زبان شناسی – قسمت دوم

نویسنده : شهرام خبیر

سفر حجمی در خط زمان: سیر از “زبان” به “اوزوان”

….و زیبایی های زبانی آنها در شریانها و وریدها دویده است، هر چند که هر ملتی گویش خود را زیبا می پندارد، به آن خو گرفته و به هنگام نیاز همراه معاشران و امثال خود آنرا به کار می برد. من اینرا با خود قیاس می کنم؛ اگر علمی به آن زبان[خوارزمی] که مطلوب طبع من است جاودانه شود، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان [بالا رود و بر بام فرود آید] و زرافه در آبراهه [روَد و از صحرا بگریزد] – پس به زبانهای عربی و فارسی پرداختم. در هر یک از آنها تازه واردم، به زحمت آنها را آموختم اما نزد من دشنام [به خود] به زبان عربی خوشتر از ستایش [خود] به زبان فارسی است. درستی سخنانم را کسی در می یابد که یک کتاب علمی نقل شده به فارسی را بررسی کند. همین که زرق و برقش ناپدید شد، معنایش در سایه قرار می گیرد، سیمایش تار می شود و استفاده از آن از میان می رود زیرا این گویش برای داستانهای خسروانی و قصه های شب مناسب است.

امیر یمین الدوله (سلطان محمود غزنوی) خدا بیامرز به رغم تنفرش از زبان عربی، زمانی با یکی از نزدیکان خویش دربارۀ پزشکان خود و درجاتش گفتگو می کرد. طرف گفتگو پاسخ داد مددکار هرکس، چه استاد آموزنده یا شاگرد یادگیرنده، کتاب است که به آن رجوع کنند و از آن یاری می جویند. این کتابها به زبان یونانی و سریانی[نوشته شده] و این هر دو زبان فقط برای مسیحیان فهمیدنی بوده است. پس [کتابها] را به زبان عربی نقل کردند.

پس مسلمانان نیز به استفاده از آنها پرداختند و [در علم] به کمال رسیدند.

(ابوریحان بیرونی، کتاب صیدنه فی الطب به زبان عربی سال حدود ۴۳۵ ه.ق (ترجمه به فارسی باقر مظفر زاده ۱۳۸۴)

نگارنده این مقاله برای نخستین بار در جوانی این نظر ابوریحان بیرونی را، که این چنین به تحقیر زبان فارسی و ضعف های آن می نگرد، خواند البته با خون جگر! و پس از آن در مسیری افتاد تا ابتدا دلایل او را دریابد و سپس چاره ای برای آن نزد خود بیاندیشد که شرح آنرا در آینده باز خواهد گفت:

شرح این هجران و این سوز جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر

  جشن نوروز

امّا کوشیدم تا عقیده بزرگان ادب فارسی از ملک الشعرای بهار، محمد علی فروغی، دهخدا تا کسروی و خرمشاهی و… را در این باره بدانم . یادم به رضا شاه کبیر و اقدام او در تأسیس فرهنگستان زبان فارسی به سال ۱۳۱۴ افتاد.

خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران

اکنون بخشی از نامه فروغی به فرهنگستان را در ادامه می آورم:

منظور از نگاشتن این نامه

زبان فارسی چنان که از گذشتگان به ما رسیده عیبی دارد و نقصی و از آنرو که باید آنرا به آیندگان بازبگذاریم خطرهایی در پیش دارد. پس وظیفه ما این است که تا بتوانیم عیب و نقص گذشته را رفع کنیم و خطر آینده را پیش بندی نمائیم.

عیب و نقص گذشته‌ی زبان فارسی: عیب زبان فارسی آمیختگی آن به عربی است و نقص آن از جهت اصطلاحات فقیر است حتی با این که آمیختگی به عربی را عیب ندانیم و آنرا نگاه بداریم باز به سبب ترقیاتی که در چهار پنج قرن اخیر در علم و حکمت و صنعت روی داده فاقد بسیاری از اصطلاحات هستیم که به آن سبب زبان ما همه ی مرادف های امروزی ما را بدرستی نمی تواند ادا کند. از آن گذشته چون اهل علم و فضل ما غالباً آنچه می نوشتند به زبان عربی بود. زبان فارسی برای نگارش مطالب علمی به درستی ورزیده نشده است و از اینرو امروز کمتر کسی مطلب علمی را در این زبان بخوبی ادا می کند.

خطرهای آینده: اگر در گذشته این عیب در زبان ما پیدا شده که آمیخته به عربی گردیده است در آینده این خطر پیش است که عیبش بیش شود به اینکه آمیخته به زبان های بیگانه دیگر گردد. از این خطر بزرگتر اینکه ایرانیان به واسطه آشنا شدن به نوشته ها و گفته های بیگانه و بی اهتمامی در آموختن زبان فارسی، شیوه زبان خود را از دست بدهند و طرز بیان ایرانیان طرز بیان بیگانگان می گردد و نتیجه این خواهد بود که زبان فارسی شخصیت خود را از دست می دهد. آثار این مخاطره هم اکنون پدیدار است و یک اندازه پیشرفت کرده و لیکن کمتر کسی به آن برمی خورد. از این دو خطر بزرگتر تصرفاتی است که این روزها همه کس در زبان فارسی به قصد رفع عیب و نقص آن می کند که بزودی فارسی را ضایع و باطل می کند.

  زبان شناسی - بخش سیزدهم؛ نمونه ای از نثر قرن نهم هجری

(پیام من به فرهگستان-۱۳۱۵)

منظور من از آوردن این دو نقل قول همراه کردن و به اندیشه واداشتن هم میهنان مهاجر در کشورهایی است که بطور طبیعی باید جهت رفع نیازهای روزمره خود به زبان کشور مقصد بیاندیشند و تکلم کنند، بویژه نسل جدید زاده انیران (خارج از ایران) که ده ها دلیل برای غفلت یا پرهیز از آموختن زبان فارسی دارند. در ادامه نشان خواهم داد که یک زبان علاوه بر بودن به عنوان یک ابزار ارتباطی با دیگران و حتی مهمتر، عاملی است بسیار ژرفتر در نهاد انسان یعنی نوعی نحوه نگرش به هستی و جهان و بیش از آن ژن اصلی هویت ماست.

یک تجربه شخصی را می آورم در این زمینه: سال ۱۹۷۶ که برای کارآموزی حین تحصیل به انگلستان رفته بودم ترس از محیط ناشناخته در روزهای نخست ورودم، باعث شد که تا سه روز از آجیل و کشمش همراه که مادرم برای کسی سوغات کرده بود تغذیه کنم و آنگاه که ته کشید! بناچار از آن اتاق محقر محل اقامت، متعلق به یک پاکستانی بیرحم، بدر شدم و غربت غذایی خود را با یافتن یک رستوران هندی با خوردن برنج ساچمه ای! و خورشت بسیار تند کاری فرو نشاندم. اما امان از حّس تنهایی آنروزها! که مرا بیاد این جملات از کتاب عقل سرخ شیخ شهاب الدین سهروردی می اندازد: (دوستی از دوستان عزیز مرا سؤال کرد که مرغان زبان یکدیگر دانند؟ گفتم بلی دانند. گفت ترا از کجا معلوم گشت؟ گفتم در ابتدای حالت، چون مصور به حقیقت خواست که نیستِ مرا پدید کند مرا در صورت بازی آفرید و در آن ولایت که من بودم دیگر بازان بودند، ما با یکدیگر سخن گفتیم و شنیدیم و سخن یکدیگر فهم می کردیم. گفت آنگه حال بدین مقام چگونه رسید؟

گفتم روزی صیادان قضا و قدر دام تقدیر باز گسترانیدند و دانۀ ارادت در آنجا تعبیه کردند و مرا بدین طریق اسیر گردانیدند. پس از آن ولایت، که آشیان ما بود به ولایتی دیگر بردند، آنگه هر دو چشم بر من دوختند و چهار بند مخالف بر من نهادند و ده کس را بر من موکل کردند. پنج را روی سوی من و پشت بیرون و پنج را پشت سوی پشت من و روی بیرون. این پنج که روی سوی من داشتند و پشت ایشان بیرون، آنگه مرا در عالم تحیّر بداشتند چندان که آشیان خویش و آن ولایت و هرچه معلوم من بود فراموش کردم، می پنداشتم که خود پیوسته چنین بوده ام. چون مدتی بر این برآمد قدری چشم من بازگشودند، بدان قدر چشم می نگریستم چیزها می دیدم که دیگر ندیده بودم و آن عجب می داشتم تا هر روز بتدریج قدر چشم من تمام باز کردند و جهان را بدین صفت که هست بمن نمودند. …. . شیخ اشراق حدود ۵۳۵ هجری قمری)

  زبان شناسی؛ ادوار تاریخی زبان های ایرانی - بخش بیست و دوم

برگردم به آن روز؛ شکم ام سیر امّا چیزی اندرونم کم بود! در خیابانی (در لندن) یکه و تنها، پرسه زنان روان، که گفتگویی به پارسی شنیدم! مولانا گفته:

گفت من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر! هیچ مگو

و ناگهان خودم را در میهن یافتم و … تابش جان یافت دلم، وا شد و بشکافت دلم!

در زبان انگلیسی واژه ای مجزا برای مفهوم وطن (کلمه عربی) نداریم و توسط کلمه home این مفهوم ادا می شود یعنی خانه بمثابه مکان آسایش و امنیت و آشنایی و مهرورزی و زندگی. واژه میهن نیز با ریشه اوستایی خود در اصل به صورت مَ اِ ثَ ن Maethan با لغت ماندن (اقامت کردن) مربوط بوده و درست به معنی خانه با همان گستردگی مفهومی که برشمردم می باشد در ضمن لغت وطن عربی افزون بر “میهن” به معنی طویله نیز هست.

با این وجود دهخدا می گوید:

هنوزم ز خردی به خاطر در است
که در لانـﮥ ماکیان برده دست
به منقارم آنسان به سختی گَزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریه ام زد که هان!
وطن داری آموز از ماکیان

باری، در آینده به نکات طرح شده در این سه نقل قول خواهم پرداخت امّا فعلاً باید به سرگذشت و سرنوشت شگرف خسرو و پرویز باز گردم تا آنرا به سرانجامی در خور برسانم که شهامت فردی و جنون کشور گشایی اش از نظر زبانشناسی نیز نیز میراثی منحصر به فرد از خود بجای گذارده است.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان