کتاب نادرشاه افشار (۳۵)

نوشته: دکتر محمد حسین میمندی نژاد

طوفان شن و ریگ روح تازه ای به افغانان داد…
بــاز هم خدعه و نیــرنگ زدند امـــا شکســت خــــوردند…

حاجی خان بیک افشار طبق دستور نادر در سر راه قوای کمکی که از جانب فراه می آمدند موضع گرفته بود. همین که طلایه داران قوای ذوالفقار خان رسیدند بین آنان جنگ در گرفت.

صدای شلیک تیر نادر را متوجه ساخت قوای کمکی رسیده اند، به این جهت در آن دید از حمله به قوای منهزم و شکست خورده ابدالی که به طرف هرات عقب نشینی کرده اند خودداری نماید و عده ای را به کمک حاجی خان بیک افشار بفرستد. اولین حمله قوای ابدالی که از طرف هرات آمده بودند و علیکوزانی در رأس آنان بود از طرف حاجی خان بیک افشار رد شد، حمله دوم که شدیدتر بود به موقع رسیدند و حملات بعدی نیز خنثی شد، موقع آن رسیده بود حاجی خان بیک افشار به حمله متقابل بپردازد. در همین هنگام باد وزیدن گرفت، شن و ریگ بیابان به حرکت درآمده فضا را فرا گرفت، گرد و غبار مانند مه همه جا را پر کرد. هوا قرمز شد. طرفین برای حفاظت خود مجبور شدند به چادرها پناه ببرند. مدت دو روز باد می وزید و گرد و غبار مانع ادامه جنگ بود.

علیکوزانی به هر ترتیب بود به شهر هرات در آمده خود را به اللهیار خان رساند. اللهیار خان که قوایش منهزم شده و ضرب شست های متوالی از قوای نادر دیده بود گزارش جنگ های متوالی خود را با قوای نادر برای سردار علیکوزانی شرح داد و گفت: حتی با حیله و تزویز نشد بر نادر فائق آیم.

سردار علیکوزانی پس از شنیدن ماجرا اظهار داشت حالا چه عقیده ای داری؟

اللهیار خان جواب داد: آن طور که شنیده ام نادر جوانمرد است با وجود خطائی که مرتکب شده ایم و نسبت به او نامردی کرده ایم، تصور می کنم اگر به حضورش برسیم، عذر تقصیر بخواهیم و تقاضای صلح کنیم قبول کند و ما را به حال خود واگذارد. سردار علیکوزانی فکری کرد و گفت: رأی تو پسندیده است و الا تمام نفرات خود را با توضیحاتی که درباره قوای نادر داده ای از دست خواهیم داد. پس از مذاکرات زیاد راجع به نحوه تسلیم شدن تصمیم گرفتند شخصاً به حضور نادر برسند.

اردوی نادر در هری چشمه چاتمه زده منتظر بودند گرد و غبار و طوفان ریگ و شن بخوابد تا به طرف هرات پیشروی کنند. نادر مشغول تهیه مقدمات و طرح نقشه برای حمله به طرف هرات بود. در این موقع خبر آوردند سردار اللهیار خان و سردار علیکوزانی با چند تن از سران ابدالی می خواهند خدمت سپهسالار مشرف شوند.

نادر اجازه داد وارد شوند، آن طور که عادت داشت برای پذیرائی از آنان مهیا و آماده گردید. وقتی که اللهیار خان و علیکوزانی وارد شدند، سپهسالار با گرمی آنان را پذیرفت و گفت: اللهیار خان یک مرتبه نمایندگانی فرستادی و تقاضای صلح کردی، ما هم موافقت کردیم زیرا تصور می نمودیم با مردی که از مردانگی بهره ای دارد روبرو هستیم اما هیچ وقت فکر نمی کردیم با حیله گری سر و کار داریم، رفتارت ناجوانمردانه و با کمال تأسف به قیمت خون عده ای از برادران ایرانی ما تمام شد.

  کتاب نادرشاه افشار (42)

کسانی که در میدان جنگ جان سپردند خواه کُرد، خواه افشار، خواه ابدالی هر که بودند، خواه همراه من آمده بودند و یا در رکاب شما شمشیر می زدند ایرانی بودند.

اللهیار خان و علیکوزانی و سرداران دیگر ابدالی که به رسالت آمده بودند در برابر گفته های منطقی نادر سر افکنده شدند، نمی دانستند چه جواب بدهند!

نادر به گفته ی خود چنین ادامه داد: شما آمده اید باز هم خدعه و نیرنگی بزنید و یا این که از کرده پشیمان شده واقعاً برای حفظ جان باقیمانده سپاه خود آمده اید. اگر برای خدعه و نیرنگی است، به حول و قوه الهی دمار از روزگار شما و مکر کنندگان خواهم کشید، در صورتی که برای صلح آمده اید باز هم حاضرم به صحبت های شما گوش بدهم.

علیکوزانی اظهار داشت: چون ما می دانستیم سپهسالار نادر جوانمرد است و ما با مردی که سرآمد مردان روزگار است سر و کار داریم به این جهت خدمت رسیدیم، گذشته گذشته است، اگر سپهسالار صلاح بدانند بهتر است به برادر کشی خاتمه داده شود.

نادر گفت: من با میل و رغبت پیشنهاد صلح شما را می پذیرم به شرط آن که توپخانه خود را فوراً تسلیم کنید.

اللهیار خان اظهار داشت: ما به نمایندگی از طرف عده زیادی از برادران خود آمده ایم، بدون مشورت کردن با آنان نمی توانیم در این باره تصمیم بگیریم سپهسالار بزرگ می دانند ما در این گوشه دور افتاده مجبوریم موقعیت خود را حفظ کنیم،‌ یاغیان و طاغیان زیادند، از سر حدات شرق مورد تجاوز قرار می گیریم، برای حفظ قلعه های خود به توپخانه احتیاج داریم.

نادر اظهار داشت: دوره یاغی گری سپری شد، ظل الله ایران فرزند خلف پادشاهان عظیم الشأن صفویه شخصاً در این لشکرکشی تشریف فرما شده اند، حفاظت این سرزمین که جزء ایران است بر عهده سپاهیان قبله عالم می باشد،‌ تردیدی نیست بعد از آن که امنیت بر قرار شد و هوس های خام از کله های پوک خارج گردید ترکیبات لازم برای دفاع این منطقه داده خواهد شد، از این جهت خاطر همگی باید آسوده باشد.

سردار علیکوزانی اظهار داشت: تسلیم کردن توپخانه مانعی ندارد، اگر سپهسالار اجازه فرمایند مشورتی بشود آیا مانعی خواهد داشت؟!

نادر جواب داد شما آزاد هستید، بروید تصمیم خود را بگیرید، یک شبانه روز مهلت می دهم اگر شرط اول را انجام دادید و توپخانه را تحویل دادید بسیار خوب، در صورتی که این شرط را نپذیرفتید شمشیر بین ما حکمیت خواهد کرد و سرنوشت جنگ را تعیین خواهد نمود.

اللهیار خان، علیکوزانی و سرداران افغانی که همراهشان آمده بودند، اجازه خواستند برای مشورت به شهر هرات برگردند و از خدمت نادر مرخص شدند. در موقع مراجعت هر یک صحبتی کردند، بزرگی و مردانگی نادر را ستودند، تصمیم گرفتند هر چه زودتر توپخانه را تحویل نمایند و به جنگ و خونریزی خاتمه دهند.

  فردوسی، حکیم طوس، طبیب زبان پارسی – قسمت 29

یکی از سرداران ابدالی اظهار داشت: اگر توپخانه را تحویل دادیم بدون سلاح شدیم و بعد نادر ما را اسیر و ذلیل کرد چگونه در برابرش استقامت کنیم؟

علیکوزانی گفت: اگر نادر می خواست ما را اسیر و ذلیل کند می توانست زیرا ما به پای خود نزد او و بین قوای او رفتیم، چه مانعی داشت ما را اسیر کند؟! مردم که می فهمیدند ما اسیر شده ایم دست از جنگ می کشیدند و تسلیم می شدند. از این که ما را آزاد گذارده است و ما به سوی شهر و بین قوای خود بر می گردیم معلوم می شود با مردی که حرفش یکی است و جوانمرد است سر و کار داریم.

موقعی که اللهیار خان و علیکوزانی به شهر هرات وارد شدند جنب و جوشی در بین قوای خود دیدند. ابدالیان خوشحال و خرم بودند، همگی شادی می کردند. باد و طوفانی را که در مدت دو روز آمده بود لطف و عنایت پروردگار می دانستند، پیروزی خود را بر قوای نادر مسلم می دانستند. دگرگونی اوضاع، اللهیار خان و علیکوزانی و سرداران افغانی که به حضور نادر رسیده بودند و برای این که توپخانه را تسلیم نمایند به هرات برگشته بودند، متعجب ساخت. آن ها در صدد برآمدند علت را بدانند ولی طولی نکشید متوجه شدند فرستاده ای از جانب ذوالفقار خان رسیده است.
سردار ذوالفقار خان که اختیاردار ابدالیان بود و همگی تصمیم گرفته بودند از او اطاعت کنند نماینده ای فرستاده بود توضیح دهد، قوای ذوالفقار خان به شهر هرات نزدیک هستند و امشب به هر ترتیب شده به شهر وارد می گردند. نماینده ذوالفقار خان به سردار اللهیار خان و سردار علیکوزانی اظهار داشت: گویا برای قرار صلح با نادر رفته بودید، فکر می کنم سردار ذوالفقار خان با قوای تازه نفسش که می رسند کار جنگ یکسره خواهد شد دیگر احتیاجی به صلح نخواهد بود.

یکی از سرداران ابدالی که در شهر مانده بود با بشّاشیت و خوشحالی اظهار داشت: آمدن ریگ و شن و باد و طوفان فوز عظیمی بود، پروردگار جهان به ما محبت فرمود و جنگ را به تأخیر انداخت تا برادران ما برسند، ما احتیاج نداریم صلح کنیم، فردا همین که آفتاب سر از افق برآورد به کمک برادران خود دمار از روزگار قوای نادر خواهیم کشید، ما در خانه ی خود هستیم، قلعه هرات مستحکم است، توپخانه ما در بلندی جای گرفته و ما قادریم حریف را از پا درآوریم.

یکی دیگر از سرداران اظهار داشت: به فرض این که ما نتوانیم بر حریف غالب آئیم، تنها کاری که نادر می تواند انجام دهد این است که قلعه هرات را محاصره نماید، ماه ها در برابر قلعه درجا بزند، ما آذوقه کافی داریم آن قدر پایداری خواهیم کرد تا خسته شود و برگردد.

سردار دیگری گفت: برادران غلجائی ما در اصفهان هستند و قسمتی از شهرها در اختیار آنان است، اینک اشرف شاه بر تخت سلطنت نشسته است. ما باید چند نفر را به حضورش بفرستیم از او کمک بخواهیم، تردیدی نیست برادران ما به کمک خواهند رسید و ما خواهیم توانست دمار از روزگار نادر و سپاهیانش بکشیم.

  کتاب نادرشاه افشار – 51

سردار اللهیار خان و علی کوزانی در برابر صحبت های رفقای خود که کاملاً منطقی به نظر می آمد منکوب گردیدند، با سردارانی که به نزد نادر رفته بودند مشورت کردند، بالاخره تصمیم گرفتند از تسلیم کردن توپخانه خودداری نمایند.

برای این که قوای ذوالفقار خان صحیح و سالم به شهر وارد گردند به فکر چاره افتادند. ضمناً پیک هائی انتخاب نموده از بیراهه به طرف اصفهان فرستادند تا از اشرف شاه کمک بخواهد. به عوض این که توپخانه را تسلیم نمایند، جایگاه آن ها را مرتب نموده، تجهیزات باقی مانده سپاه را تکمیل کردند و برای مقابله نمودن با قوای نادر مهیا گردیدند.

روز به پایان رسید، تعداد زیادی از سواران ابدالی برای هدایت قوای ذوالفقار خان از شهر خارج گردیدند، از تاریکی شب استفاده کرده خود را به قوای ذوالفقار خان رساندند. شب از نیمه گذشته بود، قوای ذوالفقار خان از بیراهه به طرف دروازه جنوبی شهر هرات هدایت شدند، پس از دور زدن آبادی شکیبان وارد شهر هرات گردیدند. پیوستن قوای ذوالفقار خان و اللهیار خان به یکدیگر جوش و خروشی در بین آنان ایجاد کرد.

نادر منتظر بود اللهیار خان توپخانه را تسلیم نماید، بدون خونریزی و جنگ مجدد شهر هرات را فتح کند و به شهر مشهد باز گردد. در آن موقعی که نادر به فکر آینده بود و کار هرات را خاتمه یافته می دانست یکی از سواران گشتی اش که متوجه رسیدن قوای کمکی شده بود به خدمت نادر رسید و جریان ماوقع را به عرض رساند.

نادر فکر کرد با رسیدن قوای کمکی هراتیان تسلیم نخواهند شد و جنگ ادامه خواهد یافت. به این جهت به یکی از سواران خود دستور داد خود را به حاجی خان بیک افشار که در سر راه فراه متوقف می باشد برساند و از قول نادر بگوید فوراً سوار نظام را به طرف شهر هرات حرکت دهد.

سردار ذوالفقار خان پس از اطلاع یافتن بر اوضاع و مشورت با سرداران ابدالی صلاح در آن دید سحرگاهان بدون این که یک تیر توپ خالی شود و قوای نادر را متوجه سازد قوایش به طرف سپاه نادر پیش بروند، با شمشیرهای برهنه به سرعت حمله را آغاز کنند، برق آسا کارشان را بسازند. این دستور به سرعت به تمام نفرات ابدالی ابلاغ شد. تمام ابدالیان اطمینان داشتند در این جنگ پیروز خواهند شد و حریف را از پا در خواهند آورد.

در اردوی نادر جنب و جوشی بر پا بود، تمام پیاده نظام نادر متوجه شدند قوای کمکی رسیده و ممکن است غافلگیر شوند. به این جهت همگی غرق سلاح شده برای پذیرائی ابدالیان مهیا گردیدند. حیله ای که ابدالیان در روزهای قبل کرده بودند برای قوای نادر درسی بود. همگی تصمیم گرفتند همت و مردانگی به خرج دهند و حسابی از ابدالیان که نامردانه حمله می نمایند انتقام بکشند.

نادر دستور داده بود هیچ گونه تظاهری نشود، تمام افراد در اردو مهیا و آماده باشند اما فعالیتی به خرج ندهند تا ابدالیان پیش آیند.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان