متریالیسم – قسمت سوم

نویسنده شهرام خبیر

شرح مختصری از معنی مقوله: واژه ی ” تن” نماینده نوعی از اشیا و واژه ی “گرما” نماینده نوعی از احساسات است. بدین ترتیب حتی حسی ترین دانش آدمی متضمن انواع یا به اصطلاح دیگر ـ مفاهیم ـ است. هر واژه ای در هر زبانی مفهومی دارد مگر شاید نام های خاص که از آن ها معنایی نمی خواهیم زیرا مفاهیم نه فقط بر ذوات بلکه بر صفات و کارها و نسبت ها نیز صدق می کند. ” گرفتن ” از مفاهیم است زیرا همه کارهایی را که از نوع ویژه اند شامل می شود. ” این ” از مفاهیم است زیرا فقط به یک فرد یا چیز اشاره ندارد بلکه دلالتش می تواند بر همه ی چیزها باشد. هر چیزی ” این ” است. ” هست ” از مفاهیم است زیرا همه چیزها ” هستند”. ” درون ” از مفاهیم است زیرا نشانه ی همه ی نسبت هایی است که از یک نوع اند. پس واژه ها و تمام دانش بشری که با آن واژه ها بیان می شوند شامل مفاهیم اند. “مفاهیم” حاصل ادراک اند و بنابراین هیچ دانشی از احساس محض برنمی خیزد. مفاهیم محصول حواس نیستند بلکه آفریده ذهن اند که یافته های حسی را با هم قیاس می کند و تفاوتشان را در می یابد و طبقه بندی می کند و تحت انواع خاص در می آورد.

مثلاً اگر بگوئیم این چیزی که در برابر من است چیز جامد و سفید و مادی و نرم و سودمند به نام – کاغذ – است همه ی این واژه هایی که در خبر جمله آمده مفاهیم اند. ولی اگر این همه فقط دانش من درباره کاغذ است پس خود کاغذ چیست؟ هر مفهومی خاص و جزئی نیست بلکه نوعی عام و کلی است. آن چه من درباره کاغذ می توانم بدانم این است که چنین و چنان مفاهیم کلی و عامی بر آن صدق می کنند. به عبارت دیگر کاغذ متعلق به چنین و چنان انواعی عام است. کاغذ دراز و نرم و سفید است یعنی به انواع درازی و نرمی و سپیدی تعلق دارد. پس خود ” آن ” یعنی خود کاغذ چیست؟ کاغذ به انواع گوناگون تعلق دارد ولی قاعدتاً باید آنی موجود باشد تا به این انواع تعلق یابد. هم چنان که برای آن که جنبشی روی دهد باید جنبنده ای در کار باشد. آیا این ” آن “، سوای انواعی که شامل آنند، چیست؟ پیداست که اگر ” آنی ” در کار باشد آن را نمی توانیم شناخت و تا ابد برای ما ناشناختنی خواهد ماند زیرا هرگونه دانشی از مفاهیم یعنی انواع فراهم می آید از این رو هر چیزی که بیرون از انواع و از گونه این ” آن ” باشد شناختنی نیست ولی فرض وجود چیزی که در آن باره هیچ آگاهی نداریم یا نتوانیم داشت کاری بیهوده است زیرا اگر وجود هم داشته باشد باز از آن آگاه نتوانیم شد. و بدین سبب تصدیق وجود آن به معنی تصدیق چیزی است که از آن آگاهی نداریم و یعنی چیزی که برای تصدیق آن دارای هیچ گونه مجوز منطقی نیستیم. پس چنین می نماید که ” آنی ” وجود ندارد و حتی این ” آن ” اندیشه ای مستلزم تناقض است. چون هر اندیشه ای مفهومی است که بر گروه یا نوعی دلالت دارد و چون ” آن ” نمی تواند در اندیشه آید به اصطلاح اندیشه ناپذیر است. پس ” آنی ” وجود ندارد.

  طلای مجازی در برابر پول واقعی!

به علت اهمیت توضیحات بالا در ادامه بحث یک بار دیگر استدلال خود را به صورت فشرده تکرار می کنیم. ماهیت این تکه کاغذ همه در وابستگی آن به انواع گوناگون (سفیدی، نرمی و …) است. فقط انواع حقیقت دارند. کاغذ خود صرفاً مجموعه ای از مفاهیم و کلیات است و چیز دیگری در آن نیست پس اگر اعتراف کنیم که این تکه کاغذ آفریده پندار ما نیست بلکه بیرون از ذهن ما وجود دارد. لازم می آید که مفاهیم و کلیات نیز به خودی خود، به نحو عینی و مستقل از ذهن ما و دیگران وجود داشته باشد. این کلیات عینی را افلاطون ” ایده ” می نامند.

