نوشتهی ترانه معتمد
فرهاد داداشم سال آخر دبیرستان بود یه دوست صمیمی ام داشت به نام هادی، یادمه دو تایی خیلی باهم مچ بودن لباساشون، درسشون، حتی اخلاقشون خیلی شبیه به هم بود، صداشون دو رگه بود همیشه لباسای به روز می پوشیدن، خیلی به خودشون می رسیدند، چند وقت بود فرهاد کلا رفتارش عوض شده بود، همش تو اتاقش بود یا داشت با تلفن پچ پچ می کرد،
من اون وقتا کوچیکتر بودم ولی تغییر رفتار فرهاد و می فهمیدم، بیشتر از قبل لباس می خرید و همیشه با هادی بیرون بودن و دیرتر از قبل خونه میومد،
یه بار اتفاقی در رو باز کردم، دیدم فرهاد و هادی با دو تا دختر داشتن حرف می زدن، تا منو دیدن یهو دست پاچه شدن و از هم دور شدن، یکی شون دختر همسایه بود، منم که فضولی ایم گل کرده بود هر روز وقتی میخواستم برم مدرسه تعقیبشون می کردم، یعنی دنیای فرهاد عوض شده بود، شاد بود، چشماش برق می زد، هر وقت می رفتن مدرسه قبلش با هم بستنی می خوردند، من همیشه اول اونا رو دنبال می کردم بعد خودم میرفتم مدرسه،
میدیدم ساغر (همون دختر همسایه مون)اول میره تا مدرسه فرهاد بعد میاد مدرسه ی خودمون، دیگه شیرینی نامه دادن اون زمان و عطر زدن و خوشتیپ کردن خیلی دوست داشتنی بود،
اول هفته بود که طبق معمول دنبالشون رفتم به مدرسه فرهاد که رسیدیم، ساغر جلوی در ایستاده بود که فرهاد بره داخل مدرسه، از اون لوس بازیای اون زمان
ناظم مدرسه فرهاد با ماشین ریش تراشی جلوی در ایستاده بود و هرکسی وارد می شد و موهاش بلند بود با ماشین ریش تراشی یه خط رو سرش می انداخت تا مطمعن بشه فردا حتما موهاشونو کوتاه می کنن،
وای که نمیدونی چه اتفاقی افتاد، فرهاد کلی به خودش رسیده بود، جلوی در آقای قربانی ناظم مدرسه یهو یه لگد به فرهاد زد و یه خط روی سرش انداخت، حالا ساغرم داشت نگاه می کرد، فرهاد هزار رنگ شد همه ی شخصیت حامی که ساخته بود برای ساغر داغون شد، اعتماد به نفس فرهاد کامل خورد شد، بعد ها رابطه فرهاد و ساغر تموم شد، نه اینکه اتفاقی افتاده باشه، نه، فقط فرهاد از خجالت تخریبی شده بود هرگز نتونست خودشو قهرمان ساغر نشون بده، سرنوشت هادی هم یکی شد عین فرهاد، سال ها بعد که با فرهاد حرف میزدم همیشه میگفت نفهمیدم دلیل کار آقای قربانی به جز تخریب شخصیت چی بود.
کلی از ما ها اعتماد به نفس مونو زمان خودمان از طرف جامعه و نقطه های سیاه فرهنگ از دست دادیم که ترمیمش سالها طول می کشه تازه اگه حوصله ای باشه و سراغ آموزش بریم.
ولی در نهایت خوشحالم که فرهاد با قضیه کنار اومد و روی خودش کار کرد. اما یه جاهایی از شخصیت ما زخم خوده از طرف جامعه و در نقاط زیرین ذهنمان مخفی کردیم.