هگل

خدا، انسان، انسانیت – قسمت ششم

نویسنده: شهرام خبیر

۱۸ نکتۀ دیگری که در خور تأمل ماست آن است که افلاطون به ظاهر معتقد بود که مُثُل (ایده) یا کلیات، وجود جداگانه و خاص خود در جهانی دیگر، در آن سوی زمان و مکان دارند. روانهای نیکوکاران پس از مرگ به آرامجای مُثُل در جهان دیگر می روند و مُثُل را آشکارا می بینند. بدینسان کلیاتی که این تکه کاغذ را فراهم آورده اند، نه همان در خود کاغذ و فراهم آورندۀ آنند، بلکه بیرون از کاغذ نیز در جهانی خاص خود وجودی مستقل دارند. انسان سخت در می ماند که این سخن را باید تا چه حد به معنای ظاهری و لفظی آن تعبیر کند و تا چه پایه آن را شعر محض انگارد. ولی ارسطو به هر تقدیر عقیده داشت که افلاطون از این سخن جز معنای لفظی و ظاهری آن چیز دیگری نمی خواسته. و دانستن این نکته برای ما مهم است که آیا گفتۀ افلاطون در حالی که بمعنای ظاهری و لفظیش تعبیر شود نمودار انحرافی از فلسفۀ کلی و حتی تعارض با آن هست یا خیر؟ زیرا مفهوم گفتۀ افلاطون این است که مُثُل وجود دارند، یعنی در جهانی خاص خود وجود دارند. ولی لازمۀ فلسفۀ کلی اعتقاد به این اصل است که کلیات، اگر چه حقیقیند، وجود ندارند. کلی آن چیزی است که فردی نیست. اما افلاطون ظاهراً در این بخش از فلسفۀ خود، مُثُل را موجوداتی فردی در جهان برین می داند، و این عقیده آشکارا در خود تناقضی دارد و نشان می دهد که افلاطون میان حقیقت و وجود همواره فرق نمی گذاشته است. وی سخن خود را با آشکار ساختن این فرق آغاز می کند_ اگرچه عین اصطلاحات ما را به کار نمی برد. زیرا وی می گوید که جهان محسوسات، یعنی وجود، حقیقی نیست و حقیقت فقط مخصوص به کلیات است که در زمان یا مکان نیستند، یعنی وجود ندارند، ولی در ظاهر امر افلاطون چون قول به وجود حقیقت را در زمان و مکان سخیف می دانسته جهان برین را خود آفریده است تا مُثُل در آن وجود داشته باشند. شاید هم اندیشۀ افلاطون در این باره فقط جنبۀ استعارۀ شعری داشته؛ ولی اگر چنین باشد، حاصل آن جز گمراهی نیست.

  مبانی فیزیولوژیک و روانشناختی زبانشناسی نظریات پاولوف - بخش یازدهم

ج) ارسطو و هگل

۱۹ به عقیدۀ ارسطو«چیزها» از ماده و صورت فراهم آمده اند. مادۀ ارسطویی همان مادۀ افلاطونی، همان«آن»، یعنی گوهر نامعین چیزهاست. صورت در فلسفۀ او برابر با مُثال در عقاید افلاطون است و همان کلی است. ولی ارسطو وجود صور یا مُثُل یا کلیات را در جهانی جداگانه منکر بود و می گفت که اینها_ اگر بخواهیم واژۀ وجود را به کار ببریم فقط در چیزها[ی این جهان] وجود دارند. ارسطو می پرسید آیا چه چیز را می توان دارای وجودی جداگانه و قائم به ذات خویش دانست؟ نه صور و نه کلیات، زیرا اینها جز صفات نیستند.

مُثال انسان همان صفت«انسان بودن» است. کلی صرفاً صفتی است مشترک میان همۀ افراد یک نوع. مفهوم کلی سفیدی صفتی است که میان همۀ چیزهای سفید مشترک است. و صفات، وجودی جدا از موصو فات خویش ندارند. زر، به رنگ زرد است ولی زردی جدا از زر وجود ندارد. می توان گفت که چیزی درخشان است اما نمی توان تصور کرد که درخشانی بتواند به تنهایی وجود داشته باشد. باید چیزی باشد تا بدرخشد. از این رو بر خلاف آنچه افلاطون گمان می برد، کلیات وجودی جداگانه ندارند. ولی ماده نیز وجود جداگانه ندارد. زر، زرد رنگ و سنگین و نرم و جز آن است. زردی و سنگینی و نرمی جدا از زر وجود ندارند. اما زر نیز نمی تواند وجودی جدا از صفات خود داشته باشد. اگر در عالم فرض زردی و نرمی و همۀ صفات دیگر را از زر بگیرید، آیا از آن چه می ماند؟ هیچ. پس زر جدا از صفات خود هیچ است و وجود ندارد. گوهر یا «آن»، جدا از کلیات یا صفاتی که بر آن منطبقند، هیچ گونه هستی ندارد. بدین گونه ماده و صورت هیچ یک دارای وجودی جداگانه نیستند. تنها چیزی که موجود است زر با همۀ صفات خود، یا به عبارت دیگر، مجموعۀ ماده و صورت یا «چیزِ» آراسته به صورت است، یعنی این پاره زر یا آن تختخواب یا این درخت یا آن مرد. بدین گونه ارسطو به این آیین فلسفۀ کلی باز می گردد که وجود یعنی وجود منفرد. کلی نزد ارسطو نیز هنوز به همان اندازۀ افلاطون، حقیقی است. ولی کلی یا حقیقی وجود ندارد. فقط چیزهای منفرد وجود دارند، و این چیزها کلی نیستند.

  Iran: Child detainees subjected to flogging, electric shocks and sexual violence in brutal protest crackdown

۲۰ این آیین ارسطویی که ماده و صورت جدایی ناپذیرند، یا هیچ یک جدا از دیگری وجود ندارد، مشکلی را که ضمن بحث دربارۀ افلاطون پیش کشاندیم، ولی ناگزیر نگشوده رهایش کردیم، حل می کند. اگر حقیقت آن چیز است که هستی مستقل دارد ولی وجود ندارد، مراد ما از این گونه هستی چه تواند بود؟ اگر کلیات وجود ندارند آیا چه نوع هستی را می توان به آنها اسناد داد؟ تمامی این مسأله را فعلا نمی توانیم حل کنیم، اگر چه حل بخشی از آن برای ما امکان دارد. آنچه اینک برای ما روشن است این است که کلیات وجود ندارند ولی هستی همۀ چیزها به آنها وابسته است. هر«چیز» پدید آوردۀ آمیزش ماده و صورت است. اگر صورت، که کلی است، وجود نداشته باشد “چیز” عبارت خواهد بود از مادۀ تنها. ولی مادۀ تنها هیچ است و اصلا در گیتی نیست. از این رو “چیز” بی صورت یا کلی وجود ندارد، و هم از این رو وجود “چیز” وابسته به کلی است. راست است که در نظر ارسطو، وجود هر چیزی به ماده نیز وابسته است، ولی این نکته در استدلال حاضر ما توفیری ندارد. پس وجود چیزها به کلیات وابسته است. بی کلیات، چیزها وجود ندارند. اکنون دیگر نمی توان پنداشت که کلیات، که همۀ هستی چیزها به آنها وابسته است، خود دارای هیچ گونه هستی نیستند، بلکه باید اذعان کرد که کلیات از هستی برخوردارند. ولی هنگامی که ما وجود آنها را انکار می کنیم منظور ما آن است که به تنهایی نمی توانند وجود داشته باشند یا وجود جداگانه ندارند. اگر بخواهیم که واژۀ وجود را دربارۀ کلیات به کار ببریم، باید بگوییم که کلیات در چیزها وجود دارند. ولی به تنهایی وجود نتوانند داشت. این کلاه وجود دارد و چیزی کامل است یعنی وجود مستقلی از آن خود دارد. ولی مفهومی کلی، مثلا سفیدی کلاه، وجودی مستقل از کلاه ندارد.

  زبان شناسی؛ ادوار تاریخی زبان‌های ایرانی – بخش بیست و سوم

سفیدی فقط مُقوَم یا عنصری از وجود کلاه است و اگر جدا از خود کلاه نگریسته شود، امری اعتباری است. رواست که بگوییم که کلّی هست، زیرا هیچ چیزی بی آن نیست. کلّی، هستی دارد ولی وجود ندارد، زیرا نمی تواند مانند سنگ یا هر چیز موجود دیگری قائم به ذات خویش باشد. ۲۳ کلی سرچشمۀ همه چیزهاست، اصل نخستینی است که جهان از آن برخاسته و«پیش از همۀکائنات است.» ولی اکنون درمی یابیم که معنای این سخن آن نیست که کلی در گذشته، پیش از آغاز جهان وجود داشته است.

این امر از هر حیث ناممکن است. زیرا اولاً کلی هرگز وجود ندارد و ثانیاً کلی چون بیرون از زمان است در هیچ زمانی چه حال و چه گذشته وجود ندارد. در اینجا به حکم تازه و بسیار مهمّی از فلسفۀ کلی می رسیم که مبداء آن را می توان در همین تصوّر ارسطو از تقدم عقلی کلی یافت؛ ولی این حکم فقط در اندیشۀ هگل به وجه روشنی درمی آید که از آموزشهای ارسطو بسیار پخته تر است و شرح آن هم اکنون خواهد آمد. کلی، سرچشمۀ سراسر وجود است. ولی وابستگی جهان به کلی، وابستگی عقلی است نه عِلّی. به عبارت دیگر، جهان از کلی بیرون می تراود، نه آن چنان که معلول از حیث زمانی از علت برمی خیزد. بلکه بدان گونه که نتیجه از صغری و کبری به دست می آید.

ادامـــــه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان