نقدی بر عملکرد؛ “عملکردی مسئولانه یا مصلحت جویانه” – قسمت اول

نویسنده: بدرالدین نجمی، روانشناس
Nbbn1392@gmail.com

غرض از این نوشتۀ مختصر اشاره به کارکرد مسئولانۀ نهادها و انجمن های علمی کاملاً مرتبط با رفاه و بهزیستی روانی – اجتماعی مردم جامعه ایران است در برابر عملکرد آنها. منظور ورود به عرصۀ سیاست و نقد عملکرد سیاست گذاران ( که نه تنها اهل فن بلکه افراد غیر هم بر کاستی های بدیهی و وافر آن اذعان دارند) و یا تخریب زحمات اندک و بعضاً ناصواب و یا جوسازی و تشویش اذهان، که مرا یارای جولان در این میدان نیست، نمی باشد. قصد نمک خوردن و نمکدان شکستن و تخریب نیست، بلکه اساسی ترین مقصود تصریح، تحلیل و بسط یک پرسش بسیار ساده اما عمیق، و نظر به مسائل ملی از منظر یک روانشناس است که همچون همقطارانش ادعای تلطیف و تسکین آلام همنوعان خود و یا بهتر بگوییم ولی نعمتان خود را دارد؛ نه توقف در عرصۀ سخنوری و سخنرانی و انتقال اندیشه های غیرعملیاتی در شرایط موجود که بیشتر سخنران را سیراب می کند و شهرت می بخشد تا شنوندۀ دربند مشکلات روزمره را. شاید بدین وسیله درک خود را از مصائب گوناگون غیرقابل مصالحۀ ایشان ابراز داشته باشم.

مسایل عدیده با محوریت فقر اقتصادی و محدودیت روزافزون آزادی و آزاداندیشی، که خود حامل دشواریهای بسیار اجتماعی- فرهنگی و اخلاقی خواهد بود و هر روز دامن گستر می شود، در عین پیش بینی پذیری آنها، نمی دانم به چه جهت از ذهن برخی حتی خود من به عنوان یک متخصص مدعی به دور مانده و یا در بیان و پاسخ عملی به آن سکوت اختیار کرده یا با شرایط ناگوار و بدسرانجام مماشات نموده ایم.

منظور از این روشن نمایی، مدد گرفتن از نه تنها همکاران و انجمنهای علمی مرتبط بلکه سایر رشته های تخصصی همچون شاخه های علوم اجتماعی و انسان شناسی است. من در مقام یک معلم یا مشاور و یا درمانگر و یا واعظ وقتی می توانم اثرگذار باشم که خود مسئولانه به خویشتن و دیگران بیاندیشم و خود را برای توجه و همت به چاره جویی رنج دیگران فعال کنم و به چالش کشم، نه اینکه صرفاً مأمور به انتقال پاره ای از مفاهیم و اندیشه ها و کلیشه های ذهنی درست و بعضاً متناسب با شرایط فرهنگی – اجتماعی دیگر باشم و بدانم و از این راه تنها ارتزاق کنم.

بدیهی است، کسی برای جستن پاسخ مرتبط و مناسب به مسائل روانی- اجتماعی- فرهنگی- معنوی انسان به سراغ متخصصان علوم نظری و تجربی بنیادی یا کاربردی نمی رود، بلکه این فیلسوفان و جامعه شناسان و روانشناسان و انسان شناسان هستند که قرار است تحلیل و تعلیلی تخصصی بر موضوع داشته باشند و با چاره اندیشی در کنار سایر متخصصان از زایندگی رویدادهای ناگوار در زندگی روزمرۀ مردم بکاهند.

همگان اذعان دارند که صدا و نظر یک فرد حتی توده ای از مردم متأسفانه، علی رغم حقوقی که بر گردن زمامداران دارند، اگر سرکوب نشود، نه شنیده می شود و نه مورد توجه قرار می گیرد؛ اما در لوای انجمن ها و صنوف علمی متعدد و پر نام و نشان و پیگیری مصرّانه می توانند یک صدا و پیوسته به واکاوی مشکلات و علل آشکار و پنهان آن و حمایت از حقوق روانی – اجتماعی و در یک کلام “انسانی” مردم بپردازند و در چاره اندیشی جدیتی بلیغ نشان دهند و جامعه و فرهنگی را از اضمحلال نجات دهند. مگر قرار نبوده و نیست که علم به دست دانشجویان و دانشمندان در خدمت بشریت قرار گیرد؟ پس چرا صرفاً با پرداختن به تدوین مقالات و تشکیل کلاسها و تنظیم گردهمایی ها، سمینارها و میزگردها و سخنرانی های گوش نواز که بیشتر بعد تبلیغی دارد تا اینکه مرهمی باشد بر درد افراد دردمند که آنها را توانمند سازد، و چاره ای باشد بر آسیبهای محرز و پیش رونده، همچون نگینی نمایشی بر قبای جامعه آذینی خوش نما بسته، تا شاید بدین طریق تأیید و نظر مَراجع بیرونی در جریان اعتبارسنجی ها جلب شود و ما تدوین کنندگان هم از این خان نعمت طرفی ببندیم. برای مثال، بنابه گفتۀ مسئولان محترم، نزدیک به ۱۹ سال از تشکیل سازمانی به نام نظام مشاوره و روانشناسی می گذرد و هر روز بر عرض و طولش افزوده می شود. سازمانی که گفته می شود حدود ۳۴ هزار عضو دارد و تعداد پرشماری از این اعضا در کنار افراد بدون مجوز و صلاحیت و نظارت در جامعه و در کنار آموزشهای رسمی و غیررسمی، مجازی و حقیقی به اصطلاح حرفه ای کار می کنند، در حالی که هر روز شاهد آسیبهای تکراری یا نوپدیدی هستیم که تعمداً یا نادانسته توسط طراحان بیرونی یا درونی طراحی می شود و افراد و خانواده ها را درگیر می سازد و با آشفته کردن نسل جوان، آیندۀ جامعه را تیره و تار می کند.

  افسردگی نوجوانان - قسمت دوم

یک روز جامعۀ دانشجویی سرکوب و تنبیه می شوند و روز دیگر جامعۀ دانش آموزی بازداشت و تأدیب و حتی محکوم به فنا می گردند. بگذریم که اقوام قدیم ایران هم از این قاعده مستثنی نشده و به گونه ای نادرست و جفاکارانه قلع و قمع می گردند؛ هر آن کس که معترض به شرایط باشد به تیغ اتهام و تکفیر زخم می خورد و همچون دشمن متجاوز مورد تعدی قرار می گیرد. از نوجوانی که شکوفۀ استدلال ورزی او شکفته شده تا جوانی که برای آیندۀ خود طرحی نقش می کند، باید با اختیارِ سکوت چشم بر آینده و آرزوهای ناب خود ببندد. شرایطی که امکان شکفته شدن و پویش امیدوارکننده را از عموم سلب می کند؛ این در حالی است که شعار اولیه روانشناسان این است که استقلال و آزادی نخستین و ضروری ترین ابزار رسش و شدن است. حال در چنین وضعی همگی سکوت اختیار کرده ایم و عنان را به مدعیان دانش و قدرت سپرده ایم تا نسلها را بکوبند و با تاراج جامعه فرهنگ و تمدن را بیش از پیش تهی کنند.

آیا این نهاد به واسطۀ رسالتی که دارد- که تبعاً نمی تواند صرفاً حمایت از حقوق صنفی اعضا باشد که حقوق روانی- اجتماعی یکایک افراد جامعه را هم به گردن دارد- به تنهایی یا در کنار نهادها، به عنوان یکی از متولیان بهبود سطح کیفی بهداشت روان جامعه به عنوان نمایندۀ طیف وسیعی از متخصصان، حداقل هشداری را به تصمیم گیرندگان و مدعیان قانون گذاری که در موارد مختلف اصل را فدای فرع و غیرضرور کرده اند، در مورد اوضاع اسف بار مردم به جهات مختلف، داده است؟ یا تنها به مصوبات داخلی، صدور بخشنامه ها، تشکیل جلسات تقدیر و تحریر و ابلاغ بعضاً بی سرانجام قوانین و غیره که همگی لازم اما کافی نیست، پرداخته و سبب شده است اصول بدیهی و ضروری در محاق قرار گیرد و از مأموریت اصلی خود دور ماند؛ و یا اگر اظهار نظری بوده بنا به مسائل مقطعی و بدون پیگیری جدی بیان شده است. آیا تنها کافی است در بحرانهای طویل المدتی چون پاندمی کرونا که همزمان با مسایل بی شمار زندگی روزمرۀ مردم و کارگزاران این عرصه بویژه پرستاران و درمانگران را درگیر ساخته است، به تبلیغ بسته های آموزشی، اتاقهای فکر و پروتکل ها و … پرداخته شود و هیچگاه به تداوم و بررسی کیفیت اثربخشی آنها و مسایل جاری که یک بلیۀ خاموش با تخریب های جبران ناپذیر در آینده ای نزدیک به شمار می رود نظری مسئولانه نداشته باشیم؟ آیا این گونه ساکت و بی واکنش ماندن به وضع علنی جامعه که هر روز شأن والای انسان و عزت نفس اعضایش در ابعاد مختلف تهدید، تضعیف و تخریب می شود، عمل به مسئولیت روانشناسانۀ خود در قبال جامعه است؟ آیا بهتر نبود و نیست که در کنار حقوق دانهایی که یادآور حقوق شهروندی آحاد جامعه هستند و طبیعت شناسانی که دل به حال وضعیت محیط زیست جامعه می سوزانند، و پزشکانی که بطور پراکنده از تهدیدآمیز بودن شرایط بهداشتی برای تندرستی افراد، سخن می رانند یا قلم به رشتۀ تحریر می سپارند، اتحادیه ها و شوراهای کارگری که به خشونت ورزی علیه مردم معترض و معتصب می شوند، ما هم صدای مردم باشیم و رنج بدفرجام آنها و آیندۀ تلخ جوانان جویای تأمین و هویت و آسایش را شفاف تر بیان کنیم و از شعارها فاصله گیریم؛ تا بدین طریق آموزه های کلاس های درس را از نظر به عمل بدل کنیم و با عملیاتی کردن آن آموزه ها نقش فعال تری را به روانشناس و جامعه شناس در جامعه ببخشیم و بیاموزیم؟ و ….

  آشنایی با اضطراب نوجوانی و فنون خودیاری در مدیریت آن

خاک سیه مباش که کس برنگیردت
آیینه شو که خدمت آن ماهرو کنی

اما برای تصریح مفهوم “رنج مردم” در مطالب فوق اشارۀ مختصری خواهم داشت به برخی از معضلات پیچیده شوندۀ مرتبط با حوزۀ تخصصی این نهاد و سایر نهادهای علمی فعال در حوزه های اجتماعی که همگی به وجود آسیب زا و بسیار توان فرسای آنها اذعان داریم اما آرام و منفعل از کنار آنها می گذریم. مسایلی که طرح و بررسی آنها به منظور ارائه نظرات تخصصی می تواند در صورت وجود گوشی شنوا، راهبری جامعه را توسط مدیران آسان تر و کم خطاتر کند، و زمینۀ فخر و مباهات مردم را به خود و خُدامشان فراهم کند و نسلهای آینده را متمتّع از این اقدام، و یک فرهنگ و تمدن ارزنده را از نیستی نجات دهد.

– تا چه حد شعارهای بهداشتی و هزینه های انجام شده توانسته از بار منفی واقعیت های تلخ زندگی مردم بکاهد. آیا انتقال مفاهیم روانشناسی برخاسته از پژوهش ها و آموزش های جامعه ای که پایین ترین طبقه شغلی اش از رفاه و حمایت اجتماعی مطلوب برخوردار است و نگران تغذیۀ روزانه خانواده اش نیست و از فرصتی برابر برای استفاده از امکانات شهروندی جهت حفظ و بهبود تندرستی خود برخوردار است، به جامعه ای که هر روز و هر سال شاهد افزایش قیمت اجناس ضروری سبد خانوار و یک تلاطم اقتصادی ناامن کننده است، چقدر توانسته کمک کند.

برای مثال، چگونه می توان با آموزش و ترویج مفاهیم و استراتژی های شادمانی و تاب آوری برگرفته از جوامع مورد اشاره و طرح و بازگویی عبارتها و سخنان ترجمه شدۀ درست نویسندگان جوامع مورد افترا که ناامنی اقتصادی – اجتماعی آنها را نمی رنجاند، توسط مأموران آگاه و ناآگاه به هدف مأموریتشان، کشاورز زمین گیر شده، کارگر و صنعتگر بیکار شده، کارمند کم درآمد، جوان تیره بخت و خانوادۀ سوگوار و مضطرب و مستأصل و بطور کلی ایرانیِ در رنج و محروم از امنیت اقتصادی – اجتماعی روزمره را آموزش داد که رنج و تعب تحمیل شده و ناشایستگی و عزت و شوکت تخریب شده و محرومیت از حقوق اساسی و بدیهی شهروندی را تاب آورد. واقعیتهای تلخی که اذعان به آنها الزاماً نیاز به تخصص ندارد و با کمی درک و تجربۀ سختی های تحمیل شده به طبقات مختلف سنی، جنسیتی، و نقشی افراد، ما را به این نتیجه می رساند که باید کاری کرد قبل از آنکه آب از سر بگذرد؛ که به نظر می رسد گذشته و شیرازه از هم گسیخته شده و جبران آن پرهزینه و توان فرسا است.

  حیات من زیر سنگ است

– همواره در تمامی دوران دانشجویی سخنان و متون تخصصی، مرا به نکاتی ظریف و دقیق در مورد انسان و نیازهای روانی و روحی او آگاه ساخت. دقایقی که به کرّات با تأکید گفته می شد و چون انسانی بود به دل می نشست و به باور بدل می گشت. تا اینکه در دوران تدریس نیز آموخته های علمی و باورهای دیگر را به نسل جدید تحت آموزش منتقل می کردم و یا به عنوان مشاور و مددرسان در مُراجع خود می جستم و می پروراندم. این امر خاصِ من نبود که همگی متخصصان این حوزه از علوم انسانی و یا به عبارتی دقیق تر علوم رفتاری مرتکب این وظیفه می شدند و حتی با نوشته ها و سخنرانی های خود داعیۀ باورمندی بیشتر داشتند و دارند. تا اینکه رفته رفته توسط تنی چند از مراجعان نقادم مورد پرسشی عمیق قرار گرفتم که: رسالت یا مسئولیت من به عنوان روانشناس در اوضاع کنونی کشورم چیست؟ آیا سکوت من و یا حاشیه پردازی یا توجیه و لفاظی و سخنرانی و ملغلغ سخن گفتن، من و آحاد جامعه را تنها با یک سری اصطلاحات و فنون روانشناسی تا حدی ناکارآمد در بحرانهای کنونی آشنا کردن چه معنایی دارد و چه کمکی می کند؟ …

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان