گردآورنده: شهرام خبیر
پیشگفتار
کتاب «یادگار زریران»، کهن ترین تعزیه نامه و نمایشنامه ایرانی است که به دست ما رسیده است . خط وزبانش پارسیک (=پهلوى ساسانى) است وناچار، بایستى درزمان ساسانیان ،گرد آورى و نوشته شده باشد. ولى دراین متن واژه ها و ویژگی هایى اززبان پهلوانیک (= پهلوى اشکانى یا پارتى) به چشم مى خورد واشاره به رسمى کهن مى شود، که نشانى از آن درزبان پارسیک و فارسى نو دیده نمى شود واین خود مى رساند که زمان سرایش آن، بایستى بسیار کهنه تر، وچنانکه برخى بدُرُستی دریافته اند، مربوط به زمان اشکانى باشد و مؤلف یا مؤلفان دوره ساسانى همان گونه که از مردم شنیده اند، مردمى که آن را سینه به سینه انتقال داده و بازگو کرده اند، گرد آورده باشند.
نمایش: داستان جنگ پادشاهِ ایران، «گشتاسپ» است با پادشاه «خیونان =یکی از قبیله های تورانی» یعنی « ارجاسپ»؛ یکى (گشتاسب)، با همه برادران، پسران، خویشان، همالان(=سران) و ندیمان، دین زرتشت را مى پذیرد و دیگرى (ارجاسپ)، ازگروش اوبه دین نو، برآشفته و در نامه اى که با دوتن از سران نژاده(=اصیل ) سپاه خود، «بیدرفش » و «نامخواست»، نزدِ او مى فرستد، گستاخانه از او مى خواهد که دین نو را رها کند وبه دین کهن بازگردد وگرنه جنگ را آماده باشد. »ابراهیم» ، دیوان مهست (=دبیرارشد اداری)، نامه را برای شاه و درباریان مى خواند، گشتاسپ شاه از شنیدن آن آزرده خاطر وافسرده مى شود. «زریر» سپاهبد(= فرمانده کل سپاه)، که برادرٍ خود، گشتاسپ شاه را چنین مى بیند، اجازه مى خواهد که نامه را پاسخ کند. پاسخ نامه به فرمان زریر نوشته مى شود که: – ما دین نو را رها نمى کنیم و جنگ را آماده ایم. فرستادگان «ارجاسپ» با پاسخ نامه باز مى گردند. زریر به فرمان گشتاسپ، آگاهى مردم را، بر سر کوه ها آتش مى افروزد و همه مردانٍ کشور را، جز مُغان، از ده ساله تا هشتاد ساله، به جنگ فرا مى خواند ومى خواهد که تا ماه دیگر، همه با جنگ افزار، به در(=دربار) گشتاسپ شاه، گرد آیند.
چنین مى کنند و روبه میدان نبرد مى آورند ؛درراه گشتاسپ شاه، وزیر خود «جاماسپ» را فرا مى خواند و ازاو می خواهد که پیآمد جنگ را پیش بینى وپیش گویى کند. «جاماسپ »از شاه مى خواهد که نخست با آیین ویژه ، سوگند بخورد که پس از آگاهى از سرنوشت، هیچ گونه آسیبى به او نرساند، تا آینده را پیش گویى کند. گشتاسپ، چنانکه جاماسپ مى خواهد، سوگند مى خورد وجاماسپ اورا از کشته شدن برادرش زریر وچند تن دیگر از برادران وفرزندانش وپایان یافتن جنگ به سود ایرانیان آگاه مى سازد. پس ازیک ماه، هر دو سپاه باهم روبرو مى شوند و چنانکه جاماسپ پیشگویى کرده است، زریر وچند تن از نزدیکان گشتاسپ کشته مى شوند. «اسفندیار»، پسر دیگر گشتاسپ، «بستور» پسر زریر و «گرامی کرد»، پسر جاماسپ، هنرنمایی ها مى کنند. سپاه ارجاسپ همه کشته مى شوند، خود او را هم اسفندیار مى گیرد وازاو دستى وپایى و گوشى مى برد و چشمى به آتش مى سوزاند و سوار بر خر دم بریده اى ،به کشور خیونان باز مى گرداند تا خیونان را بگوید که در آن جنگ ،چه ها رفته است.
این داستان را «دقیقى »به شعر کشیده است (نیمه نخست سده چهارم هجری ) و فردوسى آن اشعار را در شاهنامه خویش گنجانده است. گفته «دقیقى»اگرچه با متن« یادگارِ زریران» کاملاً یکسان نیست، ولى بسیار به ان نزدیک است؛ گویى گذشته ازکتاب«خداینامه » یا خداینامه هایی که در دست داشته، از متن پهلوى یادگار زریران هم سود جسته است.
از تاریخ نویسان سده هاى چهارم تا ششم هجرى تنها «ثعالبى» است که در کتاب «غرر اخبار ملوک الفرس » خود ، به تفصیل وبا کمى اختلاف ازاین داستان یاد مى کند. دیگران یا از آن یاد نمى کنند و یا اشاره کوتاهى به جنگ گشتاسپ و ارجاسپ کرده، از آن مى گذرند.
گاهگاه، سخن از پهلوى دانستن یا ندانستن سخن سرایانى چون دقیقى و فردوسى به میان است. زبان پهلوى ساسانى یا به سخن درست تر، «پارسیک»، از دیرباز (= آغاز شاهنشاهى ساسانیان) زبان رسمى و دربارى (=دریک، درى) بوده و در سراسر کشور ایران بزرگ، رواج داشته و زبانِ رسمى دربار و شاهنشاه و شاهانٍ محلّى بوده است؛ و همان زبان است که بدان مى نوشتند و هم می سرودند. زبانى را که اکنون فارسی نو مى نامیم؛ یکى از گویش های شرقى ایران، چنانکه برخى پنداشته اند، نبوده و نیست، بلکه دنباله همان زبان درى زمان ساسانى و زبان جنوب غربى ایران است که، رفته رفته، تحوّل یافته است. خط کنونى فارسى تحوّل آوایى زبان را، چنانکه باید، نشان نمى دهد:
ما شعرو سخن سرایندگان و سخنوران کُهنى چون رودکى و دقیقى و فردوسى را چنان مى خوانیم که گویى درزمان ما سروده شده است، ولى اگر چنانکه باید خوانده شوند، یعنى چنان خوانده شوند که خود آنان و مردم همزمانشان مى خواندند، به زبان درى ساسانى نزدیکتر مى شود تا به زبان امروزین ما.
پس ندانسن زبان، نبایستى مطرح باشد. اگر بگوییم دقیقى یا فردوسى یا هر دو، پهلوى (= پارسیک) نمى دانسته اند، بدان می ماند که بگوییم زبانی که شعرهاى خود رابدان سروده اند، نمى دائسته اند! پهلوى ندانستن در این زمان، بایستى به معنی آشنا نبودن به خط پهلوى باشد.
اعراب مسلمان پس از حمله به ایران و کشتار فراوان، به سرعت کتابهای ایرانیان را سوزانده و زبان عربی را جایگزین زبان پهلوی کردند.
فردوسى، و بى هیچ گمانى، همسرش، پهلوى خواندن مى دانسته اند، همانگونه که خود در آغاز داستان « بیژن ومنیژه»، میگوید. دقیقى هم، که به گفته خودش، زرتشتى بوده وظاهراً تفسیر اوستا، نیایش ها و آفرینها ( = ادعیه یا دعاها) را مى خوانده است، با گمانى بسیار نزدیک به یقین، خواندن این خط را مى دانسته است. دلیل یکسان نبودن کامل یادگار زریران را با روایت دقیقى ازاین داستان، باید در نوع تألیف آن دو یافت. یکى تعزیه نامه ونمایشنامه است که باید جنبه نمایشی آن اهمیت بیشترى داشته باشد، ومانند هر نمایشنامه دیگرى با افزودن شاخ و برگ هاى بسیار به اصل داستان، احساس بیننده را برانگیزد؛ و دیگرى تاریخ است: که ناچار به جنبه تاریخى آن، باید توجه بیشترى شده باشد و بیشتراز -خداینامه ها- پیروى کرده باشد. جنبه تاریخى، دین پذیرى گشتاسپ با سران و درباریان، برآشفتن ارجاسپ، فرستادن بیدرفش و نامخواست با نامه تهدید آمیز به دربار گشتاسپ، جنگ ایران و خیونان و درپایان پیروزی ایرانیان است، که در هر دو یکى است؛ جنبه نمایشى آن، صحنه هایى چون آیین سوگند خوارى گشتاسپ، حمله بردن به جاماسپ، پس از پیشگویی پیآمد جنگ، از تخت به زمین افتادن او و آمدن یک یک برادران وپسران وتعهد هر کدام، کشتن چند بیور(=ده هزار) از سپاه ارجاسپ را…. همچنین جنگ «بستور»، کودک ده ساله، با بیدرفش سردار سپاه ارجاسپ (به جاى اسفندیار در خداینامه ها وشاهنامه)، ترس بیدرفش از بستور ده ساله،رسیدن روان زریر در میدان جنگ به یاری بستور و راهنمایى او در نبرد با بیدرفش… دیدار بستور از کالبد پدر، مویه( =نوحه) سرایى او… و جز آن است که تنها در یادگار دیده مى شود.
