payam javan magazine

سرمقاله فوریه ۲۰۲۲: ابتذال شر – قسمت نهم

نویسنده: شهرداد خبیر

شهرداد خبیر

“در انتظار گودویی که می آید!”

داس و دستاس بدست!!

یکی از نمایشنامه های مهم و بهت آور و شاید تآثیر گذارترین اثر تئاتری در قرن بیستم “در انتظار گودو” آفریده ی ساموئل بکت نویسنده ایرلندی است که خوب یا بد جوهره ی چگونگی زندگی بشر امروز را باز می تاباند. محتوایش با فرمی عامدانه کسل کننده، منطبق با مفهوم پیامش، بی ارزشیها و بیهودگی های حیات روزمره ی ما را در چارچوب هنر نمایشی بخوبی افشاء کرده و چونان یک سیلی که بر گونه ی یک وزنه بردار ناکام از سوی مربی اش وارد می آید تا آخرین شانس خود را بیازماید، ما را به تفکر در سطحی عمیق تر در باره ی مفاهیم و اهداف زندگیمان وا می دارد. مکان و زمان و سیر وقایع، پرسوناژها و دیالوگ های این اثر چنان محو و تجریدی و بی تشخص و بی معنا نموده می شوند که راه را بر هر تفسیر سمبولیک و پر معنا از آن برای هر جان دردمند و ملول از ملال زندگی می گشاید.

این قطعه در ژانر ادبیات پوچی (Absurd) بوده که آفرینندگانش از فرانسه می آیند: ژان پل سارتر (غثیان)، آلبرکامو (بیگانه، افسانه سیزیف)، اوژن یونسکو (کرگدن) و ژان ژنه (خدمتکاران) و آداموف (استاد تاران) و از آمریکا آلبی (چه کسی از ویرجینیاوولف می ترسد) و از چکسلواکی فرانتس کافکا (مسخ) و غیره.

هدف ادبیات پوچی در ادامه ی فلسفه بدبینانه شوپنهاور و نهیلیزم نیچه (البته با تفاوت در تحلیل و نتایج) تلاش دارد هستی بی معنا و تلاش های بیهوده انسان معاصر را در هر روزه ی زندگی نشان دهد. بقول کامو بین نیازها و خواسته های انسان و جهان پیرامون و عینی او (بعنوان صحنه ی کنش و بازی او)، آنچنان که او آنرا در می یابد یعنی جهانی غیر عقلانی و غیر منطقی و بنابراین نامفهوم، شکافی عمیق وجود دارد. اما یونسکو باور دارد؛ بنظر من عالم وجود، همه چیزش منطقی است و “پوچ” وجود ندارد ولی خودِ بودن و “موجودیت داشتن” حیرت آور است…

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت 35

به هر صورت نتیجه آنکه انسان در این برهوت سرگردان است و در یک کلمه آنرا بگونه ی جهانی بیگانه با انسان یا به عبارت بهتر “غیر انسانی” درک می کند.

من در ادامه، چرایی پرداختن به این گونه ادبیات نومید و روشنفکرانه اما “آگاهاننده” را ذکر خواهم کرد هرچند در ظاهر اشتغال به آن در شرایط سخت جامعه امروز ایران زیان آور و نابهنگام بنظر میرسد. اما بقول گالیله خطاب به کشیشانی که از سوی پاپ بقصد تخطئه و مجازات او آمده بودند: آقایان لطفا کمی انصاف و شکیبایی! ابتدا اجازه می خواهم تا جهت آشنایی و درک بیشتر سروران کنجکاوم با این ژانر ادبی و بویژه این نمایشنامه و ویژگی های کلی این سبک، پیرنگ (Plot) یا سیر خطی حوادث آنرا در ذیل بطور خلاصه روایت کنم:

پرده اول:

استراگون و ولادمیر دو دوست هستند که در کنار تک درختی بی برگ (احتمالا بید) میان یک زمین بایر به انتظار ایستاده اند. آنها درگیر محاوره ای بی هدف با جملات نامربوط هستند. استراگون از درد پایش می گوید و اینکه دیشب در چاله ای (مانند گورخوابی شبانه در ایران؟!) شب را گذارنیده و از سوی افراد ناشناس مورد ضرب و شتم قرار گرفته. استراگون می خواهد آنجا را ترک کند اما ولادمیر به او یادآور می شود که آنها منتظر شخصی بنام “گودو” هستند که مطمئن نیستند که هرگز او را دیده اند یا اینکه حتی او خواهد آمد!؟

دو نفر وارد صحنه می شوند: پوزو و برده اش لاکی. پوزو طنابی به گردن لاکی انداخته و او را مجبور کرده تا اشیاء سنگین اش را حمل کند و در این حالت بمحض اهمال یا سستی لاکی، او را تنبیه می کند.

  افتادگي دريچه ميترال - پرولاپس ميترال

پوزو مؤدبانه با استراگون و ولادمیر برخورد می کند و می کوشد درِ گفتگو را با آنها باز کند ولی با لاکی بسیار بد رفتار است. او توضیح می دهد که قصد دارد لاکی را به بازار بُرده و بفروشد. لاکی از شنیدن این حرف به گریه می افتد ولی در جواب دلداری استراگون، به او لگد می زند. پوزو به لاکی دستور می دهد “کمی فکر کن” اما او برای آنان می رقصد! و جملاتی نامفهوم ادا می کند که بنظر می آید شامل اصطلاحاتی روشنفکرانه و ادیبانه و نیز کلماتی مستهجن باشد. سپس پوزو و لاکی هر دو از صحنه خارج می شوند. پس از آنکه ولادمیر و استراگون تنها می شوند پسرکی از راه می رسد و می گوید که از طرف گودو پیامی برای آنها دارد. “گودو امروز نمی آید” و شاید فردا برای ملاقات آنها بیاید! سرخورده، آندو تصمیم می گیرند که آنجا را ترک کنند اما همچنان بر سِن می مانند و پرده می افتد.

پرده دوم:

روز بعد ولادمیر و استراگون دوباره نزدیک همان تک درخت که اکنون چند برگی سبز رویانده (به نشانه گذشت مدت زمانی بیش از یک روز نسبت به پرده اول) منتظر گودو هستند. ولادمیر سعی می کند آهنگی را بخاطر آورد. استراگون نیز می گوید که دیشب در چاله مورد ضرب و شتم افرادی ناشناس قرار گرفته. آنها سعی می کنند ادای پوزو و لاکی را درآورند و به این ترتیب خود را سرگرم کنند تا زمان بگذرد. لاکی و پوزو از راه می رسند در حالیکه این بار طتاب برگردن پوزو قرار دارد و لاکی او را هدایت می کند. پوزو بینایی اش را از دست داده و لاکی دیگر صدا ندارد. هر دو آنها قادر به تشخیص زمان نیستند و ولادمیر و استراگون را بخاطر نمی آورند. آنها از صحنه خارج می شوند و استراگون بخواب می رود. دوباره همان پسرک پیام رسان از راه می رسد. ولادمیر متوجه می شود که در یک دور باطل و تکرار شونده گرفتار شده و براحتی پیام پسرک را پیش بینی می کند: گودو امروز هم نمی آید! پسرک می گوید که گودو امروز هم به ملاقات آنها نمی آید و نیز آن دو را تا بحال ندیده و او آن کسی نیست که دیروز با ولادمیر صحبت کرده! که باعث سرخوردگی بیشتر ولادمیر نسبت به وضعیت مشابه در پرده اول می شود. ولادمیر ملتمسانه از پسرک می خواهد او را برای ملاقات فردا با گودو بخاطر بسپارد. او پسرک را بدرقه کرده تا صحنه را ترک کند. در این هنگام استراگون از خواب بیدار می شود و خبر را می شنود. او و ولادمیر به فکر خودکشی می افتند. آن دو کمربند استراگون را امتحان کرده تا ببینند با آن می توانند خود را دار بزنند؟؟ کمر بند پاره می شود. آنها تصمیم می گیرند که روز بعد طناب محکمتری پیدا کنند و اگر گودو اینبار هم نیامد با آن خود را حلق آویز کنند. سپس آماده می شوند که فعلا جایی را برای گذراندن شب بیابند اما از جایشان جُم (جُنب) نمی خورند و پرده می افتد.

  حرکات اصلاحی - این قسمت: گردن درد

بطور موجز (خلاصه) در این قطعه دو دوست در انتظاری بیهوده روزها را سپری می کنند. ولادمیر و استراگون منتظر “گودوی” مرموزی هستند تا با کمک به آنها در رسیدن به خواسته هایشان، به زندگی آنها معنا دهد. آن دو نمی دانند که بر روی زمین چه می کنند و چه هدفی دارند ولی تصور می کنند که حتما برای زیوندگی (زنده بودن) آنها علتی وجود دارد که آنها نمی دانند اما امیدوارند گودو بیاید و از این وضعیت پا در هوا و بی انگیزه آنها را برهاند.
*دستاس (آسیاب دستی)

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان