایران روی آورد و کمر کین به میان بندد. شاه توران نیز چون پیغام پیران بشنید، بر او آفرین کرد و شادی نمود و سی هزار سوار جنگی سوی وی فرستاد و از او خواست تا از خون ریختن و کینه خواستن دست نشوید:
چو لشکر به نزد تو آید مپای
سر و تاج گودرز بگسل زجای
مکش دست از ایشان به خون ریختن
چو پیروز باشی به آویختن
بدین ترتیب دو لشکر بار دیگر نبرد کردند و رو در روی هم به صف ایستادند. گیو به سوی قلب سپاه توران تازید و با پیران به جنگ درآمد و پس از آن بیژن، گستهم و گرازه به یاری گیو آمدند و لهاک و فرشیدورد آن دو نامور را از پای درآورده و بسی از نامداران سپاه و توران را هلاک نمودند:
زترگان برآمد سراسر غریو
سواران برفتند بر سان دیو
ز شبگیر تا شب برآمد زکوه
سواران ایران و توران گروه
همی گرد کینه برانگیختند
همی خاک با خون برآمیختند
داستان پیمان کردن گودرز و پیران به جنگ دوازده رخ از شاهنامه:
چون دو لشکر خسته و زخمی از جنگ یکی سوی کوه «کنابد» و دیگری سوی «ریبد» بازگشتند، گیو نزد گودرز آمد و از رزم خود با توران چنین یاد کرد که چون به سپاه توران حمله برد و صف ایشان درید، نوبت به پیران رسید و بر آن شد تا بدو حمله برد، اما بیژن او را از آن گفته شاه که از اخترشناسان به یاد داشت، آگاه کرد، گودرز نیز چنین پاسخ آورد که پیران بی گمان به دست او هلاک خواهد شد و رواست تا کین هفتاد پسر خویش که همگی به دست تورانیان کشته شدند از او باز ستاند. سپس به لشکر که همی از رنج نبرد و خون ریختن، رنگ پریده و پژمرده بودند، نگریست و فرمود تا به جایگاهشان بازگردند و لختی از جنگ بیاسایند. و چون سپیده صبح فرا و رسید سپهدار، گستهم را نزد خویش خواند و بدو فرمان داد تا این بار او پیشرو سپاه باشد و از او خواست سه روز جنگ نیاورد تا به روز چهارم خود به یاری سپاه آید. از آن سوی پیران، پس از آن جنگ پیشین و شکست خوردن تورانیان و آن همه عزا و ماتم که بر سپاه آمده بود، اینک پس از بازگشت به جایگاه خویش، سران لشکر را پیش خود خواند و از آن پیمان که با گودرز بسته بود، تا سران لشکر یک به یک برگزینند و رو در روی یکدیگر به جنگ بایستند، سخن راند و بدیشان چنین گفت که هر کس از آن فرمان بپیچد، سرش از تن جدا خواهد نمود. پهلوانان نیز سر تسلیم فرود آوردند و فرمانش اطاعت نمودند:
تو از دیرگه باز با گنج خویش
گزیدستی از بهر ما رنج خویش
میان بسته بر پیش ما چون رهی
پسر با برادر به کشتن دهی
چرا سر بپیچیم ما خود کییم
چنین بنده شه ز بهر چییم
بگفتند وز پیش برخاستند
به پیکار یکسر بیاراستند
ادامه دارد…
و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست
بگویید آهسته در گوش باد
چو ایران نباشد تن من، مباد