بیش ار صد سال است که دانشمندان و پژوهشگران به ترجمه این متن پهلوى روى آورده اند و یا به حل دشوارى هاى آن پرداخته اند. با این همه، هنوز پاره اى از دشواریهاى آن حل نشده است. در ذکربخشی از ترجمه این نامه( = کتاب) پهلوى کوشش شده است که مناسب ترین نظر هر یک از گزارندگان وپژوهشگران در خواندن وتفسیر واژه های دشوار داده شود.
بنام دادار هرمزد
یادگار زریران
بنام دادار(=افریننده) هرمزد ، و مروا (= فال) جهشن ( = تقدیر) نیک، تن درستى و دیر زیوشى (=زندگی) هر نیکان
و فرارون کنشان ( =درستکاران) بویژه براى او که این نوشته شد.
١- این را که« یادگار زریران» خوانند، بدان گاه نوشته شد که گَشتاسب شاه با پسران و برادران، شاهزادگان وهمراهان خویش این دین پاک مزدیسنان را از هرمزد پذیرفت.
٢- وسپس ارجاسب خیونان خداى را خبر آمد که گشتاسب شاه با پسران، برادران وشاهزادگان وهمراهان خویش این دین یاک مزدیسنان را ازهرمزد یذیرفت.
٣- آنگاه ایشان را (ازاین خبر) دشوارى گران بود.
۴- (و) «ویدرفش جادو» و «نامخواست هزاران» را با دو بیور سپاه گزیده براى پیغام برى، به ایرانشهر فرستادند.
۵- و سپس جاماسب، پیشینیان سالار(=رییس دربار) زود اندرون اندر شد و گشتاسب شاه را گفت که از (سوى) ارجاسب خیونان خداى ( = پادشاه) دو فرستاده آمد. که اندر همه شهر خیونان از ایشان نژاده تر نیست.
۶- یکى ویدرفش جادو و دیگر نامخواست هزاران (که) با (خود) دو بیور سپاه گزیده همراه دارند ونامه به دست دارند وگویند که مارا اندر پیش گشتاسب شاه هلید
(=رخصت دهید).
٧- گشتاسب شاه گفت که آنها را اندر پیش هلید.
٨- و (دو فرستاده) اندر شدند وبه گشتاسب شاه نماز( =تعظیم) بردند و نامه بدادند.
٩- ابراهیم دبیران مهست برپاى ایستاده ونامه را به (آواز) بلند خواند.
١٠- و برنامه ایدون نوشته بود: که من شنودم که شما خدایگان، این دین پاک مزدیسنان را از هرمزد پذیرفتید واگرنه آن را باز دارید، آنگاه از آن ما را گران زیان و دشوارى شاید بودن.
١١- اما اگر شما خدایگان ، را پسند افتد (و) این دین پاک (را) بهلید(=ترک کنید) (و) با ما همکیش شوید شما را به خدایگانى پرستیم(= اطاعت کنیم) (و) شما را دهیم سال به سال بس زر، بس سیم و بس اسب نیک و بس گاه(= مقام) شهریارى.
١٢- واگر این دین را به نه هلید وبا ما همکیش نه شوید، آنگاه برشما رسیم، خوید(= غله سبزوتر) خوریم و خشک سوزیم و چهارپاى و دوپاى از شهر برده گیریم و شما را به بند گران و دشوارى کار فرمائیم.
١٣- پس گشتاسب شاه جون آن سخن شنود (برایش) دشوارى گران بود.
١۴- و سپس آن تهم سپاهبد دلیر، زریر، چون دید کهِ گشتاسب شاه ترسان (؟) شد زود اندرون اندر شد.
١۵- (و) به گَشتاسب شاه گفت که اگر شما خدایگان را پسند افتد من این نامه را پاسخ فرمایم کردن.
١۶- گشتاسب شاه فرمان داد که نامه را پاسخ کن.