کتاب نادرشاه افشار (۴۱)

نوشته: دکتر محمد حسین میمندی نژاد

ادامه شاه تهماسب در اندیشه گذشته، حال و آینده…

دعا می کرد نادر پیروز شود…

شاید هم اندیشید: برای کسی که افتخار غلامی اش را دارد نباید ناراحت باشد. تا نادر غلام او است و از مقام غلامی تخطی نکند او را نگاه خواهد داشت اما همین که دید بلند پروازی می کند ریشه اش را قطع خواهد کرد.

شاید شاه تهماسب در برابر این افکار که از اعماق وجودش سرچشمه می گرفت و طینتش را ظاهر می ساخت، ناراحت شد، خود را سرزنش کرد و کسی که این همه فداکاری و جانبازی برایش کرده است لایق این طرز قضاوت نمی دانست. هر چه بود شاه جوان می کوشید خود را از این خیالات برهاند و به آینده نزدیک که با پدر و کسانش روبرو خواهد شد فکر کند.

شاه تهماسب از خود سئوال کرد در اولین برخورد به پدرش چه بگوید؟ جواب مادر عزیزش را در اولین لحظاتی که با او روبرو خواهد شد چه بدهد؟ با این افکار و تخیلات که وارد شد قلبش فرو ریخت. جسته گریخته شنیده بود تعداد زیادی از کسانش به دست محمود و اشرف شربت مرگ چشیده اند، از کجا معلوم تا روزی که او وارد اصفهان شود اثری از دیگران بماند؟

فکر کرد هنوز شهر اصفهان در دست اشرف و قوای او است. از کجا معلوم با قساوتی که اشرف دارد قبل از ترک کردن اصفهان باقی مانده را سر به نیست نکند؟

وقتی شاه تهماسب شنید اشرف بزرگان تهران را قبل از تخلیه شهر کشته است این افکار بیشتر آزارش داد. در حال گریه از خود سئوال می کرد آیا دیگر به دیدار پدر نائل خواهد شد؟ آیا مادرش را خواهد دید؟ آیا خواهرانش زنده خواهند بود؟ اگر زنده باشند بعد از هفت سال حالشان چگونه خواهد بود؟ همین که احساسات و عواطف خانوادگی اوج می گرفت شاه تهماسب از فکر این که نادر چه خواهد کرد؟ چه خواهد شد؟ خارج می شد، یک اندیشه مخیله اش را پر می کرد و به حال التماس و تضرع از درگاه قادر متعال پیروزی نادر را طلب می کرد. دستور می داد شرحی به سپهسالار بزرگ بنویسد. در کمال لطف و محبت مورد تفقدش قرار دهند، پیشرفت هایش را ستایش و تقدیر کنند. از هر فرصتی شاه تهماسب استفاده می کرد. با خضوع و خشوع به زیارت می رفت، برای فتح و پیروزی نادر دعا می کرد.

ساکنین قم به پیشواز نادر رفتند…

سومین شکست اشرف در مورچه خورت…

پنچ هزار عسکر عثمانی به کمک اشرف آمدند.

  تازه های تشخیصی و درمانی: اکوکاردیوگرافی

دست خط های مبارک شاهانه با آن همه لطف و محبت نادر را بر سر شوق آورد، عهد و پیمانی که بسته بود به خاطرش آمد. برای این که آرزوهای شاه را برآورد تهیات لازم دید. بیش از چند روز در تهران توقف نکرد. با سپاهیانش که از سی هزار نفر پیاده، توپچی و سوار نظام تجاوز می کرد به طرف قم حرکت نمود. بعد از پنج روز راهپیمائی روز ۱۴ربیع الثانی قوای نادر وارد شهر قم گردیدند.

مردم شهر قم که خبر شکست اشرف را شنیده بودند جسته گریخته نام سپهسالار نادر به گوششان خورده از دلاوری و بزرگی و مردانگی و شهامتش چیزها دانسته بودند، به استقبالش شتافتند. نادر پس از ورود به شهر دستور داد قوایش در اطراف حرم مطهر طواف کنند، خودش به زیارت رفت. تا آن روز بارها نادر به زیارت امام هشتم رفته بود، در این لحظات که به زیارت خواهر امام رفته بود برای پیروزی قوایش دعا کرد. همراهانش هم مانند او دعا کردند. اشرف پس از خروج از شهر تهران به هر نقطه که می رسید قوای موجود را جمع آوری می کرد، بزرگان شهر را که با او دمساز نبودند می کشت، هر چه لازم داشت ضبط می کرد و به طرف اصفهان پیش می رفت. همین که قوای اشرف آبادی و یا شهری را ترک می گفتند، موقعی که مردم می فهمیدند اشرف شکست خورده و قوای خود را پس کشیده است، وقتی که متوجه می شدند سپاه ایران به سر کردگی سپهسالار نادر پیش می آید وضع شهر و یا آبادی عوض می شد. مانند جرقه ای که به باروت برسد و منفجر شود، احساسات مردم به غلیان می آمد چون دستشان به ستمگران نمی رسید، فحش نثارشان می کردند. اگر کسی را می شناختند با آنان همکاری کرده به سراغش می رفتند، اگر فرار نکرده و مانده بود بر سرش می ریختند، می زدند. می خواستند انتقام بگیرند. به پیشواز قوای نادر می رفتند و برای سلامتی و فتح و پیروزی اش دعا می کردند.

نادر در برابر این احساسات مردم بیش از پیش تهییج می شد، فکر می کرد به این احساسات و عواطف جواب حسابی باید بدهد، باید هر چه زودتر اشرف را که مایه ی این همه نفرت و انزجار شده است از پا درآورد.

نادر در شهر قم توقف نکرد چون تازه قوای اشرف آن شهر را ترک گفته بودند، فکر کرد زودتر قبل از آن که اشرف به اصفهان برسد و از برج و باروی شهر استفاده کند خود را به او برساند. قوای نادر به طرف کاشان به راه افتادند. در آن جا هم اشرف فجایعی به بار آورده شهر را ترک گفته بود. نادر تأمل را جایز ندانسته به تعقیب اشرف پرداخت.

  کتاب نادرشاه افشار – 47

سحرگاهان روز ۲۲ ربیع الثانی قوای نادر به آبادی مورچه خورت در ۹ فرسخی شهر اصفهان رسیدند.

اشرف پس از عبور از شهر کاشان توسط جاسوسانی که داشت دانست قوای نادر به سرعت پیش می آیند، برای این که حساب نادر را برسد و قوایش را از پا درآورد دشت مورچه خورت را مناسب دید. در طول راه بر قوای اشرف افزوده شد اینک به ۲۲۰۰۰ نفر رسیده بودند. اشرف می دانست قوای نادر در همین حدود می باشد و از حیث نفر مزیتی بر او ندارد.

اشرف فرماندهی تمام سپاه را بر عهده خود گرفت، سوار نظام را در اختیار سیدال خان و پیاده نظام تحت فرمان اسلام خان فرماندار تهران که با سپاهیانش آمده بودند قرار داد. توپخانه اش را بر بالای تپه های غربی دشت مورچه خورت مستقر ساخت. جایگاه توپخانه بسیار مناسب و تمام میدان جنگ زیر تسلط توپ ها بودند.

تقاضای اشرف از سپاه عثمانی بی نتیجه نبود، ترک ها برای این که بتوانند از این جنگ بهره ای ببرند و قطعاتی از خاک ایران را بعد از جنگ به حیطه تصرف خود درآورند ۵۰۰۰ نفر از عساکر خود را به کمک اشرف فرستادند.

تعداد قوای اشرف به ۲۷۰۰۰ نفر رسید، اشرف اطمینان داشت در این جنگ پیروزی نصیبش خواهد شد و به کمک عساکر ترک دمار از روزگار نادر و سپاهیانش خواهد کشید. وقتی نادر به دشت مورچه خورت رسید و فهمید قوای اشرف در آن جا موضع گرفته اند و برای جنگ صف آرائی کرده اند، به سپاهیانش دستور داد توقف نمایند، مواظب باشند تا اگر مورد حمله قرار گرفتند غافلگیر نشوند و به دفاع پردازند. نادر به سرعت بر بلندی رفت، وضع میدان را در نظر آورد، جایگاه مناسبی برای توپخانه در نظر گرفت، دستور داد فوراً توپخانه را به آن نقطه انتقال دهند و برای تیراندازی مهیا و آماده گردند. اشرف که بر بلندی ایستاده بود همین که دانست قوای نادر رسیده اند به توپخانه دستور داد محل اجتماع قوای نادر را زیر آتش بگیرند. توپخانه اشرف به فعالیت شروع کرد، طولی نکشید توپخانه نادر به جوابگوئی پرداخت و میدان جنگ را زیر آتش گرفت. اشرف منتظر بود حمله از طرف نادر آغاز شود تا شاهکاری بزند. نادر هم انتظار داشت اشرف حمله را آغاز کند تا جوابش را بدهد. ظهر نزدیک می شد و غیر از تیراندازی توپ های طرفین فعالیتی شروع نگردید. تیراندازی توپخانه هم اندک اندک تخفیف یافت.  نادر سرمست از پیروزی های قبلی با توجه به این که فتوحات اول و دومش باید سومی داشته باشد، دستور داد موقع ظهر علم قشون را برافرازند. همین که پرچم افراشته شد. پیاده نظام و سوار نظام با شمشیرهای برهنه به قشون اشرف حمله ور شوند. فرمان نادر به سرعت در بین تمام سپاهیان منتشر گردید، سپاهیان نادر حاضر و مهیا و آماده متوجه افراشتن پرچم بودند.

  کریپتوکارنسی، تازه واردی که راه صدساله را یک شبه طی کرد

سکوت در سراسر میدان رزم برقرار بود. قلب های سپاهیان نادر می تپید، برای حرکت کردن دقیقه شماری می کردند. ظهر شد پرچم افراشته گردید. سپاهیان نادر تکبیر گویان به راه افتادند، به یک باره غوغائی راه افتاد. قشون اشرف و ترک های عثمانی برای مقابله سر پا ایستادند، محشری بر پا شد، شمشیرهای طرفین در هوا می چرخید، به هر حرکت دستی از تن جدا می گردید، فرقی شکافته می شد، اسبی پی می گردید، سواری بر زمین می غلتید. سیل خون به جریان افتاد. فریادهای جگر خراش زخمی ها، نعره های دلاوران بهم آمیخت. صدای دهل و نقاره خانه های طرفین از طرفی، شیحه اسبان از طرف دیگر هنگامه ای به پا کرد، آفتاب در وسط آسمان به این صحنه حرارت و گرمی می بخشید. سربازان طرفین به قصد فتح و پیروزی می جنگیدند، هر دو طرف می کوشیدند حریف را از پا درآورند.

قوای اشرف که در جنگ از سپاهیان نادر شکست خورده بودند روحاً متزلزل بودند ولی با تمام قوا برای انتقام کشیدن می جنگیدند، قوای نادر که در دو جنگ بر سپاهیان اشرف پیروز شده بودند با روحیه قوی برای فتح نهائی می کوشیدند. مدت ۲ ساعت این جنگ سهمگین در کمال شدت ادامه یافت. قوای اشرف با وجود تلفات سنگینی که دادند توفیق یافتند حمله سپاهیان نادر را دفع کنند، پیاده نظام نادر شمشیرها را غلاف کرده دست به تفنگ بردند و به تیراندازی به طرف سپاه اشرف پرداختند. صدای رگبار گلوله فضا را پر کرد. در خلال مدتی که تفنگ ها فعالیت می کردند پیاده نظام ایران مختصراً استراحتی کردند، نفسی تازه نمودند، برای این که جنگ نتیجه ای بدهد و قبل از تمام شدن روز تکلیف روشن شود برای مرتبه دیگر پیاده نظام نادر حمله آغاز کردند، تفنگ های ساچمه ای نمی توانست کار شمشیر انجام دهد. پیاده نظام نادر برای بار دوم با شمشیرهای آخته به حمله پرداختند. جنگ با شدت بیشتر در کمال قدرت شروع شد…

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان