نویسنده و گردآورنده : شهرام خبیر
فضا- زمان- حرکت
«آن» به یک معنى همین است. «آن» به معنى دیگر به زمانى گفته مىشود که نزدیک به «آن» به معنى نخستین است. مثلا مىگوییم «او اکنون خواهد آمد» زیرا امروز خواهد آمد؛ یا مىگوییم «اکنون آمده است» زیرا امروز آمده است؛ ولى نمىگوییم وقایع ایلیاد اکنون روى دادهاند یا سیل اکنون جارى شده است و علت اینکه چنین نمىگوییم این نیست که زمان میان اکنون و آن رویدادها متصل نیست، بلکه این است که زمان آنها نزدیک به اکنون نیست. «وقتى» زمانى است که نسبت به «آن» بهمعنى نخستین، جدا و مستقل است.
مثلا «وقتى شهر ترویا مُسخّر شد» یا «وقتى سیل خواهد آمد». «وقتى» باید نسبت به «آن» محدود باشد، بدینمعنى که باید میان «آن» و زمان واقعهاى که در آینده روى خواهد داد یا در گذشته روى داده است زمان معینى وجود داشته باشد. ولى اگر زمانى وجود نداشته باشد که «وقتى» باشد، هر زمانى محدود و متناهى خواهد بود.
پس آیا زمان به پایان نخواهد رسید؟ بىگمان نه! زیرا حرکت همیشه هست. آیا زمان همیشه غیر از زمان پیشین است یا همان یک زمان بارها تکرار مىشود؟ واضح است که زمان همانگونه است که حرکت است. اگر راستى چنین است که حرکتى واحد دوباره روى مىدهد، زمان نیز یک و همان است؛ ولى اگر این سخن درباره حرکت صادق نیست، درباره زمان نیز صادق نیست.
چون «آن» آغاز و پایان زمان است، ولى نه پایان و آغاز زمان واحد، بلکه پایان زمان گذشته و آغاز زمان آینده است، پس معلوم مىشود که همانگونه که تحدّب و تقعُّر دایره در چیزى واحد است زمان نیز همیشه در حال آغاز شدن و در حال پایان یافتن است. بدین جهت چنین مىنماید که زمان همیشه غیر از زمان دیگر است، زیرا «آن» آغاز و پایان زمانى واحد نیست و اگر چنین بود لازم مىآمد که «آن» در آن واحد و از جهتى واحد دو طرف متقابل باشد.
زمان هرگز منقطع نخواهد شد، زیرا زمان همیشه و بهطور مداوم در حال آغاز شدن است.
«همین دَم» اشاره به بخشى از زمان آینده است که به «آن» حاضر قسمتناپذیر بسیار نزدیک است (مثلا در پاسخ «کى راه خواهى رفت؟» مىگوییم «همین دَم!» زیرا زمانى که در آن راه خواهم رفت نزدیک است). و همچنین اشاره به بخشى از زمان گذشته است که از «آن» دور نیست (مثلا کسى در پاسخ «کى راه خواهى رفت؟» مىگوید: «همین دَم راه رفتهام») ولى نمىگوییم شهر ترویا همین دَم مسخر شده است، زیرا زمان تسخیر آن شهر از اکنون بسیار دور است.
«اندکى پیش» نیز اشاره به بخشى از زمان گذشته است که به «آن» حاضر نزدیک است. مثلا در پاسخ «کى راه رفتى؟» اگر زمان راه رفتن به «آن» حاضر نزدیک باشد مىگویند: «اندکى پیش»، ولى اگر دور باشد مىگویند «مدتى پیش».
«ناگهان» (یا: دفعتآ) را هنگامى بهکار مىبرند که شیئى از حالت پیشینش در طى زمانى بگردد که آن زمان به علت کوتاهىاش ادراک نشود. در واقع همه تغییرها سبب مىشوند که اشیاء از حالت پیشین خود بگردند. همه اشیاء در زمان پدید مىآیند و در زمان فاسد مىشوند. از اینرو بعضى کسان زمان را حکیمترین اشیاء نامیدهاند. ولى پارون (Paron) ]متفکر[ پیتاگورى زمان را ابلهترین اشیاء نامیده است، زیرا با گذشت زمان بسى چیزها را فراموش مىکنیم، و این سخن درستتر از سخن پیشین است. پس روشن است که ــ چنانکه پیشتر گفتیم ــ زمان به نفس خود بیشتر شرط فساد است تا شرط تکون (زیرا تغییر به نفس خود سبب مىشود که اشیاء از حالت پیشین خود بگردند) و فقط بالعرض شرط تکون و وجود است. دلیلکافىبراینامرایناستکههیچچیزبىآنکهخودبهنحوىازانحاءحرکتوفعالیتکند،بهوجودنمىآید،درحالىکهاشیاءبىآنکهاصلاحرکتىکنندممکناستفاسدگردند؛ووقتىکهمابرحسبعادتمىگوییمکهزمانشىءرافاسدمىکند،
مقصود اصلى ما همین است. ولى این تغییر هم معلول زمان نیست، زیرا اینگونه تغییر نیز بهمعنى عَرَضى در زمان روى مىدهد.
پس معلوم کردیم که زمان موجود است، و گفتیم که زمان چیست و اصطلاح «آن» را به چند معنى بهکار مىبرند، و «وقتى» و «اندکى پیش» و «همین دَم» و «مدتى پیش» و «ناگهان» به چه معنى است.
5- ملاحظات دیگر درباره زمان
باتوجهبهمطالبىکهبیانکردیمروشناستکههرتغییروهرشىءمتغیر،درزماناست،زیراسریعترىوآهستهترىدرموردهمهتغییراتصادقاست. من با عبارت «سریعتر حرکت مىکند» به شیئى اشاره مىکنم که با حرکتى یکسان و با طى فاصلهاى برابر، پیش از شیئى دیگر به حالتى معین مىرسد. مثلا در مورد حرکت مکانى، این سخن درباره دو شیئى صدق مىکند که محیط دایره یا خطى مستقیم را مىپیمایند و همچنین است در موارد دیگر.
«پیش» در زمان است، زیرا ما اصطلاحات پیش و پس را با توجه به فاصله با «آن» بهکار مىبریم و «آن» مرز گذشته و آینده است؛ و چون «آن»ها در زمانند، پیش و پس نیز در زمانند. زیرا آنچه «آن» در آن است، فاصله با «آن» نیز در آن است. ولى اصطلاح «پیش» در مورد گذشته و آینده به دو نحو متضاد بهکار مىرود، زیرا در مورد گذشته «پیش» چیزى را مىنامیم که از «آن» دورتر است و «پس» به چیزى مىگوییم که به «آن» نزدیکتر است؛ ولى در مورد آینده نزدیکتر را «پیش» مىنامیم و دورتر را «پس». چون «پیش» در زمان است، و چون هر حرکتى مستلزم «پیش» است، پس هر تغییر و حرکتى در زمان است.
این مطلب نیز شایان تحقیق است که اولا زمان چه ارتباطى با نفس دارد، و ثانیآ چرا مىاندیشیم که زمان در همهجا هست: هم در روى زمین و هم در دریا و هم در آسمان. آیا علت این امر این است که زمان، صفت یا حالت حرکت است (زیرا عدد حرکت است) و همه آن اشیاء متحرکند (زیرا همه در مکانند) و زمان و حرکت، چه بالقوه و چه بالفعل، باهماند؟
این پُرسش نیز بجاست که اگر نفس وجود نمىداشت آیا زمان وجود مىداشت یا نه؟ اگر شمارندهاى نباشد، شىء قابل شمارش وجود نخواهد داشت و در نتیجه وجود عدد ممکن نخواهد بود، زیرا عدد، یا تعدادى است که از طریق شمارش معین شده و یا تعدادى که ممکن است معین شود.
اگر توانایى شمردن خاصّ نفس است ــ یا خاصّ نیروى تفکر که در نفس جاى دارد ــ پس اگر نفس موجود نباشد زمان موجود نخواهد بود بلکه فقط آن چیزى موجود خواهد بود که زمان، صفت آن است، یعنى حرکت، البته به شرط اینکه ممکن باشد که بدون نفس حرکت موجود باشد. درست است که پیش و پس صفات حرکتند، ولى اینها فقط از این جهت که قابل شمارشند، زمانند.
