داستان کوتاه: آرزوهای ممنوعه + فایل صوتی

نوشته‌ی ترانه معتمد

 

صغری خانم همسایه مون بود، یکمی تپل بود و خوش خنده، زن خوبی بود همیشه دلش میخواست بیرون خونه کار کنه، دلش می خواست به روز باشه، درسشو ادامه بده برای خودش کاره ای بشه، اما خب حسن آقا مخالف بود حسن آقا همیشه می گفت ما نیازی نداریم، واقعا نیاز مالی نداشتن، بعد همه جا میگفت صغری باید بچه ها رو نگه داره به خونه زندگی برسه و ……..

صغری خانوم ولی چون آرزوی بیرون خونه کار کردن و داشت برای خودش یه کاری دست و پا کرد، توی جلسه های زنونه دعا میخوند و از روی بعضی کتابای بی سر و ته ی بی نام و نشون خانوما رو نصیحت میکرد، بهشون آداب شوهر داری یاد میداد .

این آداب شوهر داری یه مسئله ی بزرگی بود بین خانومای زمان ما،  اگه وارد مسائل خط قرمز بعضی هاا نشم میتونم بگم توی زندگی بعضی خانوما اول شوهر مهم بود بعد خودشون تازه اینو به دختراشونم یاد میدادن، خلاصه یادمه بعد یه مدتی، کار صغری خانوم گرفت، یه جوری سرشو بالا میگرفت که انگار کمپانی بزرگی تاسیس کرده.

حسن آقا ام راضی بود چون جلسه ها زمانی تشکیل میشد که حسن آقا سر کار بود و کل جلسه دو ساعت بود از همه مهم تر همه ی اعضا ی جلسه خانوم بودن.

صغری خانوم برای خودش برندی شده بود، همه ازش سوال میپرسیدن، باهاش همراهی میکردن، ازش مشورت میخواستن، اصلا چادرش مٌد میشد بین خودشون اگه قبل از اون دعا شروع میشد یه جور توهین حساب می شد حتما باید اول و آخر دعا نصیحتای صغری خانوم و گوش می کردیم.

  داستان صوتی - ترانه معتمد

یه روز تعطیل بود که یهو صدای بلوا اومد از خونه ی صغری خانوم بلند شد، پریشون و گریه کنان اومد خونمون از حرفاش با مامانم فهمیدم که صغری خانوم راز مگوی حسن آقا رو فهمیده بود، یه غمی توی صداش و نگاهش بود که هیچ وقت ندیده بودم،  آخر فهمیدم که بعععععله حسن آقا زن دوم گرفته بود، حدس بزنین چطوری بود ؟ ؟؟؟؟

زن دوم حسن آقا شاغل بود درس خونده بود، کلی به روز بود

نمیدونم حسن آقا یهو افکارش عوض شده بود یا دلش یه جای دیگه لرزیده بود، اما اینو میدونم که صغری خانوم موند با یه عالمه آرزوی تباه شده و شخصیت تخریب شده ای که فرصتی برای بازسازیش نداشت، دیگه نفهمیدم ماجرای صغرا خانوم به کجا کشید فقط میدونم اون جلسه ها هم دیگه حال دل صغری خانوم و خوب نکرد.

توی جامعه ی مذهبی هزاران نفر یا بهتر بگم هزاران زن قربانی عرف و مذهب شدند و زمان را از دست دادند به قیمت نابودی همه ی آرزو ها….

به امید نگاهی روشن برای جامعه و کشور زیبای من ایران.

دیدگاهتان را بنویسید

آرشیو مقالات پیام جوان

همراهان پیام جوان