زبان شناسی – بخش پانزدهم؛ نظریه افلاطون در باب معرفت

نویسنده : شهرام خبیر

بحثی فشرده و علمی درباره نظریه افلاطون در باب معرفت، و تبیین ابعاد و مؤلفه‏های نظریه وی، به منظورارائه تصویری روشن از این نظریه شناخت شناسی.

نظریه افلاطون را در باب معرفت در هیچ یک از محاورات او، با بیان منظم و کاملاً ساخته و پرداخته نمی‏توان یافت. «تئتتوس» در واقع به بررسی مسائل شناسایی اختصاص دارد، لیکن نتیجه آن منفی است زیرا در آنجا افلاطون به ردّ نظریه‏های نادرست معرفت مخصوصاً این نظریه که معرفت ادراک حسّی است می‏پردازد.

البته وی هنگامی که می‏خواست تئتتوس را بنویسد، نظریه خود را درباره درجات معرفت که مطابق است با مراتب وجود در کتاب «جمهوری» ساخته و پرداخته بود. پس می‏شود گفت بحث مثبت، قبل از بحث منفی و انتقادی بود و تئتتوس در واقع به جنبه منفی و انتقادی شناخت شناسی اختصاص دارد و نظریه مثبت شناخت شناسی در جمهوری آمده است.

تعریف معرفت

افلاطون تحت تأثیر عقیده سقراط در باب معرفت برای تشخیص مصداق معرفت دو نکته را مورد توجه قرار داده است:

 اوّل: شرط لازم معرفت خطاناپذیری و مطابقت با متعلق است لذا اگر کسی به گمان خود چیزی را بداند ولی در عین حال، چنین علمی با معلوم، مطابق نباشد نمی‏توان گفت وی «عالم» است. 

دوّم: آن که معرفت باید درباره «آنچه هست» باشد یعنی معرفت به «نیست» و به «آنچه در حال شدن» باشد تعلق نمی‏گیرد چون عدم که وجود ندارد و چیز در حال شدن هم واقعیت موهوم است.

پس هر حالتی از ذهن که نتواند واجد این هر دو خصیصه باشد نمی‏تواند معرفت حقیقی باشد.

قلمروی معرفت

افلاطون با در دست داشتن دو شرط مذکور می‏گوید: نه ادراک حسی را می‏توان معرفت حقیقی دانست و نه عقیده درست را، چون متعلق ادراک حسی محسوسات است که دائماً در حال شدن و صیرورت و عقیده درست هم که همان حکم حقیقی و صحیح است، ممکن است تحقق داشته باشد بدون آن که کسی که آن حکم را می‏کند به حقیقت آن معرفت داشته باشد.

وی از «پروتاگوراس»، اعتقاد به نسبیت حس و ادراک حسی را می‏پذیرد، لیکن نسبیت عام و کلی را نمی‏پذیرد و معرفت یعنی شناخت مطلق و خطاناپذیر را حاصل شدنی می‏داند، امّا آن را همان ادراک حسی که نسبی و فریبنده و تابع انواع تأثیرات موقّتی، هم از طرف فاعل شناسایی و هم از طرف متعلق شناسایی است نمی‏داند.

او این نظر را نیز از هراکلیتس می‏پذیرد که متعلقات ادراک حسی یعنی اشیاء جزئی محسوس و فردی، همیشه در حال شدن و تغیّر دائمند امّا این نتیجه را نمی‏گیرد که متعلقات معرفت حقیقی وجود ندارند بلکه فقط این نتیجه را می‏گیرد که جزئیات محسوس نمی‏تواند متعلقات مورد جستجو باشند. متعلق معرفت حقیقی باید ثابت و پایدار و قابل آن باشد که با تعریف واضح و علمی که در نظر سقراط درباره کلی است درک می‏شود. احکامی را که فکر می‏کنیم از آنها معرفت ذاتاً ثابت و پایدار به دست می‏آوریم اگر مطالعه کنیم درمی‏یابیم که آنها احکامی هستند درباره کلیات، لذا معرفت حقیقی معرفت کلی است.