این پُرسش را نیز مىتوان به میان آورد که زمان عدد کدام نوع حرکت است؟ آیا نباید گفت که زمان عدد هر نوع حرکت است؟ زیرا اشیاء در زمان بهوجود مىآیند و در زمان فاسد مىشوند و در زمان رشد مىکنند و تغییر کیفى مىیابند و حرکت مکانى مىکنند. بنابر این، زمان عدد هر حرکت از آن جهت که حرکت است، مىباشد. و به عبارت دیگر، زمان عدد حرکت متصل بهطور مطلق است نه عدد نوع خاصى از حرکت.اما ممکن است که در این دَم شیئى دیگر نیز متحرک باشد و عدد حرکت هر یک از دو شىء زمان است. پس آیا زمان دیگرى هم وجود دارد و در نتیجه در آن واحد دو زمان مساوى موجود است؟ بىگمان نه! زیرا زمانى که با خود مساوى و «همزمان» است یکى است، و حتى زمانهایى هم که «همزمان» نیستند از حیث نوع یک و همانند، چه، همچنان که اگر هفت اسب و هفت سگ وجود داشته باشد عددشان که عدد هفت است یک و همان خواهد بود، حرکاتى هم که همزمان صورت مىگیرند و حدودشان همزمان است داراى زمانى واحد هستند. گرچه یکى از این حرکات ممکن است سریع باشد و دیگرى آهسته، یا یکى حرکت مکانى باشد و دیگرى استحاله، با اینهمه زمان دو تغییر ــ اگر داراى عدد برابر باشند و همزمان باشند ــ یک و همان است. از اینرو با اینکه حرکات مختلف و جدا از یکدیگرند، زمان در همهجا یک و همان است، زیرا عدد حرکات مساوى و همزمان، در همهجا یک و همان است.
چون حرکت مکانى نوع مقدم حرکت است و حرکت مستدیر نوع مقدم حرکت مکانى ؛ و چون هر شیئى با شیئى واحد که همجنس آن است سنجیده مىشود، مثلا آحاد با واحد و اسبها با اسب و به همین ترتیب زمان با زمانى معین؛ و چون چنانکه پیشتر گفتیم زمان با حرکت سنجیده مىشود و حرکت با زمان (زیرا با حرکتى که از حیث زمان محدود است، هم کمیّت حرکت سنجیده مىشود و هم کمّیّت زمان)؛ بنابر این از آنجا که اولین شىء در هر جنس مقیاس همه اشیاء موجود در آن جنس است، حرکت منظم مستدیر براى مقیاس بودن مناسبتر و مستحقتر از هر چیز دیگر است، زیرا عدد این حرکت، شناختنىتر از عدد همه دیگر حرکات است. اما از میان انواع حرکات، نه استحاله ممکن است منظم باشد و نه رشد و افزایش و نه تکون، در حالى که حرکت مکانى ممکن است منظم باشد. بدین جهت چنین مىنماید که زمان، حرکت کره کیهان است، زیرا هم حرکات دیگر با این حرکت سنجیده مىشوند و هم زمان با این حرکت سنجیده مىشود. به همین جهت نیز مىگویند که امور انسانى و همچنین همه اشیاء دیگر که داراى حرکت طبیعى هستند و دستخوش کون و فسادند، دایرهاى را تشکیل مىدهند، زیرا همه اشیاء به تأثیر زمان فاسد مىشوند و پایان و آغازشان چنان است که گویى دایرهاى معین را مىپیمایند و حتى خود زمان نیز به صورت دایرهاى تصور مىشود. بهعلاوه این عقیده بدین جهت رایج است که زمان مقیاس این نوع حرکت مکانى است و خود نیز با این نوع حرکت سنجیده مىشود. از اینرو وقتى گفته مىشود که اشیایى که بهوجود مىآیند، دایرهاى را مىپیمایند؛ این سخن به این معنى است که زمان دایرهاى است، و این نیز بدینمعنى است که زمان با حرکت مستدیر سنجیده مىشود، زیرا چنین مىنماید که در آنچه سنجیده مىشود، غیر از مقیاس چیزى نمایان نمىشود و آنچه بهعنوان کل سنجیده مىشود، صرفآ تعداد کثیرى از مقیاسهاست.
این سخن نیز درست است که مىگویند عدد گوسفندان و سگان ، اگر این دو عدد مساوى باشند، همان یک عدد است، ولى همان یک دهى و همان یک «ده شىء» نیست، همانگونه که مثلث متساوىالاضلاع و مثلث مختلفالاضلاع همان یک مثلث نیست و با اینهمه هر دو همان یک شکل است، زیرا هر دو مثلث است. زیرا چند شىء در صورتى یک و همان خوانده مىشوند که از طریق فصل شىء متغایر و جدا از هم نباشند، ولى اگر از طریق فصل متغایر باشند یک و همان خوانده نمىشوند. مثلا یک مثلث از طریق فصل مثلث با مثلث دیگر متغایر است و از اینرو آن دو غیر از یکدیگرند، ولى دو مثلث از طریق فصل شکل باهم متغایر نیستند، بلکه هر دو داخل در نوع واحدى از شکلاند، زیرا یک نوع شکل دایره است و نوع دیگر مثلث؛ و نوعى از مثلث متساوىالاضلاع است و نوع دیگر مختلفالاضلاع. بنابر این هر دو مثلث همان یک شکلاند، یعنى مثلثاند ولى هر دو همان یک مثلث نیستند. همینطور عددهاى هر دو گروه همان یک عدد است (زیرا عددهاى دو گروه از طریق فصل عدد باهم متغایر نیستند) ولى همان «ده» نیستند، زیرا اشیایى که دهها به آنها اِطلاق مىشوند متغایرند، زیرا یک گروه از سگها تشکیل مىیابند و گروه دیگر از اسبها.
بدینترتیب، هم خود زمان را بررسى کردیم و هم مسائل مربوط به زمان را.
تصویر ما از جهان
روزی دانشمند معروفی (گویا برترندراسل) برای عموم درباره ستاره شناسی سخن رانی میکرد. او توضیح میداد که چگونه زمین به دور خورشید میچرخد و چطور خورشید به دور مرکز مجموعۀ وسیعی از ستارگان بنام کهکشان راه شیری میگردد. در پایان سخنرانی، پیرزن کوچک اندامی از انتهای اتاق برخاست و گفت: «چرند میگویی. راستش را بخواهی، دنیا یک بشقاب تخت است که بر پشت یک سنگ پشت غول آسا قرار دارد.»
بیشتر مردم، برج بیانتهایی از سنگ پشت را بعنوان تصویری از جهان نمیپذیرند و آن را مسخره مییابند، اما از کجا معلوم که ما بیشتر از دیگران میدانیم؟ ما از جهان چه میدانیم و چگونه معلومات خود را بدست آورده ایم؟ جهان از کجا آمده و به کجا میرود؟ آیا جهان ابتدایی داشته و اگر آری قبل از آن چه میگذشته است؟ سرشت و ماهیت زمان چیست؟ آیا هرگز به پایان خواهد رسید؟ تحولات اخیر در فیزیک، بکمک فنون و تکنولوژی عجیب و غریب کنونی تا اندازهای پاسخ به برخی ازین مسائل دیر پا را ممکن ساخته است. شاید روزی این پاسخها همان اندازه بدیهی به نظر برسد که امروز چرخش زمین به دور خورشید، واضح و بدیهی مینماید یا شاید به اندازۀ برج لاک پشت خنده آور باشد. ۳۴۰ سال قبل از میلاد، ارسطو فیلسوف یونانی، در کتاب خود بنام «دربارۀ افلاک» نوشت که زمین جسمی کروی است و نه یک سطح صاف و برین مدعا دو دلیل خود بیان داشت. نخست آنکه او دریافته بود ماه گرفتگی بعلت قرار گرفتن زمین میان خورشید و ماه پدید میآید. سایه زمین بر ماه همواره گرد است و این تنها بر اثر کروی بودن زمین میتواند باشد. اگر زمین سطحی تخت بود، آنگاه سایهاش باریک و دراز میشد و به صورت بیضی در میآمد مگر آنکه ماه گرفتگی همیشه هنگامی رخ میداد که خورشید درست زیر مرکز قرص زمین باشد.
ادامه دارد…