شماره ۱۸۰ مجله پیام جوان

وکـالت به شاهـزاده رضا پهلوی (۱۹) – او با گرگ‌ها می‌رقصد!

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

اکنون که هیجان انتخابات و امواج مردد – چه کنم، چه کنی– فرونشسته و رئیس جمهور منتخب، فرصتی یافته تا نیمرخی بنماید و در غیاب هر گونه گفتمان مشخص سیاسی و برنامه اقتصادی، ضمن حواله مشت گره کرده اش به مخالفان، بناچارمشت خود را نیز باز کرده تا شعار و حدت نیروهای مافیایی را، درعین داشتن منافع متضاد غارتگرانه، سر دهد. این شعار عوام فریبانه، مرا به خاطره ای از دوران کودکی ام می برد که پدر مرا بزور به سلمانی می برد. کنتراست (Contrast) تیغ آهیخته! در دست آرایشگر و فریاد تهدید به قتل!، برآمده  از برخورد دو لبه قیچی از یکسو، با تابلوی آرامش بخش – آرمانشهر یا بهشت – (نامگذاری از منست، آنهم بعد از دهه ها تجربه زندگی) اویخته بر دیوار، از سوی دیگر، هنوز بیادم مانده. در متن تابلو، تصویری بود از: گرگ و میش، باز و کبوتر، شیر و آهو و … در کنار هم و بعضاً در آغوش هم! در مرغزار و بستانی، که بخوش و ایمنی آرمیده بودند. تابلو دومی هم هست بسیار مشهور و عنوانش کوتاه، ولی  مشروح در حکمت! و نیزهمزمان، چکیده وگویای چهل و اندی سال  حس نکبت در جمهوری اسلامی است.

شاهکار مینیمالیزم: عاقبت نقد فروشی« حاکمیت» و عاقبت نسیه فروشی «ملت». به این دو تصویر بالای تیتر سرمقاله بنگرید:

باید کمی شکیبا بود تا سیر وقایع، به دیر باوران و خوشبینان ثابت کند که در چارچوب درهم ریخته و معوّج حاکمیت، هیچ مصلح واقعی و صادق: اولاً بختی برای عرض اندام و بالانشینی ندارد و ثانیاً او را یارای راست قامتی، در این ساختار کوژ نیست و بفرض محال بروز چنین فردی، سرانجام مجبور است بصورت خمیده و خموده، نومید و آب روی ریخته، تحت واپسین فشار سهمگین  موجودیتی در حال احتضار، به حیات معنوی و سیاسی خود پایان دهد. در اینجا به مبحث اصلی سرمقاله یعنی نقد و بررسی زندگی و عملکرد سیاسی مصدق باز می گردم و این گفته او را در مورد رضاشاه و راه آهن واکاوی می کنم: “دیکتاتور با پول ما و به ضرر راه آهن کشید و 20 سال برای متفقین امروز با تدارک میهمان دید” (سال 1322). در سرمقاله دو ماه پیش به مخالفت او با اصل ایجاد راه آهن اشاره کردم و پاسخی هر چند کوتاه دادم. اکنون می خواهم به اتهام ناجوانمردانه مصدق، که در نقل قول او آمده، بپردازم.

برای این کار، باید به مطالعه شرایط سیاسی و اجتماعی ایران در مقطع انقلاب مشروطه همت گماشت و عوامل و نیروهای مؤثر در سپهر جامعه ایرانی را تشخیص داد. بناچار باید از چند سده زودتر و حمله مغول آغاز کنم. یورش و ایلغار چنگیز در سال 616 هجری قمری آغاز شد و به امپراتوری خوارزمشاهیان و حکومت های محلی اتابکان سلجوقی خاتمه داد و منجر به تشکیل سلسله ایلخانی و سلطه صد ساله آنها گردید که تنها بروز طاعون، در کنار فساد و ستمگری حکومت آنان، به عمر آن پایان داد. از این پس عصر جدیدی در تشکیلات طبقاتی ایران به وجود آمد و عامل آن، عنصر ایلات بود که با حفظ آداب و رسوم صلب، خشن و عقب افتاده خویش، مانعی بزرگ در برابر پیشرفت نظام شهر نشینی و حتی روستانشینی ایجاد کرد. آنچه اهمیت بسیار دارد آنست که چگونه این عامل جدید یعنی – عنصر ایلات – در کار ساختمان اجتماعی و تحولات سیاسی و مبارزه های طبقاتی ایران وارد شد و تا چه حد این عامل در سرنوشت ملت ایران مؤثر بود. ناگزیر نکات زیر را در این باره متذکر می شوم:

1- در مقطع مشروطیت و حتی سلطنت رضاشاه، با آنکه قرنها از حمله مغول و آغاز زندگی ایلاتی در ایران گذشته بود، زندگی یک ایل یا عشیره، با وجود پیشرفت های اجتماعی و تمدنی که در شیوه زندگی مردم شهری حاصل شده بود، با شیوه چند قرن پیش از آن تغییر چندان نکرده بود و جابجایی های دشوار تابستانی و زمستانی – ییلاق و قشلاق – باعث ایجاد یک روحیه خشن، مقاوم و راکد ؛منطبق با جغرافیای سخت کوچندگی، در آنها شده بود. این نحوه زندگی و رکود فکری موجب آن می شود که آنها را بعنوان موجودیتی جدا از روستا و شهرنشینان قرار داد که بعلت محافظه کاری و پابندی به اصول عقاید و سنت ها و آداب قومی خویش، عاملی منفی و ارتجاعی در برابر هر گونه اصلاح اجتماعی باشند و با هر اقدام که بمنظور ایجاد تغییر و پیشرفت صورت گیرد روی مخالفت نشان دهند.

