نویسنده: شهرداد خبیر
هراکلینوس، از فیلسوفان یونانی پیش از سقراط، بر این باور بود که در رودخانه نمی توان دوبار پا نهاد. به این معنا که بار دوم، در همان رودخانه گام که می نهی، اگر چه همان رود است اما با آب دیگری و حال دیگری! از سوی دیگر “نافیلسوفان و عادی زادگان” بر اساس تجربه زیستۀ هر روزی خود به ما می گویند: که تکرار، بن مایه زندگی بشر است. و چه راست می گویند!
ظاهر زندگی ما پر از تکرارهای گوناگون است. دم و بازدم ما، تکراریست. خوردن و خفتن و جذب و دفع ما، مکرر است. بنیاد جهان و حیات انسان همواره بر تنوع و تکرار است. از تپش قلب و ضربان نبض تا گذر روز و شب، و توالی فصول و حتی موسیقی در نسبت خاصی از این تنوع تکرار است که خود را در می یابد و شکل می گیرد. شوپنهاور این رخدادهای پیاپی و مکرر زندگی را، که نیچه “بازگشت جاودانه همان” می نامد، تکرار احساس آونگ مرغ و ملال در انسان می داند. نیچه بر دوش بردن این – رنج و ملال – را اوج عظمت انسان و سای موتیگ، “شجاع بودن” می خواند. من بعنوان کسی که به خداوند معتقد است حتی اگر به ژرفا هم نیاندیشم، بصورت غریزی لطف و انگیزه ای نهانی را در تکرار این تکرار در خود می یابم. پاره ای از خرده گیران ظاهراندیش و پر مدعا! تکرار در درد دل و نماز با خالق هستی را بیهوده، ساده دلانه و خود فریبی می دانند.
باری، آنکه دل در گرو معشوق حقیقی که مخاطب و منظور این رابطه هاست نیک می داند که هیچ نماز و نیایشی شبیه یکدیگر نیست و یک حال و هوا در آنها نیست و تکرار نمی شود. مهمتر آنکه، جهت تسکین روحی و وصال بخداوند، چه صدف های ارزشمند و دیرپایی را می توان صید کرد و چه راز و رمزهای تازه ای در پس تکرار در نیایش کشف می گردد.
یادم هست در دفاع مقدس که داوطلبانه بعنوان دیده بان خمپاره 120 برای میهنم به جبهه رفتم، هر شبی که به مرخصی نزد خواهرم می رفتم، در شب برگشتم، او دستهایش را برایم به دعا به آسمان می کشید و من به امید لطف پروردگار آماده سرنوشت پر خطر می شدم. واقعاً در پیشگاه معشوق هم نشینی و هم سخنی مکرر ملال آور نیست و بسبب “حضور” او و شمیمی که از این حضور در فضای مصاحبت دمیده می شود و ما را مست می کند، تداوم تکرار هر چه که هست و ادا می شود، لذتی افزاینده دارد. نتیجه می گیرم حتی آنجا که فقط به پشتوانه امری معنوی یا انسانی، تکراری صورت پذیرد این خود نه تنها مایه در جا زدن و ایستایی نیست بلکه وسیله ای برای نشاط، تحرک و پویایی ذهنی و عملی فردی و اجتماعی هم هست. چه بسا از دل همین تکرار در مصاحبت ها، جرقه ای روشنایی بخش باعث اخذ تصمیمی سرنوشت ساز گردد و تحولی مهم را که موضوع و مقصد آن تکرار است برای فرد یا اجتماع به ارمغان آورد.
هر بار که بضرورتی به رضاشاه و دوران و دستاوردهای او باز می گردم و این تکرار را هر بار از قاب و پنجره ای متفاوت، که گذشت زمان و روح متحول آن بر انسان تحمیل می کند، می نگرم یادم به شعر حجم سبز “دوست” می افتد:
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند داد به شکل خلوت خودبود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد
و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته ی صحبت را به چفت آب گره می زد
برای ما، یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم.
کافیست نگاهی به شرایط ایران در زمان مشروطه و بعد از آن بیاندازیم تا عظمت آنچه او در راستای ایجاد نظم و امنیت و ثبات حکومت مرکزی انجام داده بر ما روشن شود. از انقلاب مشروطه تا کودتای 1299 رضاخان که به انقلابی بزرگ، برای ایران و ایرانی، تبدیل شد یعنی حدود 14 سال حدود 50 کابینه تشکیل شده بود. سرانجام بر اثر اختلافات میان سران این انقلاب بر سر مسائل سیاسی و اقتصادی، این شد که سرنوشت حکومت مشروطه بدست کسانی افتاد که مصالح و منافع خود را در رژیم فرسوده و استبدادی جستجو می کردند، یعنی همان طبقه حاکم سابق (قاجار) با تغییر قیافه و تظاهر به آزادی طلبی و حمایت از ارکان مشروطه، بر وجهه ملی و نفوذ اجتماعی و اقتصادی خود افزودند. دیپلوماسی کثیف انگلیس که ایران را یکسره به روسیه تزاری فروخت و می رفت تا بار دیگر جنایت های تاریخی خود را با همکاری همسایه زورگو و ستم پیشه شمالی تجدید و تکمیل کند، عامل اصلی این وضعیت بود. ورود سربازان روسیه تزاری به آذربایجان و گیلان و عربده جویی و مداخله آشکار آنان در امور داخلی ایران با هدف تجزیه ایالات شمالی و شمال غربی از آن، در ادامه پس از انقلاب اکتبر روسیه و حضور مضحکه ای از دولت مشروطه ساخته بود.
سالدات های بلشویکی در گیلان و غائله میرزا کوچک خان جنگلی، قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان، قیام شیخ محمد خیابانی مهمترین چالش های حکومت مرکزی بودند. متذکر می شوم که در نیات میهن پرستانه این مردان از جان گذشته و شریف من شک ندارم امّا از نظر سیاسی و در عمل در آن شرایط بنفع کشور نبود و منجر به تجزیه ایران و هرج و مرج می شد. بجز اینها شورش های افراد شروری مانند اسماعیل آقا سیمیتقو و ماشااله کاشی یا فئودال ها و شیوخ متمرد و گردنکشی چون شیخ خزعل و سران لر و قشقایی و ترکمن، جای امنی برای ملت ایران و آرامش برای حکومت باقی نگذاشته بود و اصلا حاکمیتی در کار نبود. پس انتخاب هر مسیر راه یا راه آهن با در نظر گرفتن کلیه این عوامل و محدودیت های اعمال شده از طرف روس و انگلیس در این زمینه، علاوه بر مسائل اقتصادی در جهت بسط حضور قدرتمند حاکمیت دولتی قابل فهم است.
باید در نظر داشت که انگلیس آنزمان و با آن پیشینه مخرب در ایران در غرب در عراق و در شرق در هند آنروز (شامل پاکستان امروزی) حضور داشت و هر آن می توانست بر راه آهنی که به پیشنهاد مصدق باید در این مسیر کشیده می شد کنترل داشته و باج خواهی کند. اما مبدایی که به دریای آزاد وصل باشد بدون هر گونه محدودیت و مانع با تمام کشورهای جهان ارتباط دریایی دارد.
ادامه دارد…