سرمقاله فوریه ۲۰۲۵ – وکـالت به شاهـزاده رضا پهلوی (۲۴)

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

از حلب به استالینگراد

از خامنه ای به رضا پهلوی

بگذار صد گل بشکفد! هزار چشم ببیند!

بگذار صد فریاد برآید! هزار گوش بشنود!

رضا پهلوی: گلبان صد شکوفه!

گلبانگ فریاد رسان صد حنجره!

از شادروان کسروی نقل است که ملت ایران از پی تاریخ چند هزار ساله خود، یک حکومت به آخوندها بدهکار است که ادای دین کرد تا مزه تلخ خودکامگی و تحجر مذهبی را بسبب ذات خودسر و خرافه پرست اش بچشد و با خصلت خم سری و درد پذیری خود، از فرزندانش، نسل جوانی بسازد پیر و پلاسیده، بی آینده و نومید که جز با انفجار خشم، در غیاب یک اپوزیسیون و رهبری منسجم، به هیچ تحولی تن در نمی دهد. این ملت، اکنون، بقول حافظ “کامش از تلخی دهر، چون زهر گشته” و زمانش رسیده تا قی کند: زهرابه ی خرافات، جدا سری و کرنش گری خود را.

براستی تاریخ را از تقدیر مقدر هر ملت، رهایی نیست. حوالت تاریخی ما آن بوده تا از مدرنیته روی برگردانیم و برای گریز از تغییر و تحولات شتابان و رنج آور، اما ضروری و به ضرورت دوران جدید، به سکون  قبرستانی و جمود فکری ارتجاع، دل خوش کنیم.  آن دیدگاه چیره مذهبی که ملجا ما شد، از بین بسیارانی که امکان حکومت داشتند، اسلام فقاهتی بود که ماهیت اش در  این جمله کوتاه خلاصه شده است: فقیه آزمند حرص و شهوت، گهی حور و گهی غلمان پرستد“.

در سرمقاله قبلی نوشتم که خامنه ای، تکرار صدام است، سوار قطاری که عازم جهنم است. اکنون پس از آنچه در حلب و در مسیر حلب به دمشق، به آنی گذشت، باید در انتظار آن بود که فرایند سرنگونی جمهوری اسلامی درست مانند سرنوشت صدام باشد؛ پس از حمله انگلیس به بصره در سال  2003  تا بغداد، و نیز سقوط هیتلر پس از شکست در نبرد استالینگراد تا برلین، با یک تفاوت بزرگ! سربازان آلمانی تا آخرین فشنگ برای آلمان هیتلری جنگیدند و دو سال قدم به قدم عقب می نشستند و تنها در کوچه پس کوچه های برلین، یکصد هزار کشته و سه برابر این زخمی متحمل شدند، در حالیکه هیچ امیدی به پیروزی نداشتند. اما آنچه بر صدام طی تنها دو ماه رفت، سرانجام دامان عبا و عمامه ملایان را نیز خواهد گرفت. آن ایده لوژی که اساسش بر مبنای تقیّه و ریاکاری است جز طرفداران مصلحت اندیش و جیره خوار و فرصت طلب، تا کنون نزاییده و دیگر هم نخواهد زایید!

در روز آزمون سخت حکومت، از من بپذیرید آنچه را که مولانا گفته:

یکسان نماید کشت ها تا وقت خرمن در رسد

نیمیش مغز نغز شد و آن نیم دیگر کاه شد

یعنی نیم از ذوب شدگان در ولایت به مردم خواهند پیوست و نیم دیگر مانند خس و خاشاک و کاه، با وزش بادی اندک، پراکنده شده و در لابلای ازدحام مردم بپا خاسته یا سوراخ موش، پنهان خواهند شد.

از آنجا که رژیم های استبدادی برای ادامه بقای خود، نیاز به ارعاب مردم در داخل و رقبا در خارج دارند، بناچار باید با انجام تجمعات هواداران و برگزاری رژه های پر طمطراق نظامی، قدرت پوشالی خود را به رخ بکشند و ناگزیر همزمان، خود را در معرض قضاوت عموم نیز قرار دهند.

