نویسنده: سید سعید زمانیه شهری
“فصل هفتم سلسله مقالات فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی”
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان
خداوند مهسا، حدیث و کیان
خداوند یک ملت همزبان
که این خانه مادری، میهن است
که ایران زمین، کاوه اش یک زن است
داستان سپاه فرستادن افراسیاب به نزدیک پیران از شاهنامه:
بدین ترتیب پیران آن حیله بساخت و به طوس پیغام داد که همانا به ایران نزد شاه خواهد آمد و بدو خواهد پیوست و چون شب فرا رسید فرستاده ای نزد افراسیاب روانه کرد و از آمدن سپاه ایران و آن پیغام سراسر نیرنگ، که از برای طوس سپهدار فرستاده بود، شاه توران را آگاه نمود و از او خواست سپاهی از جنگاوران برگزیند و برای همیشه بیخ شان از ریشه برکنند تا اندیشه کین خواهی سیاوش در سر نکنند. چون روز دهم فرا رسید، افراسیاب لشکرش آراست و سوی پیران فرستاد، سپهبد نیز لشکری سوی سپاه ایران روانه کرد و از آن عهد و پیمان که با طوس بسته بود، هیچ یاد نکرد. اما «طلایه» که از حیله پیران باخبر بود، طوس را از آن سخنان سراسر فریب که پیران بر زبان رانده بود آگاه کرد و از او خواست تا لشکر خویش به هامون کشد و آماده نبرد گردد بدین ترتیب هر دو گروه با لشکری آراسته رو در روی هم قرار گرفتند و جنگ و ستیز آغاز نمودند:
چنان شد زگرد سپاه آفتاب
که آتش برآمد ز دریای آب
درخشیدن تیغ و ژوپین و خشت
تو گفتی شب انـدر هـوا لاله گشت
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان شد و پتک آهنگران
داستان جنگ ارژنگ و هومان با طوس از شاهنامه:
در بین نامداران توران پهلوانی بود ارژنگ نام که شمشیر به دست، سوی قلب لشکر آمد و با سپهدار طوس در آویخت و با ضربه شمشیری که طوس بر سرش فرود آورد، بر زمین افتاد و تباه شد. پیران که از کشته شدن ارژنگ بر آشفته بود، هومان را به آوردگاه فرستاد تا جهان را بر طوس تیره و تار گرداند. اما هومان را نیز در جنگ با طوس شکست و خواری آمد و از تیری که سپهبد بر اسب وی زد، پیاده رخ، در زیر سپر پنهان کرد و با دلی پر از خشم و کین دشت نبرد را ترک نمود و سوی پیران آمد.
داستان جنگ دوم ایرانیان و تورانیان از شاهنامه:
فردای آن روز هر دو گروه لباس رزم بر تن کردند و شمشیر و گرز و نیزه به دست گرفتند و بار دیگر رو در روی هم ایستادند:
هـوا گفتی از گرز و از آهن است
زمین یکسر از نعل در جوشن است
جهان چون شب و تیغ ها چون چراغ چو دریای خون شد همه دشت و راغ زشمشیر گردان چو ابر سیاه همی خون فشانند به آوردگاه اما ایرانیان را این بار نیز بخت برگشته بود و سراسر دشت پر از پهلوانان ایرانی بود که به دست ترکان تباه شده بودند. هومان از نامداران خواست تا میدان کارزار به گونه ای شود که زمین از ایرانیان تهی گردد و دیگر کینه خواه و جنگجویی به توران زمین روی نیاورد.
جادوی کردن تورانیان بر سپاه ایران از شاهنامه:
در توران، جادوگری بود «بازور» نام که در افسونگری و ساحری مهارت بسیار داشت. پیران از برای آنکه سپاه ایران را یکباره شکست دهد، از آن جادوگر خواست تا به بالای کوه رود و بر ایشان همی برف و باد و سرما آورد، «بازور» نیز چنین کرد و با نیروی افسونگری، برف و باد دمان یکسر بر ایرانیان، فرود آورد و دست نیزه گذاران از سرما سیاه شد و از کار افتاد. از آن سوی پیران بالفور دستور حمله داد و از سپاه ایران آنچنان کشته شدند که همه رزمگاه چونان دریای خون گشت. در هر جای بسی ناموران و گردنکشان از ایران تباه گشته و برف و خون همه جای زمین را فرا گرفته بود. سپهبد طوس و دیگر گردنکشان چون وضع را آن گونه دیدند، به زاری سر سوی آسمان آوردند و از کردگار جهان داد خواستند تا در آن برف و سختی که بدیشان رسیده فریادرس آنان باشد:
تو باشی به بیچارگی دستگیر
تواناتر از آتش و زمهریر
ازین برف و سرما تو فریادرس
نداریم فریادرس جز تو کس
و آن گریه و زاری به درگاه یزدان، سپاهیان را به کار آمد و یکی مرد دانش پژوه آمد و جایگاه آن افسونگر به رهام نشان داد. رهام نیز سوار بر اسب نزد جادوگر آمد و با شمشیر دستش از تن جدا نمود. هماندم بادی برخاست و همه آن ابرهای تیره با خود ببرد. پس از هلاک شدن جادوگر و روشن شدن آسمان، نور و گرمی همه جا را فرا گرفت. تورانیان بسیاری از ناموران و پهلوانان ایران را کشته و خوار، بر زمین افکنده بودند:
ز پیکان و از گرز و ژوپین و تیر
زمین شد به کردار دریای قیر
همه دشت بی تن سر و یال بود
همه گوش پرزخم گوپال بود
داستان رفتن ایرانیان به کوه هماون از شاهنامه:
دلیران ایران که بخت خویش در خواب می دیدند، بر کشتگان جنگ، سوگواری کردند و جسم بی جانشان را با خاک پوشاندند و فرستاده ای نزد رستم فرستادند تا خود با سپاهی به یاری آنان آید و مرهمی بر زخم آنان نهد. از این رو به فرمان طوس سپاه را به کوه هماون بازگرداندند، در حالی که سه روز را بدون خواب و خوراک سر کرده و از آن بدبختی که از پیران و سپاهش بدیشان رسیده بود، درمانده و عاجز بودند. از آن سوی پیران و سپاهش بر آن پیروزی جشن گرفتند و شب را با میگساری و چنگ و آواز بودند. فردای آن روز نیز به پیران مژده رسید، که لشکریان ایران همگی از میدان رزم گریزان شده اند و ایرانیان را از ایشان شکست آمده و جای هیچ ترس و نگرانی نیست. پیران که از آن خبر شاد گشته بود، سپاهش را نزد افراسیاب فرستاد و از آنان خواست تا در جنگ کردن با ایرانیان و نابود کردنشان درنگ کنند تا گردان ایران خود به جنگ با ایشان در آیند، آن وقت است که از ایرانیان یک تن را زنده نخواهند گذاشت. اما هومان را عقیده بر آن بود که در جنگ با ایرانیان سستی نکنند و با صد افسون و نیرنگ بر آنان بتازند چرا که آن سپاه شکست خورده اکنون نزد کیخسرو خواهند رفت و با لشکری نو به همراه رستم به رزم خواهند آمد. پیران چون گفتار هومان بشنید، لهاک را با دویست سوار برای یافتن جایگاه ایرانیان روانه کرد و این چنین شد که پیران از پناه یافتن ایرانیان در کوه هماون و جنگ ساختنشان، آگاه گشت و شبانه لشکری مهیا کرد و با سری پر از خشم و دلی پر از کین به کوه هماون رسید و با طوس به گفتار دروغ و فریب در آمد، اما سپهدار ایران را آن فسون و نیرنگ، اثر نکرد و خود را آماده رزم نمود. چون یک هفته از لشکرکشی هر دو گروه بگذشت، ایرانیان را خوردنی و آذوقه کم آمد و بدتر آنکه تورانیان همه راه ها را به سوی کوه هماون بسته بودند و دیگر راهی برای گریز از کوه نبود و آن همان نیرنگی بود که هومان ساخته بود تا به واسطه گرسنگی، سپاه ایران به تورانیان پناه آورند و از نبرد و ستیز، روی گردانند:
ز جنگ پیاده بپیچید سر
شود تیره دیدار پرخاشخر
چو راه علف تنگ شد بر سپاه
کسی کوه خارا ندارد نگاه
همه لشکر آید بزنهار ما
ازین پس نجویند پیکار ما
بر ایشان کنون جای بخشایش است
نه هنگام پیکار و آرایش است
و…. سرانجام نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران، ققنوس وار و نیلوفرانه از خاکستر خویش برخواهد خواست.
بگویید آهسته در گوش باد
چو ایران نباشد تن من، مباد
ادامه دارد..