چنین می نماید که به نظر افلاطون هیچ چیز جز کلی حقیقت ندارد. راست است که افلاطون با اعتراف به وجود آن چه ” ماده ” (یعنی گوهر بی شکل و نامعین و زمینه چیزها) می نامد، نظریه خویش را در این باره نقض می کرد زیرا این ماده چیزی نیست مگر ” آنی ” که ناشناختنی است و افلاطون نمی توانست دریابد که ماده خود یکی از کلیات است و به همین دلیل ناخودآگاه به وجود ” آن ” اعتراف می کرد ولی ما به این جنبه ی نظریه او کاری نداریم.

۶ـ در زمان ما گروهی از فیلسوفان که به واقع بینان نو (رئالیست های نو) نام بردار شده اند اصرار دارند که کلیات ذهنی نیستند و نهادن نام مفاهیم عینی بر کلیات نادرست است. یعنی کلیات از اندیشه ذهن فرد معین، خواه من یا شما یا خداوند پدید نیامده بلکه وجودشان مستقل از اذهان است. البته همه ی ایده آلیست ها مانند افلاطون و ارسطو و هگل در واقع جز این مقصودی نداشته اند و این نظر رئالیست های نو جز دعوای لفظی چیز دیگری نیست.

  اوتیسم چیست؟

۷ـ به هر حال در نظر افلاطون کلیات حقیقی و عینی هستند یعنی این من نیستم که نوع اعیان (چیزهای خارج از ذهن و عینی) را معین می کنم. انواع خود وجودی مستقل از ذهن من دارند. آن چه در عین “محسوس” حقیقت دارد کلی است ولی سرچشمه دانش ما درباره کلیات نه احساس بلکه خرد است زیرا احساس نمی تواند ما را به مفاهیم رهنمون شود. مفاهیم پدید آورنده ی اعتبار و استدلال اند از این رو خرد سرچشمه ی صحت و احساس زاینده ی خطا است. احساس از جهان محسوسات، از جهان اعیان خاصه (یعنی موارد جزئی) خبر می دهد و این همان جهان دروغین است. فقط کلیات اند که واقعاً حقیقت دارند و این نیز تنها از راه خرد است که می توان اشیاء جزئی را تحت آن ها طبقه بندی کرد و شناخت. احساس ما را با مجاز و خرد ما را با حقیقت آشنا می کند.

۸ـ بدین گونه فلسفه ی افلاطون نه فقط فرق میان احساس و خرد و مجاز و حقیقت را که یکی از اصول فلسفه کلی است دوباره تصدیق می کند بلکه گامی نیز پیش تر می گذارد و به این حکم اصلی فلسفه کلی می رسد که “حقیقی” ]یا واقع[ کلی است و این است آیین اصلی و نمایان همه ی ایده آلیست ها خواه افلاطون، خواه ارسطو و خواه هگل.

۹ـ این نتیجه معنای آن عقیده شگفت و باطل نما (پارادوکسی) ایلیائیان را که حقیقی را فاقد وجود می شمرد بسیار روشن می کند زیرا اکنون دریافته ایم که حقیقی کلی است ولی کلی را نمی توان دارای وجود دانست. چیزهای سفید وجود دارند ولی سفیدی خود موجود نیست. در دنیا اسب سفید یا سیاه یا اسب مسابقه یا بارکش وجود دارد. ولی آن “اسب” کلی یعنی اسب به طور عموم کجاست؟ وجود داشتن یعنی وجود داشتن در مکان یا زمان معین، ولی ما هر جا بگردیم سفیدی را هیچ گاه نخواهیم یافت و هر اندازه زمان را بکاویم آن اسب کلی را که نه سفید باشد نه سیاه و نه اسب مسابقه و نه اسب بارکش بلکه اسب محض باشد به دست نخواهیم آورد. پس کلی نه در مکان است و نه در زمان. هیچ گاه و هیچ جا نیست و گفتن این که چیزی هیچ گاه و هیچ جا نیست، برابر گفتن این است که آن چیز وجود ندارد. می توانیم این نکته را به شکل دیگری بیان کنیم و بگوئیم که وجود داشتن یعنی هستی انفرادی یا تشخص و تفرد داشتن. هر چه وجود دارد جزئی است ولی کلی درست آن چیزی است که فرد نیست. پس کلی وجود ندارد البته گفتن این که کلی در زمان به صورت مفهومی در نهر شعور آدمی موجود است، پاسخی بر این اصل نتواند بود. ما نه از مفاهیم و نه از کلیات ذهنی بلکه از کلیات عینی که آن ها را ذات حقیقت دانسته ایم و وجودی مستقل از اندیشه های آدمیان دارد سخن می گوئیم.

  داستان‌های مثنوی: عطار و مرد گل خوار

دیدگاهتان را بنویسید

هم‌اکنون عضو خبرنامه پیام جوان شوید

Newsletter

همراهان پیام جوان