مراسم 9 دیماه امسال و بدنبال آن مانور 110 مراسم 9 دیماه امسال و بدنبال آن مانور 110 هزار نفری بسیجیان در تهران نشان داد که پس از عدم استقبال از انتخابات اخیر توسط مردم، ریزش طرفداران جیره خوار حکومت، با تمام برنامه ریزی ها و تلاش های تشویقی و بذل و بخشش های مادی در بین آنها از طرف مسئولین، بشدت افزایش یافته و مرض کچلگی و جرب تجمعی! یا به زبان فرمانده عالیرتبه سپاه -اختلال جمعیتی- بعلت ترس و نومیدی از فروپاشی قریب الوقوع رژیم، خیل مشارکت کنندگان فرصت طلب را  فرا گرفته تا پیش از این در انظار دیده نشوند! و در فردای بامداد روشن ایران پاسخگوی حمایت از جنایت و جنایتکاران در ازاء چند سهمیه بیشتر مرغ و ماکارونی و ساندیس و … نباشند! ظاهرا دیگر صرف نمی کند!

انتظار می رفت که رهبر ج.ا. پس از شکست مفتضحانه محور به اصطلاح “مقاومت”، در غزه و لبنان و بویژه سوریه، و مصیبت های کمبود انرژی و خشکسالی و تعطیلی های صنعتی و اداری و آموزش و نیز ورشکستگی اقتصادی و مشروعیت، اندکی مواضع خود را در جهت انطباق با واقعیت تغییر دهد و اصلاح کند. امّا آنچه او در سخنرانی های اخیر خود بیان کرد، نشان داد که دیکتاتورها، در شرایط دشوار مشابه – یعنی روی به سرنگونی، بگونه ای یکسان رفتار می کنند یعنی ستیز با واقعیت و لجاجت و پافشاری بیشتر بر مواضع گذشته خود؛ همچون چارلز اول، هیتلر، صدام و قذافی. یادم به اصطلاح با مزه ای افتاد که اعلیحضرت فقید در وصف قوام السلطنه بکار برد:

“این پیرمرد لجوج”!

منشأ این لجاجت را باید در یک مبحث روانشناختی جست، در بارۀ یکی از خطاهای ادراکی بشری، تحت عنوان: اثر معکوس یا واپس زدگی. در یک دنیای آرمانی و منطقی، انسانها در مواجهه با شواهدی که با باورشان تناقض دارد، ابتدا آنرا ارزیابی و بررسی می کنند و سپس عقاید شان را جهت تطبیق با آن شواهد، تغییر داده و اصلاح می کنند. اما در جهان واقعی، عملا آنچه روی می دهد بندرت بر اساس یک چنین منطق ساده ای است که در جهت اصل صیانت نفس و غریزه تأمین منافع شخصی می باشد که زیربنای رفتار، و سائقه و انگیزه حیات آدمی است. یعنی بجای آنکه فرد در درستی عقایداش شک و تردید کند، اطلاعات و حقایق جدید را نمی پذیرد و بیش از پیش، روی دیدگاه و حرف خود می ایستد و اصرار می کند. هر چه شناخت فرد از خود، بر اساس این عقاید (بویژه ایدئولوژی) شکل گرفته باشد، این لجاجت و پافشاری شدیدتر است زیرا او در غیر اینصورت، باید احساس منفی و دردآور سرگشتگی و خطر بحران هویتی را پذیرفته و تجربه کند. بدیهی است هر چه سن انسان و به تبع آن، این درهم تنیدگی هویت هستی شناسانه با عقاید یا ایدئولوژی بیشتر باشد، امتناع از دیدن واقعیت و تمکین از آن محتملتر و سخت تر خواهد بود. اغلب، حتی کار بجایی می رسد که دیکتاتور در حلقه نزدیکان و یارانش نیز، با هرگونه نظریات اصلاحی و دلسوزانه از سوی آنها و با هدف کمک به خود او، مخالفت می کند و دست به حذف سازمانی  یا فیزیکی آنها می یازد. در صورتیکه:

آینه چون نقش تو بنمود راست

خود شکن! آینه شکستن خطاست

(نظامی)

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان