نویسنده : شهرداد خبیر
وجدان معذب:
بیشک هویت انسانی ما ناشی از تداعی و تجدید و تجربه ی خاطره های خوب و بد ماست. بدین مفهوم که ذهن ما چون قلکی گذشته را بصورت یادگارها یا یادمان ها در خود حفظ می کند و هرازگاهی بناچار ما آنرا می گشاییم تا دارایی معنوی خود را بررسی کنیم.
اکنون که به لطف کرونا و بیکاری یا پیر سالی خانه نشین و بازنشسته ایم جز با یادآوری سطحی خاطراتمان خود را تاب نمی آوریم امّا وجدان معذّب جز با شخم زدن ژرفای ذهن و بیرون کشیدن تمام آن یادهای دلهره آور آرام نمی گیرد گویی آنهمه تلاش و طفره برای فراموشی ناخودآگاه آنها در قالب کار و انجمن آرایی و لذت جویی، جز حبابی موقت بر صندلی داوری و نقد بیرحمانه ای بیش نیست که خود همزمان در جایگاه متهم و داور برآن نشسته ایم. سرامیک نگاره ای هست بجا مانده از دل قرون و اعصار، که اسکندرکبیر را سرخوش، غنوده بر ببری نشان می دهد به نشانه نمادین قدرت و تسلط او بر نیرومندترین و خطرناک ترین ددان . برای من این ببر بظاهر آرام تمثیلی است از وجدان معذب آدم که بناگاه روزی اسکندر مغرور را با غرّش و جهش به پائین می کشد و می درّد. اسکندر، جوان برفت و ببر فرصت آنرا نیافت! امّا ببر شخص ما شبان رم می کند:
کاشکی اندر جهان، شب نیستی
تا مرا هجران آن، لب نیستی
زخم عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی
(دقیقی طوسی)
در فارسی کلمه “دین” از واژه ی “دئنا” (Daena) اوستایی به معنی اندیشیدن و شناختن آمده و در مجموع به معنی “وجدان” است. در آئین زرتشت “دین ” ایزد بانوی زیبایی است و گل صدبرگ، ویژه اوست. در روزگار ما این ایزد بانوی زیبا را باید با ترازویی در یکدست و شمشیری در دست دیگر تصور کرد!
مینو: مفهوم – همریشه با Mind
الکن: دارای لکنت زبان
در باره ی دین (وجدان) در “هادخت نسک” که پاره ای کوتاه بازمانده از بیستمین نسک (کتاب) از دست رفته ی اوستای ساسانی است نوشته ای هست بسیار شاعرانه و دلکش به زلالی و پاکیزگی چشمه ساران، از اندیشه ی بلند نیاکانم در باره ی مرگ ناگزیر اما سرشار از تقدس زندگی شرافتمندانه و پرهیزکارانه. آن احساس لطیف، که وجود مرا از خواندن آن می لرزاند تنها چایکوفسکی می تواند بزبان موسیقی در سرانادای (Serenade) – برای سازهای زهی، خود در من القا کند! اینک متن مذکور به احتضار:
فرگرد (فصل) دو
زردشت از اهورامزدا پرسید: ” ای اسپنتمان (مینوی مقدس) دادار جهان استومند (مادی) ای اهلو! (پرهیزگار)؛ زمانی که اهلایی (فرد پرهیزگاری) در گذرد، آن شب روانش در کجا قرار گیرد؟”
اهورا مزدا گفت: ” در نزدیکی سر نشیند و روانش چون انسان زنده، احساس بودن می کند و شب دوم و سوم نیز بهمین سان. در روشنایی سومین روز روان مرد اهلو احساس روشنی می کند و احساس می کند که از میان گلها و بوی های خوش می گذرد و باد خوش (نسیم) را با بینی اش احساس می کند و در نظرش می آید که در این نسیم، دینش بسوی او پیش می آید به سیمای کنیز (دختر) زیبای درخشان، سفید بازوی نیرومند، خوش پیکر راست بالای (قامت) بلند، برجسته پستان، خوب تن (پوست)، آزاده نیک سرشت، پانزده ساله به روی (در ظاهر)، با چنان پیکر زیبایی چون زیباترین آفریدگان.”
آنگاه روان مرد اهلو می پرسد: ” کدام دوشیزه هستی که تا کنون ترا به پیکر زیباترین دوشیزه دیده ام!”
آنگاه دینش بدو پاسخ می دهد: ” من آشکارا ای جوان نیک اندیش، نیک گفتار، نیک کردار، نیک دین، دین (وجدان) تو، خویشتن تو هستم. چون تو نشستی و گاهان (اوستا) را سرایان و آبهای پاک را ستایش کنان و آتش اهورامزدا و مرد اهلو را خشنود کنان. پس مرا که فریتا (عزیز) بودم فریتاتر (عزیزتر) کردی! سریر (زیبا) بودم سریرتر (زیباتر) کردی! ارجمند (محبوب) بودم ارجمندتر (محبوب تر) کردی!” آنگاه مرد پرهیزگاری که پیش از او مرده، پرسان او را گوید: ” ای اهلو چگونه مردی؟” از جهان مادی (با آنهمه وابستگی) به جهان مینوی، از جهان سیج اومند (پرخطر- پرآفت) پر از خانه ی گوسفند (چهارپایان)، پر از خواهش و آرزو و کامجویی (که نشانه ی مردم جهان مادی است) به این جهان آسیج اومند (بی خطر- بی آفت) چگونه پرهیزگارانه به اینجا آمدی؟ چون به اینجا رسیدی دیر زمانی ترا نیکی (سعادت) همراه باشد. ”
اهورامزدا ندا می دهد: ” مپرسید آنچه را که از او می پرسید! چه در راه بیمناک، تاریک، سهمگون دردناک به پیش آمده! که راه جدایی جان از تن است که چون جان از تن بیرون شود او را دشوار باشد. برای او بهترین خورش ها زرمایون (روغن بهاری) برید که شایسته این جوان نیک اندیش، نیک گفتار، نیک کردار، نیک دین (وجدان) پس از مرگ است. ”
در مقابل برای مرد گناهکار در فصل بعد به احتضار چنین آمده:
فرگرد سوم
زردشت از اهورامزدا پرسید: ” گناهکار که بمیرد در آن شب که روانش جدا شود جایش کجاست؟”
اهورامزدا گفت: ” که در نزدیکی سر بدود و بپرسد ” ای هرمزد به کدامین زمین روم؟ برای نیایش کجا بروم و از که نیکی خواهم؟”
در آن شب برای او آن اندازه نا آسایشی (ناراحتی) روان خواسته شود چند برابر همه آنچه در زندگی در جهان (مادی) دیده بود. در پایان شب سوم ای رزدشت اهلو، پگاه به سپیده دم، به نظر مرد گناهکار می رسد که چگونه تنش در برف و گند قرار گرفته. احساس می کند که بادی بدبو از دیوان، گَنده (Gandeh) و گَنده تر از دیگر بادها در جهان براو وزیده. هنگامی که روان مرد گناهکار آن باد را به بینی برگرفته چنین گوید:” این باد از کدام مبدا می وزد؟ گنده و گنده ترین بادی که تاکنون بوئیده ام.”
آن گناهکارانی که پیش از او مرده اند ازو پرسند: ” که چگونه ای گناهکار فرومُردی؟ چگونه گناهکار به اینجا آمدی؟ از آن جهان مادی به این جهان مینوی و از آن جهان پرخطر و پر آفت، به این جهان خطرناکتر و پر آفت تر آمدی، ایدون دیر زمان (همراه) ترا بدی باشد.”
گناگ مینو (اهریمن) گوید که از او مپرسید، چه در راه سخت ترسناک سهمگون به پیش می رود که راه جدایی جان از تن بود که او را دشوار باشد! برای او از زهر، نیز گنده تر از زهر، خورش برید! چه خورش جوان بد اندیش، بد گفتار، بد کردار، بد دین (وجدان) پس از مرگ چنین است. با درود و شادی
آسیج اومند = ناسیج اومند (بی خطر) / مخالف سیج اومند (خطرناک) ، سرانادا موسیقی کلاسیک در رابطه به عاشق و معشوق
ادامه دارد…