متعلق معرفت

با توجه به این که در نظر افلاطون معرفت حقیقی معرفت کلیات است، اگر عالم واقعی از جزئیات تشکیل شده باشد شکاف غیر قابل عبوری بین معرفت حقیقی از یک سو و عالم واقعی از سوی دیگر ایجاد خواهد شد و نتیجه، آن می‏شود که معرفت حقیقی چیزی جز معرفت انتزاعی و غیر واقعی نخواهد بود. امّا افلاطون بر اساس نظریه صور و مُثُل به حل این مشکل پرداخت و بیان نمود که: مفهوم کلی، صورتی انتزاعی خالی از محتوا یا مرجع عینی نیست بلکه برای هر مفهوم کلی حقیقی یک واقعیت عینی مطابق آن وجود دارد که دارای مرتبه‏ای عالی‏تر از ادراک حسی است.

  زبان شناسی؛ ادوار تاریخی زبان‌های ایرانی – بخش بیست و سوم

مردم متعارف جز اشیاء محسوس چیز دیگری را حقیقت نمی‏انگارند در حالی که عالم واقعیت در حقیقت عالم مثل است که فوق دنیای محسوس است.

مراتب حالات ذهنی

پیشرفت ذهن انسان در راه خود از جهل به معرفت در دو قلمرو اصلی سیر می‏کند: قلمرو گمان و قلمرو معرفت. این دو کارکرد ذهن تمایزشان به تمایز متعلق آنهاست: گمان با تصاویر سر و کار دارد و معرفت، لااقل به صورت علم با مبادی یا نمونه‏های والا مربوط است.

اگر کسی بتواند به مافوق تصاویر به صورت یا مثال کلی عروج کند که به وسیله آن تمام موارد جزئی مورد حکم قرار گیرند در آن صورت حالت ذهن او حالت معرفت یا شناخت است و دیگر حالت ذهن او گمان نیست. این نشان می‏دهد که پیشرفت از یک حالت ذهن به حالت دیگر یعنی به اصطلاح «مبدّل شدن» آن ممکن است.

افلاطون می‏گوید: پست‏ترین درجه حالت ذهن انسان خیال است که متعلقش اوّلاً «تصاویر» یا «سایه‏ها» است و ثانیاً انعکاسات در آب و در اجسام سخت و صاف و شفاف و چیزهای دیگر از این قبیل است.

حالت ذهنی کسی که از غیر واقعیت راستین تلقی آن را دارد حالت عقیده است که متعلقات آن متعلقات واقعی مطابق با تصاویر بخش خیال است.

کسی که حکم می‏کند که طبیعت خارجی واقعیت راستین است و درنمی‏یابد که آن رو گرفت کم و بیش «غیر واقعی» عالم نامرئی است فقط عقیده دارد. البته او مانند شخصی که خواب می‏بیند نیست که در حالت خیال است و فکر می‏کند تصاویری که می‏بیند عالم واقعی است امّا معرفت حاصل نکرده است و تهی از علم واقعی است. زیرا عقیده مربوط به عالم محسوس است ولی معرفت مربوط به عالم ابدی فوق محسوسات است.

به اعتقاد افلاطون هنرمندان در مرحله سوم از حقیقت‏اند. چون کارشان تقلید تقلید است. به عنوان مثال صورت نوعیه انسان که نوع مثالی و کامل است وجود دارد و انسان‏های جزئی که روگرفت‏ها یا تقلیدها یا تحقق‏های ناقص نوع هستند هم وجود دارند.

هنرمندی که یک فرد انسان را نقّاشی می‏کند در حقیقت کارش تقلید تقلید است و هر کس که انسان نقاشی شده را یک انسان واقعی بپندارد در حالت خیال است و کسی که تصورش از انسان، محدود به انسان‏های جزئی که دیده و شنیده یا خوانده است باشد و کسی که درک واقعی از نوع ندارد در حالت عقیده است امّا شخصی که انسان مثالی یعنی حقیقت کامل آن را که افراد آدمی تحقق ناقص آن هستند درک کند دارای علم است. بنابراین مرتبه بالای حالت ذهنی معرفت و علم است که از حیث متعلق مطابق است با عالم معقول.

البته افلاطون ریاضیات را هم مورد توجه قرار داده و می‏گوید: هندسه‏دان، مثلث و غیره را به عنوان معلوم فرض می‏کند و این مواد را به عنوان فرضیه می‏پذیرد و سپس یک شکل مرئی را به کار می‏برد و برای رسیدن به نتیجه‏ای، استدلال می‏کند امّا علاقه‏ای به خود شکل ندارد و واقعاً می‏کوشد تا چیزهایی را که فقط با چشم فکر می‏توان دید مشاهده کند. پس او درباره موضوعات خود، علم حاصل نمی‏کند چون از مقدمات فرضی خود فراتر نمی‏رود امّا این موضوعات در ارتباطی که با یک اصل نخستین دارند در قلمرو عقل محض قرار می‏گیرند. لذا نیروی فهم یا استدلال واسطه میان گمان و عقل محض است.

  زبان شناسی؛ ادوار تاریخی زبان‌های ایرانی - قسمت جدید ادبیات اوستایی

ارسطو در مابعد الطبیعه، تبیین دیگری از کلام افلاطون دارد و می‏گوید: افلاطون معتقد بود که وجودهای ریاضی بین صور و اشیاء محسوس وجود دارند، با اشیاء محسوس در این اختلاف دارند که ازلی و ابدی و تغیّر ناپذیرند و با صور در این تفاوت دارند که همانند آنها بسیار است، در حالی که صورت در هر دو مورد یگانه است.

با توجه به این بیان ارسطو، تمایز بین استدلال و عقل محض تنها در حالت ذهنی نخواهد بود بلکه در متعلق نیز با هم اختلاف دارند در حالی که طبق بیان اوّل ریاضیات أصالتاً به همان قسمت متعلق است که صور یا مبادی اوّلیه متعلق است چون ریاضی‏دان اگر فرضیه‏های خود را «در ارتباط با یک اصل اوّل» در نظر بگیرد حالت ذهن او به جای استدلال و تعقل علم خواهد بود.

پس بر اساس تفسیر ارسطو هندسه‏دان با اشیاء مثالی سر و کار دارد نه با جزئیات محسوس. حتی با اشکال هندسی هم به عنوان جزئیات محسوس سر و کار ندارد امّا چون از این اشیاء معقول بسیاری مانند هم وجود دارند آنها کلیّات واقعی نیستند بلکه طبقه‏ای از جزئیات معقول فراتر از جزئیات محسوس و فروتر از کلیّات حقیقی‏اند.

این که افلاطون گفت: فرض‏های ریاضی‏دان وقتی در ارتباط با یک اصل اوّل در نظر گرفته شود با دلیل عالی‏تر شناختنی هستند و بیان او که دلیل عالی‏تر با اصول اوّلیه که بدیهی‏اند مربوط است این را به فکر القاء می‏کند که او از کوشش‏های جدید برای احاله ریاضیات محض به بنیادهای منطقی‏شان حسن استقبال می‏کند.

تمثیل مشهور غار

افلاطون نظریه شناخت شناسی خود را به وسیله تمثیل مشهور غار در کتاب جمهوری شرح بیشتر داده و گفته است: یک غار زیرزمینی تصور کنید که دهانه‏ای به طرف روشنایی دارد. در این غار آدمیانی زندگی می‏کنند که از زمان کودکی پاها و گردن‏هایشان طوری زنجیر شده است که پشت به دهانه غار و روی به دیوار درونی آن دارند و هرگز نور خورشید را ندیده‏اند. پشت سرشان یعنی بین زندانیان و دهانه غار بر یک بلندی آتشی است و بین آنها و آتش راهی مرتفع و دیواری کوتاه مانند پرده‏ای وجود دارد. در سراسر این راه مرتفع آدمیانی که مجسّمه‏ها و پیکرهای حیوانات و چیزهای دیگر را با خود حمل می‏کنند می‏گذرند به طوری که آنچه با خود حمل می‏کنند بالای آن دیوار کوتاه ظاهر می‏شود. زندانیان که رویشان به دیوار درونی غار است نمی‏توانند یکدیگر و چیزهای پشت سرشان را ببینند امّا سایه‏های خود و سایه‏های این اشیاء را که روی دیوار غار افتاده است می‏بینند. آنها فقط سایه‏ها را می‏بینند. این زندانیان نماینده اکثریت نوع بشرند، یعنی عامّه مردمی که زندگی خود را در حالت خیال و پندار می‏گذرانند و تنها سایه‏های واقعیت را می‏بینند.

نظر آنها درباره عالم بسیار ناقص است اگر ناگهان آزاد شوند و به آنها گفته شود که به واقعیاتی که قبلاً سایه‏های آنها را دیده‏اند نظر افکنید به علت درخشندگی زیاد نور کور می‏شوند و می‏پندارند که سایه‏ها بسیار واقعی‏تر از واقعیت‏هاست. امّا اگر یکی از زندانیان رهایی یافته و به روشنایی عادت کند پس از مدتی خواهد توانست خود اشیاء محسوس را که قبلاً سایه‏های آنها را دیده بود و شخص رفقای خود را در روشنی آتش ببیند که این حالت عقیده است و صاحب آن از عالم سایه و شبح به عالم واقعی محسوسات منتقل شده است ولی هنوز به عالم معقول و واقعیات نامحسوس عروج نکرده است. اگر مداومت کند و از غار به روشنی آفتاب درآید جهان منوّر به نور خورشید را خواهد دید که نماینده واقعیات معقولند و سرانجام با جدّ و جهد خواهد توانست خود خورشید را که نماینده مثال خیر و صورت اعلی است ببیند. او آنگاه در حالت علم خواهد بود. این تمثیل روشن می‏سازد که افلاطون عروج را پیشرفت بشمار آورده و چون به کوشش و انضباط ذهنی نیاز دارد بر اهمیت زیاد تعلیم و تربیت که به وسیله آن جوانان می‏توانند تدریجاً به مشاهده حقایق و ارزش‏های جاوید مطلق رهبری شوند پافشاری کرده است.

  سرمقاله سپتامبر ۲۰۲۱: ابتذال شر - قسمت چهارم

حاصل کلام این که: در نگاه افلاطون دو عالم وجود دارد: عالم محسوس و عالم معقول. عالم محسوس خود بر دو قسم است: خود اشیاء محسوس و عکس و تصویر و سایه آنها. عالم معقول نیز بر اساس تفسیر ارسطو دو قسم است: معقول اعلی یا صور علوی و مبادی اوّلیه و معقول ادنی یا وجودهای ریاضی.

حالت ذهنی انسان اگر به تصاویر و سایه‏ها تعلق گیرد در حالت پندار و خیال است واگر به خود اشیاء محسوس تعلق گیرد در حالت عقیده یا ظن صادق است و هیچکدام معرفت نیستند بلکه دو مرحله گمان و ظن‏اند.

امّا اگر به ریاضیات تعلق گیرد درحالت تعقل و استدلال عقلی است کما این که اگر به مثل و مبادی تعلق گیرد در حالت علم است. این دو حالت اگر چه غیر از هم هستند امّا دو مرحله معرفت بشمار می‏آیند. پس در عالم ذهن چهار ساحت وجود دارد که چهار حالت معرفت شناختی‏اند.

علم به مثل و صور کلی بالفطره در عقل یا ذهن انسان به حال کمون موجود است، یعنی روح انسان پیش از حلول در بدن و ورود به دنیای مجازی، در عالم مجردات و معقولات بوده و مثل یعنی حقایق را درک نموده، چون به عالم کون و فساد آمده آن حقایق را فراموش کرده امّا به کلّی محو و نابود نگردیده لذا چون انسان سایه و اشباح را می‏بیند به اندک توجهی حقایق را به یاد می‏آورد.

پس کسب علم و معرفت در واقع تذکر و یادآوری است و اگر انسان یکسره نادان بود و مایه علم در او موجود نبود البته حصول علم برای او میسر نمی‏شد. لازم به تذکر است که مثل هم دارای مراتب‏اند. در رأس همه آنها حقیقت نیکویی و زیبایی است که همه حقایق دیگر تحت آن واقع‏اند و علم و معرفت انسان به آن به اشراق است که مرتبه کمال علم است و انسان وقتی به آن می‏رسد که به حق و اصل و به مشاهده جمال او نایل شود.  

 ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان