قصه‌ی کوتاه: باران

نویسنده: سارا

کریس مردى  ۴۶ ساله  است که همراه سگى مشکى از نژاد لابرادور در محدوده lynn valley loop مشغول پیاده روى است که صداى جیغ زنى شنیده مى شود کریس و سگش کافى به سمت صدا مى دوند . باران دخترى ٣٢ ساله روى زمین نشسته و پایش زخمى است . دختر توضیح میدهد که یه بچه گرگ به او حمله کرده است. کریس جواب میدهد که این فصل coyote ها در پارک هستند و نباید از مسیر پیاده روى خارج شد و به باران پیشنهاد مى کند به خانه او بروند تا پایش را پانسمان کند. آنگاه به باران کمک مى کند بلند شود و به او تکیه کند و براه مى افتند. در خانه ، کریس همانطور که وسایل کمک هاى اولیه  را میاورد توضیح میدهد که شغلش نویسندگى  است و هروز در این مسیر پیاده روى مى کند . باران هم توضیح میدهد تازه از ایران مهاجرت کرده است و در جستجوى پیدا کردن کار است. زمانى که کریس مى خواهد زخم را تمیز کند و شلوار باران را تا مى زند متوجه جاى زخم دیگرى مى شود. باران توضیح میدهد در ایران در اعتراض به حقوق نابرابر زنان به سمت او تیر اندازى شده است. در همین هنگام باران متوجه عکس زنى در لباس نظامى کانادا روى شومینه میشود کریس متوجه نگاه باران مى شود و به سمت عکس برمیگردد و آنگاه توضیح میدهد که مادرش در ارتش کانادا خدمت میکرده است و عکس دیگرى را نشان میدهد که در آن خواهرش در حال سوارکارى و پریدن از مانع است و مى گوید خواهرش قهرمان سوارکارى است. و بلند مى شود براى کافى غذا مى ریزد و نوازشش مى کند. باران متوجه عکس پسر بچه اى ۶ ساله مى شود کریس متوجه نگاه باران مى شود و توضیح میدهد مایلو فرزند خوانده  او و پارتنر سابقش تامس است اما آنها یکسال است که جدا شده اند. کریس بلند مى شود و صفحه گرامافون از نلى فورتادو میگذارد و به باران مى گوید این خواننده همکلاس من تو ویکتوریا بود و از باران مى خواهد بیشتر در مورد اعتراضات در ایران توضیح دهد. باران با کمى مکث مى گویید تمام آن چیزى که تو درباره عکس ها و موسیقى گفتى یا زمانى که کافى رو نوازش میکردى  داشتى صحبت از ممنوع ها در ایران میکردى و لبخند تلخى میزند و ادامه میدهد روزى این مبارزه ها جواب خواهد داد و شروع به نوازش کافى مى کند

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان