نویسنده : شهرداد خبیر
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟!
گریزی و توضیحی از سرناچاری:
در شماره قبل وعده کرده بودم تا در ادامه مبحث “ابتذال شر” جریان محاکمه آدلف آیشمن را در سال ۱۹۶۱ با کمی شرح و تفضیل بیاورم و بحث را به سرانجامی برسانم در خور، اما همچنان ناتمام و گشوده برای داوری و تفکر خواننده ی مسئول، تا جایگاه تاریخی وجدان خویش را در برابر جامعه ی پر تضاد امروزین ما تعیین کند درست مانند مکالمات افلاطونی که گفتگوی بین سقراط و پروتاگوراس در باره ی مفاهیم و تعریف های فلسفی و انسانی در عین روند استعلایی (پیشرونده) هرگز به نتیجه ای متقن (یقینی) نمی رسید تا بررسی موضوعات کلی انسانی برای قرون آینده با توجه به تغییر انسان و جامعه ادامه یابد.
اما سیر شتابان حوادث دراماتیک در میهن تشنه و خونبارم در ماه گذشته مرا واداشت تا ضرورتا با توقفی کوتاه، سرمقاله را از شکل پژوهش کلی و محتمل به آوردگاه (محل نبرد) به واکنش و مشارکت فردی در برابر وقایع عینی روز که در جریان است تبدیل کنم. بقول هگل، در واکنش به انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹، باید جغد مینروا را فرا خواند تا در کثرت و هرج و مرج حوادث بظاهر غیر مرتبط با هم، عنصر عقل و تفکر تاریخی اش را برای تحلیل آنها و پیش بینی آینده بکار گرفت تا نوری بر مسیر تحولات نزدیک جامعه بتاباند.
می روم و از سر حسرت به قفا می نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
اکنون که سالمند شده ام و پس از عمری کوشش برای گذران روزمره زندگی و خدمت صادقانه به میهنم که امکان نگاهی از بالا را به جامعه از من سلب نموده بود اینک با فراغت کامل می توانم به گذشته بنگرم. در خاطراتم تجاربی تلخ و شیرین بدست آمده اما براین باورم که در تلاش برای دانستگی، سرانجام به دانایی و واقع بینی منجر شده است.
در طی این سالها در کف خیابان و بطن جامعه تحولاتی رخ نموده که بهترین شاخصه های آن افزایش فقرو مرگ و میر، تغییر بافت و اعتقادات سنتی خانواده و ایجاد و رشد یک طبقه زالو صفت فاسد و استثمارگر دیوان سالار (بوروکرات) می باشد. اما علیرغم بروز جنگ و تحریم و افزایش سرکوب، همزمان با کاهش نرخ فرزند آوری و به همین علت اهمیت خانواده به تربیت و تحصیل و تغذیه و رفاه فرزندان، روی دیگر این سکه می باشد. طبق آمار موثق قد ایرانیان در دوان بعد از انقلاب بطور متوسط ۱۰ سانتیمتر بلندتر شده و تعداد دانشجویان بویژه درصد دختران افزایش یافته و از مرز ۳٫۵ میلیون فراتر رفته است. از بدشانسی حاکمیت واپس گرا توسعه ارتباطات جهانی اعم از ماهواره و اینترنت و شبکه های اجتماعی و ارزانی و همگانی شدن تلفن همراه و رایانه با تلاش او برای احیاء یک فرهنگ پوسیده همزمان شده که با باورها و خواسته های نسل جوان ما بیگانه است. کافی است در خیابان تمام شهرهای ایران نگاهی به اطراف بیاندازی تا جوانان سالم و تنومند، مؤدب و خوش پوش و پرتوقع و اندیشمند و تحلیل گرا را ببینی که هر چند بیکار و مضطرب از آینده هستند، بیشک آینده سازان ایران خواهند بود و سیل ویرانگر این آگاهی و توقع آمیخته به اضطراب و ترس از آینده، جامعه محافظه کار را بزودی از ریشه برخواهد کند.
گزیده یا چکیده گویی:
کم گوی و گزیده گوی همچون دُر
کز اندک تو جهان شود پر
گزیده گویی هنر بیان مقصود یا حقیقتی با اندک کلمات ممکن است که به انگلیسی به آن مینیمالیزم می گویند. کوتاهترین داستان جهان از آن ارنست همینگوی است بدین مضمون:
For Sale, Baby Shoes, Never worn – برای فروش، کفش نوزاد، هرگز نپوشیده!
یک دنیا رنج انسانی از فقر و غم از دست دادن جنین یا نوزاد و عدم امید به فرزندآوری مجدد (چون دیگر معنایی در نگهداری کفش وجود ندارد) در این شش کلمه مستقر است. میننمال دیگر که گویی پیامبرانه سالها پیش در مورد کم آبی خوزستان سروده شده:
دیگر چگونه می تواند آب
تشنگی را
از گلویی که پاره شده بردارد؟ (محمد مرکبیان)
میننمال دیگر شعر حافظ در ابتدای سرمقاله ماست که در سالروز بمباران هیروشیما وجدان تمام بشریت را به چالش می کشاند و تمام مطالبی را که بدنبال آن آمده در خود دارد.
همه ی اینها را گفتم تا به واژه ی ZugZwang برسم. پیش از انقلاب در جوانیم ساختمانی در بریم آبادان بود بنام “اَنکس” بسیار زیبا که محل تجمع و تفریح و ورزش و مطالعه خانواده کارمندان شرکت نفت بود و کتابخانه ای داشت بسیار پربار که آخرین نشریات انگلیسی زبان را نیز عرضه می کرد. من جمله ماهنامه شطرنج که ضمن چاپ بازیهای استادان شطرنج به توضیح و تفسیر آنها نیز می پرداخت. من اصطلاحات انگلیسی بسیاری را از آن فرا گرفتم: مانند
Check- Mate- Stale Mate and Pinned. (کیش – مات – پات – آچمز …) عبارتی هم بود از یکی از اساتید بزرگ بنام لاسکر که می گفت شظرنج عین زندگی است و آنکه بازی (یا زندگی) را می برد (یا موفق می شود) اوست که بهتر بازی کرده است. اصطلاح دیگری که بخاطرم مانده ZugZwang (واژه ای آلمانی) است که مفهومی بسیار عمیق دارد که در طی سالها در بسیاری از موقعیت های زندگی خود یا آنرا تجربه کرده ام یا دیگران را در آن موقعیت مشابه دیده ام. چه بسیار آنان که خود مرگی را انتخاب کرده اند در چنبره تارعنکبوتی آن گرفتار آمده بودند.
تحلیلی از شرایط فعلی حکومت ایران بدستم رسید که با استفاده از این واژه در سرآغاز متن آن به خلاصه ترین و عالیترین وجه ممکن همه گزینه های حکومت را بررسی و پیامبرانه آینده تیره آن را نیز پیش بینی می کند. شاید معادل سردستی و عامیانه زیگزوانگ واژه “چراغی” شدن صید است که با این روش شکارچیان در شب با تاباندن نور ماشین به چشمان جانور بیچاره او را آچمز (مبهوت و بیحرکت) کرده و بدام می اندازند. شاید بعد از مطالعه این تحلیل با من هم عقیده شوید که تنها همین یک واژه کاملترین توصیف از شرایط موجود است و باقی متن را می توان با ایندکس گذاری بعنوان توضیحات در پاورقی مقاله قرار داد. برای آنان که این نوشته را در اینترنت نخوانده اند با اجازه نویسنده متفکر و فاضل آن آقای علی حاجی امین شیرازی در ذیل می آورم:
زوگزوانگ
وضعیتی در بازی شطرنج وجود دارد که بازیکن شطرنج نه کیش است نه مات و نه پات و نه آچمز
حق حرکت دارد اما آرزو میکند ای کاش اين حق را هم نداشت؛ حق حرکات بسیار دارد اما فایدهای ندارد چون هر حرکتی بکند با حرکت بعدیِ حریف مات میشود به این حالت اصطلاحاً «زوگزوانگ» یا حرکت اکراهی گفته میشود.
ایران پس از چهل سال امروز به وضعیتی در صحنه شطرنج سیاست بینالملل رسیده، که نه کیش است، نه مات شده و نه در شرایط پات قرار دارد.
اکنون در برجام حضور دارد اما عملاً هیچ حرکتی صورت نمیگیرد و هیچ سودی از آن نمیبرد. بیحرکت است اما حق حرکت دارد و میتواند این وضعیت را ادامه دهد یا از آن خارج شود ولی نتیجه هر دو انتخاب برایش هیچ است.
میتواند FATF را تصویب کند و به شبکه بینالمللی حساب و کتابهای پولیِ بپیوندد و دروازهی پولشویی را ببندد اما مبتلا به مصیبتهای دیگر میشود.
میتواند در همین حالتی که الان قرار دارد بماند و نابودی و اضمحلال کشور و مردم را با چشم باز و با توسل به سرکوب نظاره کند و یا لاجرم دست به حرکتی بزند! نمیتواند حرکت هم نکند چون در داخل به شدت تحت فشار است، اقتصادش فروپاشیده است و در آستانهی فروپاشی محتوم اجتماعی است. بلایای طبیعی و بعضاً خودساخته و ویرانی بخش عظیمی از شهرها و زمینهای حاصلخیز کشاورزی و نارضایتی عمومیِ مردم از خدمات ناقص و بیهدفِ دولت و هزاران معضل و مصیبت دیگر که مانند تار عنکبوت گرداگرد این حکومت را فراگرفته، دارد تتمهی مشروعیتش را هم از بین میبرد و هر لحظه امکان دارد با شورش کور گرسنگان مواجه شود.
حکومت میتواند دست به یک حرکت انتحاری بزند، مانند خروج از برجام و دوباره فعالیت هستهایاش را از سربگیرد یا یک موشک شلیک کند به طرف اسراییل اما با کدام پشتوانه؟ با کدام اقتصاد؟
با این وضعیت فروش نفت، یعنی نفت در برابر غذا و دارو و در شرایط بغرنج و رنجآور اقتصاد داخلی، که هر روز مردم گرسنهتر و متلاشیتر از پیش میشوند.
نظام در بررسی و تصویب لایحه بودجه کشور دچار سرگیجه شده است، دچار توهم است چون نمیداند اصلاً آیا میتواند نفتی صادر کند یا نه؟ به چه مقدار و چگونه؟ به کدام کشور متقاضی؟
آیا اساساً مشتریای برایش مانده؟
و اگر هم صادر کرد به چه قیمتی و اصلأ چهگونه پول آن را دریافت کند؟
با این فشار سهمگین تحریمی از سوی ایالات متحده و اینکه اساساً با این رشد تورمی افسارگسیخته و کمبودها از آنسو با نارساییها و اعتراضات جسته و گریخته داخلی چه کند؟
اینکه طی مدت یک سال گذشته چه در تورم نقطه به نقطه چه در تورم سالانه ارزش پول ملی بیش از دویست درصد کاسته شده چهگونه میتواند حقوق کارمندان را افزایش دهد؟!
اگر هم بخواهد افزایش دهد با کدام منابع؟
مشکل نظام جمهوری اسلامی از آن جایی آغاز شد که سیاست استراتژیک خود را بر خلاف همهی کشورهای دنیا به جای آرایش بر مبنای منافع ملی، بر مبنای سست و غیرعقلانیِ منافع ایدئولوژیک خود تبیین و تعیین کرده است.
حساب و کتاب جمهوریاسلامی در مواجهه با جهان خارج نیز نه هیچگاه بر اساس منافع ملی و سنجش سود و زیان آنی مصالح کشور و رفاه مردم کشورش بوده و نه بر اساس مشی آیندهنگرانه، بلکه همواره این بوده که در رابطه با فلان کشور آیا میتواند به گسترش منافع ایدئولوژیک خود دست یابد یا خیر؟!
وگر نه، کیست که نداند فیالمثل رابطه با دیکتاتوری بدنام به نام بشار اسد و ایضاً با این سوریهی لتوپارشده تنها موجب زیان ملی و در خطر افتادن منافع استراتژیک و زوال اقتصاد کشور و در نهایت به متلاشی شدن بنیان حکومت خویش میشود که هماینک در آستانه آن قرار گرفته است. اینکه دل بسته است به حمایت دو اختاپوس و راهزن بینالمللی “روسیه و چین” این دو کشور بر خلاف تصور ما مبنای سیاست خارجیشان همواره غایت انتفاع ملی و تأمین منافع کشورشان بوده و اولویت نخستِ تدابیر سیاسیشان بهرهکشی از کشورهای بحرانزده با حداکثر توان است و اگر گاهی در سطوح کلان بینالمللی دست به حرکتهایی میزنند نه با هدف حمایت از ما بلکه با هدف ایجاد توازن قوا و حفظ هژمونی قدرت و صیانت از بازار تجاریِ خود و تامین آن در برابر توان بالای اقتدار آمریکا و اروپاست.
گری کاسپاروف معتقد است زوگزوانگ وحشتناکترین وضعیت در بازیِ تماما فکری شطرنج است که یک بازیکن ابله در نهایت بدسلیقگی میتواند خودش را در آن وضعیت غیرقابل بازگشت گرفتار کند این وضعیت مرگبار از هر صد هزار دفعه تنها یک بار اتفاق میافتد و از دردناکترین انواع خودکشیهای شطرنجی است.
پی نوشت:
* کلمه Zugzwang از زبان آلمانی گرفته شده است و به مفهوم compulsion to move (به معنی اجبار به حرکت) است و این واژه وارد سیاست هم شده است (موقعیت یک کشور یا گروه در مقابل دشمن). زوگزوانگ از جمله حرکاتی هست که با هر حرکتی مات میشوید.
ادامه دارد…