2- ایلات و عشایر، بدون داشتن اراده ثابت که ناشی از خواست و تصمیم افراد خود باشد، خواه ناخواه در طی قرنها، مانند مهره شطرنج در صحنه بازیهای سیاسی، مبارزه ها و کشمکش های داخلی ایران شرکت مؤثر داشته و حتی گاهاً محور اصلی تحولات سیاسی بوده اند. زیرا، اصول زندگی ایلات در درجه اول، مبتنی بر اطاعت کورکورانه نسبت به رئیس و کلانتر ایل بوده و این اصل در خون و روح افراد ایل چنان رسوخ دارد که جسم و سرنوشت آنها در کنترل و اختیار رئیس ایل است. این امر بدین معنی است که مثلاً افراد ایل بختیاری، قشقایی، بویر احمدی، کلهر یا عرب و غیره در حکم فرد واحدی هستند که از صدها هزار نفر انسانی ترکیب یافته و نیروی مسلح و عظیم بوجود آورده و زمام به کارگیری این نیرو، در مواقع لازم فقط در دست رئیس ایل یا عشیره است. بحق می توان تاریخ سه قرن اخیر ایران را، تاریخ نهضت و جنبش های نظامی و سیاسی ایلات و عشایر دانست. اکنون این پرسش مطرح است که آیا اصولاً وجود ایلات برای حیات اجتماعی و سیاسی کشور مفید بوده یا زیانهایی هم در بر داشته است؟ باید در نظر داشته باشیم که عوامل گوناگون مانند دیانت، نژاد، زبان و عقاید و سنت ها، خصوصیات متفاوت و بارزی میان آنها ایجاد کرده و اگرچه  برای بدست آوردن قدرت و حاکمیت، در جغرافیایی که محل سکونت و کوچندگی آنها بوده، بناچار با ایلات و عشایر دیگر در ستیز و رقابت بوده اند؛اما گاهی هم بهم پیوسته و به فتح مناطق یا ممالک دیگر همت گماشته اند.

همین دو جنبه متضاد، سیر وقایع سه قرن اخیر ایران را، از اواسط دوران سلسله صفویه تا سلطنت رضاشاه  نشان می دهد. آنچه که می خواهم بر آن تأکید کنم آنست که غالباً در پشت پرده بازیهای سیاسی و نظامی که بدست ایلات و عشایر انجام گرفته، حقایقی از دخالت های بیگانگان و تحریکات و زد و بندهای مأمورین خارجی با سران آنها نهفته است که باید جزو عوامل مؤثر انحطاط سیاسی و اجتماعی ایران به شمار آورد. این اطاعت محض افراد ساده لوح و بی اراده و بیسواد یک ایل از رهبران اکثرا جبار و خودخواه،همواره از گسترش قدرت حکومت مرکزی و اجرای قوانین و وحدت ملی جلوگیری میکرده و در مقاطع خاص تاریخی، استعمار و دسیسه های خارجی از طریق این سران و مسلح کردن ایلات، به تضعیف حکومت مرکزی و پیشبرد مطامع خود پرداخته اند. از سوی دیگر، تاریخ نشان داده چنانکه بشیوه درست رهبری شوند، ایلات نیرویی مفید برای کشور بشمار آمده اند. مقاومت دلیرانه ایلات کرد در برابر قوای خونخوار عثمانی در زمان صفویه و افشاریه و زندیه، و ایستادگی شجاعانه عشایر تنگستان و دشتی در برابر سپاه مهاجم انگلیس در دوران قاجار (آنهایی که مصدق در زمان والیگری فارس در جهت منافع انگلیس سرکوب کرد) و مبارزه اقوام کرد در شمال خراسان با تهاجم ازبکها و ترکمن ها، نمونه های بارز این مدعاست. در سرمقاله ماه بعد، اوضاع ایران را در آستانه کودتای 1299 شمسی و شورش ها و فتنه هایی را که رضاخان با آنها روبرو بود، مورد بررسی قرار خواهم داد تا عظمت و شجاعت و اراده این “دیکتاتور!”- به گفته مصدق- را در جهت حفظ کشور و وحدت آن آشکار سازم. براستی عشقش ایران و ایرانی بود و در این راه هم تاج از سر بداد و هم سر در سودای سروری ایران بسوخت، در غربت و حسرت. ایجاد راه آهن و انتخاب مسیر آنرا باید تنها در این زمینه و شرایط تاریخی در نظر گرفت نه با لجن پراکنی و اتهام بیگانه پذیری و بیگانه پرستی از سوی آقای مصدق، مظهر جعلی دمکراسی و استعمار ستیزی سیاست ایران!

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان