فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت ۵۰

نویسنده: سید سعید زمانیه شهری

“فصل هشتم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند مهسا، حدیث و کیان

خداوند یک ملت همزبان 

که این خانه مادری، میهن است

که ایران زمین، کاوه اش یک زن است

داستان گرفتار شدن خاقان چین از شاهنامه فردوسی:

خاقان چین، چون گفتار درشت رستم بشنید، زبان به دشنام گشود و او را سگزی ای خواند که از هر سگی بدتر است. و با این گفتار، عزم رستم را در گرفتار کردن خاقان چین جزم کرد. از این رو با سپاه توران به جنگ در آمد و «چرغه» را دو دست بست و سوی لشکر ایران فرستاد و سپس سراغ «کالو» رفت و او را نیز در بند کمند خویش کرد. خاقان که از پشت پیل، جنگاوری رستم، نظاره می کرد، نامداری از برای آشتی سوی تهمتن فرستاد، تا گذشته ها را به فراموشی سپرده و از گناه او که خاقان چین است، درگذرد و کین نجوید و از خون ریختن دست کشد. اما تهمتن را عزم همچنان بر جنگ بود و هیچ پند و اندرز در او کارگر نیفتاد، پس بسوی خاقان خروشید و سرش را به بند آورد و پیاده و بدون تخت و تاج به رود شهد کشاند:

چنین بود تا بود گردان سپهر

گهی جنگ و زهرست و گه نوش و مهر

یکی را بر آرد به چرخ بلند

یکی را کند خوار و زار و نژند

جهان را بلندی و پستی تویی

ندانم چه ای هر چه هستی تویی

داستان شکسته شدن سپاه توران پس از گرفتار آمدن خاقان چین از شاهنامه:

تهمتن بسی ناموران سپاه توران را تباه کرد و درفش شان نگونسار نمود و روزگار را بر افراسیاب و سالار لشکر توران تیره و تار کرد. پهلوان که از آن جنگ کام دل ستانده بود، با سپاهی خسته و زخمی سوی کوه هماون بازگشت و فرمود تا همگی لباس رزم از تن برون کنند و تا صبح از آن پیروزی میگسارند و به یاد بزرگان لب گشایند. چون مجلس بزم و شادی پایان یافت، رستم تاج و تخت زرین و بزرگان جنگ از هر کشور که همگی در بند آمده بودند و خواسته های بسیار را همراه با نامه ای نزد کیخسرو فرستاد و از جنگ هایی که در آن چهل روز، با ترکان داشته و دمار از روزگارشان درآورده و سرانجام شکست سپاه افراسیاب سخن ها راند. کیخسرو نیز در پاسخ نامه پس از درود و ثنا بر آفریدگار سپهر، به سبب آن پیروزی که به آنها رسیده بود، بر رستم آفرین خواند و فرمود تا خاقان چین و دیگر اسیران را دربند و اسیر نگه دارند. سپس نامه را با خلعت های بسیار و اسبان گرانمایه با زین و زرین و ده انگشتر از یاقوت درخشان و پوشیدنی های بسیار همگی از زر، نزد رستم فرستاد و از او خواست تا، دست از جنگ نشوید و کین سیاوش بازستاند.

داستان جنگ رستم با کافور مردم خوار از شاهنامه:

پس از شکست کاموس، منشور و خاقان چین از سپاه ایران و سپری شدن چهل روز جنگ پیاپی بر دو لشکر، فریبرز، کیخسرو را از شکست تورانیان آگاه کرد و با خلعت های بسیار از سوی شاه نزد رستم آمد. پیلتن که از دیدار او شادمان گشته بود، به سوی سغد لشکر براند و دو هفته را به خوردن می و شکار گور پرداخت و از آنجا سوی «بیداد» که شهری آباد بود، با سه هزار زره دار و به همراه گستهم و بیژن و هژیر وارد دژ آن شهر شدند. کافور که سالار آن شهر بود و درون دژ اقامات داشت، چون از آمدن سپاه ایران آگاه شد به همراه لشکرش، به رزم با گردان ایران در آمد و بسی ایرانیان را تباه نمود. گستهم نیز چون چنین دید، رستم را از آن گرد دلیر و کینه جویی او بر سپاه ایران آگاه کرد. تهمتن چون به رزمگاه آمد و آن کشتگان بدید، یکی حمله بر کافور آورد و چنان ضربه ای بر سرش فرود آورد که مغزش از بینی برون آمد، آنگاه تا دژ همچنان حمله کرد و بسیاری از دلیران دژ را کشته و اسیر کرد. پس از آن در دژ بستند و به تاراج و کشتن روی نهادند و هر آنچه از زر و سیم و غلامان و اسبان گرانمایه بود، غارت نمودند. تهمتن چون از جنگ کافور، فارغ شد، از نامداران خواست تا از آن نیکویی ها که از کردگار بر ایشان رسیده بود، بر یزدان ستایش آورند و بر او سجده برند. پس از آن به می و رامشگری پرداختند و سه روز را بر آن حال بودند، تا روز چهارم به توران روی آورند و به جنگ افراسیاب روند.

چهارم سوی جنگ افراسیاب

برانیم و آتش برآریم ز آب

داستان آگاهی یافتن افراسیاب از آمدن رستم از شاهنامه:

افراسیاب که پس از ریختن خون سیاوش، از خشم سپاه ایران و کینه جویی شان روزگارش تباه شده بود و هیچ خواب و آرام نداشت، چون خبر آمدن رستم و لشکریانش به سوی توران بشنید، دلش از آن سخن پر از اندوه و غم شد و لشکریان را نزد خویش خواند و با آنان از رستم و دلاوری هایش سخن راند:

همی گفت پیکار او کار کیست

سپاهست بسیار و سالار کیست

اما سپاهیان توران، افراسیاب را از آن ترس و وحشتی که از رستم بر او غالب گشته بود، برون آوردند و بر شاه توران مژده دادند که لشکر را جوانان شایسته و جنگجویی است که اگر به جنگ با ایرانیان در آیند، کیخسرو و تختش را بر باد داده، دست ایرانیان را برای همیشه از کشور توران کوتاه خواهند کرد:

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم

از آن به که کشور به دشمن دهیم

افراسیاب چون آن گفتار از سپاه بشنید، «فرغار»، راکه شیر دلی جنگجو بود، سوی سپاه ایران فرستاد تا ببیند که رستم چگونه است و سپاهش در چه وضعی است. با این حال شهریار همچنان دلتنگ و رنجور از آن حادثه ای بود که عنقریب در انتظار تورانیان بود، از این رو فرزندش «شیده» را نزد خویش خواند و از رستم پهلوان و دلاوری های او در جنگ و به بند کشیدن کاموس و منشور و خاقان چین و چهل روز جنگ پیاپی با تهمتن و سپاهش سخن ها راند و با دلی پر از کین سوی خوابگاه رفت. پس از آنکه فرغار از جایگاه سپاه ایران بازگشت و از پهلوانان سپاه چون گستهم و گرازه و بیژن و گیو خبر داد، افراسیاب، پیران را از کار رستم آگاه نمود و خواست تا هم آوردی از برای رستم در میدان رزم بیابد. ادامه دارد…

و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست.

بگویید آهسته در گوش باد

چو ایران نباشد تن من، مباد

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان